۱- چه جالب ، امانت
خیلی حس مثبتی رو منتقل میکنه 👌
۲- برو عوض کن بزن اونی که نفسه بگو مریم گفته 😁
۳- به به زندگی ۵۶ ساله خودش ینی عشق ، این خانوم خیلی معنی پشتش خوابیده ها ، ولی متأسفانه خیلی از آقایون ایرانی این چیزا رو قرتی بازی میدونند اون چیزی که تو دلشون هست نشون نمیدن ☹️
ممنون که همراهمونید 😉
۴- چه زیباااا 😍
۱- آفرین برو تو گوشی بابا سیو کن بعد بیا عکس العمل شونو بگو ، دادو بیدادم کرد بگیا 😁😁
۲- هومممم حالا که اینو گفتند براش بزنید * تنها کسیکه نفس منه * بعد بیاید عکس العمل مادرو خواهراشو تعریف کنید 😁
ببینیم امشب میتونیم ی دعوا بندازیم تو فامیلتون 🤣🤣
۳- محبت دارید ، خدا رو شکر که دوست دارید🙏❤️
۴- ممنونم دوست خوبم ، با حمایت شما واقعا انرژی میگیرم
مهم اینه که انتهای داستان خوش باشه که هست دلواپس سختیها نباشید اونقدر عاشق هستند که به مو برسه ولی نزارن این رشته ی محبت پاره بشه ❤️❤️
❤️🍃
فکر میکنم خارج از حوصله ی خیلی ها باشه که بیشتر ازین ادامه بدم اونقدر پیامها زیاد بود که فکر نمیکنم یک بیستم هم پاسخ داده باشم
از همگی عزیزانی که بازم زحمت کشیدند شرکت کردند ممنونم ، دوستتون دارم و خوشحالم که دوستان گلی مثل شما دارم ، خانوم گلای عزیز و بی نظیر از حمایت همگی نهایت تشکر رو دارم 🙏🙏🌸🌸
❤️🍃
گویا چالش مورد توجه خیلیا قرار گرفته که اومدید پی وی فردا هم به چند تا دیگه جواب میدم فقط تو چالش ناشناس پیام بدید در پیوی چون تک میشه نمیشه تو کانال جواب داد
🍃شب همگی دوستان خوبم خوش 🍃
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت527
از تو آشپزخونه صداش کردم
- مریم جان بیا
- جانم ؟
- شام نخوردی ؟
- نه
- خانوم خانوما گفتم که بخور
- دوست داشتم باهم بخوریم ، که گفتی اشتها نداری
- بیا بشین بخور
- همه ی مزش به اینه که با هم بخوریم ، تنها دوست ندارم
- حالا چی داریم ؟
- لوبیا پلو خودم پختم برات
در قابلمه رو برداشت و با ذوق گفت : نگاش کن ... اصلا داره باهات حرف میزنه ... بیچاره التماس میکنه میگه بیا منو بخور
خندم گرفت ، فقط مریم بود تو این دنیا که توانایی اینو داشت با دو تا جمله حال خرابمو خوب کنه
- خودم پختما دست پخت خاله نیست ، بخوریم ؟
- پس حالا که خودت پختی بکش که حسابی خوردن داره
دستاشو بهم زدو با ذوق شروع کرد به کشیدن
- گذاشته بودم برات گرم بمونه که غذای سرد نخوری ، بیا بشین
- تو ی بشقاب کشیدی ، آفتاب از کدوم طرف در اومده ؟
در آشپز خونه رو بست و قفل کرد ، دیگه طفلک چشمش ترسیده بود از نگاه کنجکاو بچه ها
- برنامه چیده بودم حالا که بچه ها خوابند همراه آقای همسر ، ی کمی کثافت کاریِ خوشمزه به خوردت بدم !
ابروهام پرید بالا
تو بشقاب مشترک خوردن کثافت کاریه ؟!!
خندش گرفت و لب پایینشو به دندون گرفت
- اون که نه ... ولی وقتی اینو بریزم تو بشقاب به این نتیجه میرسی که هست
وهمزمان کاسه ی ماست و خیار و نعنایی رو که درست کرده بود دمر کرد تو ظرف غذا و دستاشو به طریق خیلی با نمکی به هم مالیدو غذا رو با لذت بو کشید
- هومممممم ... همینه ... خودشه ... دلم براش تنگ شده بود
محو این حرکات ذوق زده ی غیر ارادیش بودم که عجیب داشت ازم دلبری میکرد که بعد یک قاشق برنج و ماست پر کردو گرفت جلوی دهنم
- بهت قول میدم تو عمرت هیچ کثافت کاریه به این خوشمزگی نخورده باشی ، اونقده خوبههههه😁😁
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنمو بلند زدم زیر خنده
هول شدو سریع قاشق و انداختو جلوی دهنمو گرفت
- امیررررر ... ببینم میتونی بچه ها رو بیدار کنیو برناممو بهم بریزی
خندم که بند اومد دستشو از روی دهنم برداشتم
ببخشید برنامتون چیه اونوقت ؟
- جبران کم کاری گذشته ، از امشب شما حسابی مورد لطف و عنایت بنده قرار میگیرید ، اگه اراده بفرمایید برنامه تشت آب گرم و ماساژ پا رو هم قرار میدیم
و بعد چینی به دماغش دادو نمایشی عق زد و چشماشو چپ کرد
نمیشد اصلا به این شر بازیاش نخندید ، نمیشد اصلا ی ماچ آبدار ازون گونه هاش نگرفت
کشیدمش تو بغلمو کنار گوششو بوسیدم
- امشب شما بد بازیی رو شروع کردیا ، متوجه هستی ؟؟؟
- عه بده ؟؟؟!!! پس میخوای برم اون تشته رو بیارم
- بدونِ همه ی این کارا شما یکی یک دونه ی دل من هستی ، احتیاج به تشتو این چیزا هیچ وقت نیست
گونمو بوسیدو سرشو آورد بالا و عسلی چشماشو بهم دوخت
نه نمیشد ازین قاب بی نظیر بگذرم ، سرمو خم کردم رو صورتش ...
