eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
872 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون از محبت شما ❤️❤️🙏🙏 نه بزرگوار عکس حرم ، عکس خوشون نبود
۱- والا تا الان که شهید نشدن ، ازین به بعدشو دیگه نمیدونم 😄 نه دوست عزیزم داستان اینطور پیش نمیره 🌸🌸 ۲- فکر نمیکنم زیر ۸۰۰ پارت بشه 🌸
ولی‌آقای‌ِامام‌حسین... ما به قربانِ تو رفتیم و همانجا ماندیم
هرگاه‌زمـینه‌گــناه‌وتخـلف‌ونارضایتی امـام‌زمـان‌پیـش‌آمدخودرامنع‌کنید وبگویید:«من‌به‌امامــم‌قـول‌داده‌ام که‌مباداناراحتش‌کنم..» _آیت‌الله‌بنابی 🌱
شبهات حجاب 9.mp3
1.62M
🎙چگونه حیاءِ دخترانمان را افزایش دهیم تا در آینده افرادی با حجاب شوند؟ 🍃 استاد شمشیری | بخشی از سلسله جلسات به شبهات در اصفهان ⏱ ۴ دقیقه و ۲۲ ثانیه 🔗 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - بیا بشین با لحنی تند طوری که صداش بیرون نره گفت : - نمی‌شینم واقعا ازت بعید بود امیرحسین از نظر من ، این کارت با دروغ هیچ فرقی نمی‌کنه شاید به نظر تو هیچ مسئله‌ای نباشه اما از نظر من قابل اغماض نیست و بی‌هوا درو باز کرد و زد بیرون دنبالش رفتم بیرون و دیدم سفره رو دارن جمع می‌کنن کیفشو از کنار مبل برداشت و گفت : با اجازتون زحمتو کم می‌کنم - دایی : رحمتی دخترم این حرفا چیه ، من واقعاً به خاطر حرف‌های خواهرم شرمندم اگر میتونی قابل بدون و بمون - خواهش می‌کنم ، دشمنتون شرمنده باشه ، از اولم تصمیم داشتم یکی دو ساعت بمونم و برم - انشالله که از دست ما ناراحت نباشی - اختیار دارید ، نه نیستم رو کرد به سمت بقیه و خداحافظی کرد و رفت به سمت حیاط - عمو : امیرحسین جان ، ما دیگه رفع زحمت می‌کنیم - باشید عمو ، مریمو می‌رسونمو زود برمی‌گردم - نه دیگه فعلا پیشش باشی بهتره ، الانم دیر شده ، باید برگردیم - باشه اصرارتون نمیکنم ، اینجا خونه ی خودتونه ، تعارف نکنید - ممنون عمو جون انشالله برای عروسیتون همه میایم دوباره - حتما ، منتظریم خیلی زحمت کشیدید ، انشالله عروسی بچه‌ها جبران کنم - اونقدر پدر و مادرت برای ما زحمت کشیدند که ما هر کاری برای بچه‌هاشون انجام بدیم بازم کم کردیم - زن عمو : خوشبخت شید امیرحسین جان ، دختر صبور و خانومیه - ممنون زن عمو جان ، لطف دارید با اجازه دیگه من برم ، بیرون منتظره - عمو : برو به سلامت وقتی رفتم تو حیاط روی پله‌ها نشسته بود و امیر محمد و زینب کنارش بودند - امیر محمد : خاله مریم دیگه نمیای پیشمون ؟ - چرا میام عزیزم الان یکم کار دارم باید برم - زینب اون خاله هه خیلی بده من دیدم باهات دعوا کرد - امیر محمد : اصلاً اینجا که خونه اون نیست ، خونه ماست ، تو نباید بری لبخندی زد و سرشو بوسید - معلومه که اینجا خونه ماست تازه اصل خانواده ی خودمونه هر کی هرچی می‌خواد بگه ، بگه . - زینب : پس بمون دیگه - زینب جان ما هم مهمون داریم ، من باید برم کمک کنم ، ولی خیلی زود همدیگرو می‌بینیم ، باشه ؟ - باشه تکیه داده بودم به دیوار و حرفاشو گوش می‌کردم ، با بلند شدنش رفتم جلو - بریم ؟ - مریم : بریم سوار ماشین که شدیم زنگ زد به علی - سلام علی جان ، کجایی ؟ می‌تونم بیام اونجا.... نه حوصله جمعو ندارم ...می‌خواستم تا مهمونا برن بیام اونجا ، البته اگه مزاحم نیستم .... باشه ممنون ، میام - بریم خونه ی علی - باشه بعد از مدتی سکوت گفتم : - نمی‌خوای صحبت کنیم - نه - مریم .... - بزار برای یه وقت دیگه الان عصبانیم حرف نزنیم بهتره - حرف بزن ، هرچی که دلت می‌خواد بگو - دوست ندارم ، احترامی که بینمونه از بین بره - مطمئن باش احترامی از بین نمیره ، حرفتو بزن - حرف زدنم هیچ دردی رو دیگه دوا نمی‌کنه - دیگه ، یعنی چی مریم ؟ اشک تو چشماش جمع شد و سرشو انداخت پایین - ینی هر کاری که میکنم نمیتونم ، پیش خودم توجیه مناسبی برای اینکارت پیدا کنم !!! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ای جانممممممم ، امیرمحمد و زینب چقدر ناراحتند کلوچه های خوردنییییی ☺️☺️ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
