May 11
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی عزیزانی که به کانال سلام بر آل یاسین میپیوندید خیر مقدم عرض میکنم
رمان رنج عشق رو از امروز با توکل به خدای متعال وتوسل به اهل بیت علیهم السلام بارگذاری میکنیم
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #م_فࢪاهانے
#فصل1
#قسمت1
#مریم
-مامان کجا بودی ، چرا اینقدر دیر اومدی دیدنم
نمیدونی چقدر دلتنگت بودم حسرت داشتم ی بار دیگه بینمت و از آرامش عمیقی که همیشه تو عمق چشمات داشتی دلم آروم بگیره
بغضم گرفت و گلومو فشار داد،اما گریه نکردم
-مامان خیلی تنهام ،چرا اینقدر دیر!
نگفتی دختری که تو پر قو بزرگش کردی و نگذاشتی آب تو دلش تکون بخوره ،با ی آخ گفتنش تب میکردی این همه مدت تک و تنها چکار میکنه
مامان نگفتی زیر بار این همه درد چطور طاقت بیارم
نگفتی چطور به این بچه که همه ی دلخوشی من تو این زندگی شده حس آرامش و امنیت بدم
چطوری به امیر علی کوچولوی خودم که زندگیش با کوه غم شروع شده یاد بدم که شاد زندگی کنه
دیگه نتونستم و بغضم شکست و گریم گرفت
مامان میدونی چند روز پیش از مامان و باباش پرسید و دلمو خون کرد؟؟؟
از آبجی منیر گفتم و از مهربونیاش، از باباش گفتم و از محبتاش و اینکه چقدر پسر یکی ی دونشونو عاشقانه دوست داشتند
-پرسید پس چرا منو گذاشتن پیش شما و رفتن پیش خدا
باز هم جوابی نداشتم جز اینکه بغلش کنم و با هم گریه کنیم
-ی بار جلوی داداش اینا بهم گفت مامان ،بچه رو دعوا کردند ،گفتند باید بگی خاله مریم ،منم باهاشون بحثم شد و دستشو گرفتم و برگشتیم خونه ی بابا بزرگ.
چند روز پیش هم جنجالی بود تو خونه سر بحث خواستگاری که رد کرده بودم دیدم وحید اومده میگه دیگه بسه باید امیر علی رو ببرم پیش خودم از اولشم اشتباه کردم سپردمش به تو منم سفت و سخت وایستادم جلوی در و گفتم اگر میخوای ببریش باید از جنازهی من ردش کنی ،بلوایی شد که باعث شد بابا بزرگ حالش بد بشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🛑هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی دارد🛑
🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #م_فࢪاهانے
#فصل1
#قسمت2
مامان میخوان تنها دلخوشیمو ازم بگیرن
بغلم کرد و پیشونیم بوسید ،اونم گریش گرفت
گریه دیگه امونم نمیداد به هق هق افتاده بودم
-میگه خواهر من تو جوونی ما همه هستیم امیر علی تنها نمیمونه به خدا رو سرمون میزاریمش ،باید به فکر آیندت باشی !
-کدوم آینده!!
-من آینده ی بدون امیر علی رو نمیخوام
-مامان نفسم به نفسای امیر علی بنده اگر ازم بگیرنش دیگه انگیزهای برای زندگی ندارم ، "خودمو میکشم"
بلند بلند تو بغلم گریه کرد و گریه کردم .
با دستای کوچیکی که صورتمو لمس میکرد و اشکامو پاک میکرد از خواب پریدم .
لبامو ،چشامو و گونه هامو میبوسید و میگفت خاله مریم تو رو خدا گریه نکن
عزیزکم بغض کرده بود .
بلند شدمو آب خوردم و بغلش کردم
-جان خاله ، زندگی خاله ،خواب دیدم عزیز دلم هیس هیچی نیست نفسم
-خواب بد دیدی؟
-نه خاله ،خواب مامان بزرگو دیدم چون دلم براش خیلی تنگ شده بود وقتی بغلش کردم گریم گرفت، حالا هم بیدار شدم و روی ماه تو رو دیدم ،حالم خوب خوب شد .
-گرسنه نیستی
-نه
-الان ساعت شیشه بیا بغل خاله بخواب ،ساعت ۸بیدارت میکنم بریم مهد
از تختش اومد پایین خودشو جا داد کنارم و دست کوچولوشو گذاشت روی گونم منم بغلش کردمو آروم زدم پشتش تا خوابش برد .
بعد از اینکه مطمئن شدم خوابیده آروم بلند شدم رفتم بیرون
-سلام مریم بانووووو
-سلام بابا بزرگ صبح بخیر
- صبح شما هم بخیر
-بابا بزرگ چرا دوباره رفتید نون گرفتید خودم میرفتم دیگه ،اگر خدای نکرده حالتون تو خیابون بد بشه چه خاکی تو سرم بریزم، خندید و گفت
-نترس بابا جون مگه میشه ی نوه ی خوشگل و خانم و صبور تو خونه داشته باشم و چیزیم بشه
مگه داریم ،مگه میشه
بعدشم بابا جان اگه تا سر کوچه هم نتونم برم که باید برم بمیرم .
با لحن اعتراضی گفتم
-عه بابا بزرگ
بلند بلند خندید رفتم آشپز خونه و شروع کردم به چیدن میز صبحانه نون بربری گرم و پر کنجد بابا بزرگو با چاقو برش دادمو گذاشتم تو سبد وسط میز
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🛑هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی دارد🛑
🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