که گفت :
- یکی ی دونه دلت هستم که این همه مدت ، پیش دوستات ، آشناهات ، چه میدونم هر کی بودی ؟؟؟
البته فکر کنم تقصیر خودم بوده بهت کم توجهی کردم که تا این موقع شب ترجیح دادی بیرون باشی
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آخیییی ، مَری بانو چه فکری کرده و امیرحسین تو چه اوضاعی بوده 😇
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون نه روحانی است نه ایرانی و نه مسلمون
دکتر کریس هیور یک محقق مسیحی و انگلیسیه، توضیحاتش درمورد امام زمان عجل الله و ظهور فوق العادست؛ دنیا بدون امام نابودخواهد شد
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود🌷
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت528
الان بهش چی بگم ؛ بگم رفتم دنبال برادرت ولی هر کاری کردم نشد که راضی بشه ؟
بگم با هم دست به یقه شدیم که حالش بد تر بشه ؟
نه دلم نمیخواد بیشتر ازین براش عذاب درست کنم
- قربونت برم من امروز با ی بنده خدایی بحثم شد ، وقتی هم که ناراحت و عصبی هستم باید ی چند ساعتی تنها باشم ، دلیل دیر اومدنم اینه ، ربطی هم به تو نداره پس این فکرو خیالات بیخودو بریز دور ، تو همیشه بهترین من بودی و خواهی بود
- نباید بدونم با کی و چرا بحث کردی ؟
- بهتره که ندونی
- اونوقت این بحثایی که میکنی احیانا جلسات روتین نداره ؟
- مریممممم ، اینکه میگی روتین ینی شک داری به حرفم نه ؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
عزیز دل امیرحسین قبلا هم گفتم ، من هیچ چیزو هیچ کسی برام مهتر از خانوادم نیست که در راسشونم مریم بانومه
لبخند ملیحی رو لبش نشستو گفت : پس اگر اینطوره دیگه هیچ وقت دیر نیا ، من خیلی نگرانت بودم
- شرایط آینده رو که نمیشه پیش بینی کرد ولی تموم سعیمو میکنم که دیگه تکرار نشه
- باشه ... رو قولت حساب میکنم
حالا ی قاشق ازین بخور ببین چه عمری ازت به فنا رفته که تا به حال امتحانش نکردی ... من عاشقشم
با لبخندی زدم رو نوک بینیشو گفتم : بخوریم بلا خانوم ببینم مشتری میشم یا نه ، فقط کم بخوریم که برای خواب اذیت نشیم
- چشمممم
#مریم
باورم نمیشد که اصلا بدش نیومد و همراهم تا ته بشقابو درآورد مثلا میخواست کم بخوره
عاشق این خصوصیتش بودم که هر کاری که میخواستم بکنم ،برام پایه ی خوبی بود
چایی شو که خورد گفت : مریم جان برو بخواب من فعلا خوابم نمیاد
امشب انگار ی غمی تو چشماش بود که هر کاری کردم نتونستم تشخیص بدم برای چیه
انگار بازم میخواست تنها باشه ، برای همین رفتم بالا تا راحت باشه ، حداقلش این بود که خیالم راحته بیرون نیست ، با اینکه خیلی خسته بودم اما هر چی ازین پهلو به اون پهلو شدم خوابم نبرد ، اونقدر که دیگه کلافه شدم ، بلند شدمو رفتم پایین
- تلویزیون روشن بود ولی اصلا حواسش به اون نبود و خیره به میز نشسته روی کاناپه ی رو به روش
- امیرحسین امشب چت شده ؟
- نخوابیدی چرا عزیزم ؟
- بد عادتم کردی آقای دکتر ، اونقدر دستتو گذاشتی زیر سرم که نباشی خوابم نمیبره
بیا اینجا ببینم خانوم گل من حرف حسابش چیه ؟
نشستم کنارش و دستشو انداخت دورم
- حرف نمیزنی ؟
- چرا خانومم ، اتفاقا امشب میخوام ی اعترافی هم بکنم
ترس برم داشت ، که نکنه ی وقت به فرزانه ربط داشته باشه
حلقه ی دستشو تنگ تر کرد و ادامه داد :
مریم امشب دلم میخواد حرف دلمو بهت بزنم
- با تردید لب زدم : میشنوم
میخوام بدونی که من عجیب صداتو ، لحن حرف زدنتو ، خندههاتو مخصوصاً چشمای گرد شدتو وقتی که تعجب میکنی ، و حتی تموم گیر دادنا و قهرو آشتیاتو دوست دارم
و خدا میدونه که چطور راه نفسم باز شدو و تو دلم خدا رو شکر کردم که اون چیزی که خیال میکردم نبود
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110