34.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. •••====✨🌸💖🌸✨====••• کلیپ شخصيت هاي •••====✨🌸💖🌸✨====••• عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
«حُبُّكَ فِي قَلْبي وَ إنْ کُنْتَ عاصیاً» عشقِ تو در دل من است، هر چند گنهکارم.. یا حسیننننننننننننن❤️
16.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️دردِ ما این است..‌. 😔 ♥️ ✨ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : تو ترافیک مونده بودیم که در ماشینو باز کرد و پیاده شد - مریم صبر کن ، کجا داری میری ؟ - فعلاً همدیگرو نبینیم بهتره ؟ و رفت به رد شدنش از خیابون نگاه کردمو مشتمو محکم کوبوندم روی فرمون ولی حرصم خالی نشد نه از اون بلکه از خودم ، از کار نسنجیده‌ای کرده بودمو حواسم نبود که چه تاثیری روی روحیش میزارم برگشتم خونه و از رضوان و راضیه به زور خواستم که تعریف کنند برام خاله دیگه چی گفته که من نشنیدم با تموم شدن حرفاشون خون خونمو می‌خورد و همون موقع با مجتبی و دایی رفتم خونه ی میثم که اونجا هم ی بلوای دیگه به پا شد باید محکم برخورد می‌کردم که دیگه کسی به خودش اجازه نده هر توهینی رو که از دهنش در میاد به زبون بیاره . باید کاری میکردم که دستش بیاد تا چه حد مریم برام مهمه و دخترش دیگه جایی تو زندگیم نداره *** بچه ی علی امروز صبح زود به دنیا اومد ، مامان هما به دلیل پا درد زیادی که داشت نمیتونست بیاد پیشش و منو علی با همدیگه بالاسرش بودیم ی عروسک خوردنیِ صورتی !😍 علی وقتی دیدش اونقدر احساساتی شد که گریش گرفت ، منم دست کمی ازون نداشتم ، خیلی دوست داشتم بچه ی علی رو ببینم و خدا رو شکر ، ی دختر سالم خدا بهشون داد دمدمای وقت ملاقات بود و هما خوابیده بود ، من و علی لبه ی تخت نشسته بودیم و مثل ندید بدیدا به صورت قشنگ دختر کوچولوش زل زده بودیم - شبیه منه نه ؟ - نه - با دقت نگاش کن ، خیلی به نظرم شبیه منه - هنوز خیلی پف داره نمی‌شه گفت شبیه کدومتونه ، یکی دو ماه دیگه مشخص می‌شه - بهت قول میدم کپ خودم میشه - ببین چه نازی می‌کنه تو خواب برات - یعنی این فسقل به زودی به من میگه بابا ؟ - پس چی میگه انیشتین ، میگه پدربزرگ ؟؟؟ اصلاً حواسش به حرفام نبود که باهام کل کل کنه ، محو صورت ناز فرشته کوچولوش بود - نمی‌دونم این جغله چی داره مریم ، که هنوز چند ساعت از به دنیا اومدنش نگذشته ، دلم می‌خواد همه زندگیمو به پاش بریزم یعنی امیرحسینم اینطور بود ؟؟؟!!! تقه ای به در خورد و صدای یالا امیرحسین تو اتاق پیچید عجب حلال زاده ای! علی نگاهی به هما کردو پتوشو مرتب کرد - بفرمایید و بعد با ی سبد گل تقریباً بزرگی وارد شد - سلام قدم نورسیدتون مبارک - سلام امیرحسین جان ، ممنون زحمت کشیدی ، دستت درد نکنه و بعد از احوالپرسی و روبوسی با علی دستشو دراز کرد طرفم و به ناچار باهاش دست دادم - خب ببینم این خانم کوچولوتونو و کنار تختش رفت و خم شد به طرفش - ای جانمممم ، عجب فندقی دوست داشتنیه ؛ به نظرم سفید برفی میشه - علی : واقعا ؟ - امیرحسین : بله ، چون زیادی صورتیه - علی : آره ، زشته باباشه - من : الان پف داره ، دلت میاد اینو بگی ؟ - امیرحسین : علی ، بابا شدن چه مزه‌ایه ؟؟؟ - عالیییییییی از وقتی دیدمش صاحب تموم قلب و روح و زندگیم شده ، نمی‌دونم جایی برای مامانش گذاشته یا نه امیرحسین زد زیر خنده - طفلک مامانش 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110