4_5812086157403496918.mp3
3.95M
آهنگ عید فطر
حجت_اشرف_زاده
استشمام 💞
عطر خوش بوے
عیـــــد فطــر
از پنجره 💞
ملڪوتي رمضاڹ
ڪَواراے وجود پاڪتاڹ
"عاشقاڹ عیدتاڹ مبارڪ"
🔻 اعمال شب عید فطر
شب عید فطر شب بسیار مهم و شریفی است و در روایات برای آن ارج و ارزشی همانند شب قدر برشمرده شده است و اعمالی دارد:
1️⃣ غسل در شب عید فطر
2️⃣ زیارت امام حسین (ع) در شب اول شوال
3️⃣ احیا در شب عید فطر
4️⃣ نماز مستحبی چهار رکعتی در شب اول شوال : هركس در شب فطر چهار ركعت نماز بخواند، به اين صورت كه در هر ركعت آن سورهى حمد و آية الكرسى و سه بار «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» بخواند، خداوند متعال در برابر هر ركعت، عبادت چهل سال و عبادت تمام كسانى را كه در ماه رمضان روزه گرفته و نماز خواندهاند، به او عطا مىكند.
5️⃣ نماز امام علی (ع) در شب اول شوال
6️⃣ نماز مستحبی دو رکعتی در شب اول شوال
7️⃣ نماز مستحبی شش رکعتی در شب اول شوال
8️⃣ تکبیرات بعد از نماز در شب اول شوال :
اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُاللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَبْلَانَا [أَوْلَانَا]
خداوند بزرگتر است، خداوند بزرگتر است، خداوند بزرگتر است، معبودى جز خدا نيست و خدا بزرگتر است و ستايش خدا را [و خداوند بزرگتر است]كه ما را هدايت كرد و سپاس او را بر آنچه ما را بدان آزمود [بر آنچه به ما ارزانى داشت].
9️⃣ گفتن ذکر:
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزانه🌱
ریاضیدانهاے کوچک 😍😘
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📣با ما همراه باشید
☆🌹🌸☆
#اصول_زندگی_شاد 🦋
خلاصهے آرامش
•حرف زدن کمتر، عمل بیشتر
•حرص کمتر، بخشش بیشتر
•نگرانی کمتر، خواب بیشتر
•رانندگی کمتر، پیادهروے بیشتر
•عصبانیت کمتر، خنده بیشتر
#انرژی_مثبت
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت55
#غزال
به محمد نگاه کردم که بیدار نشد خداروشکر و سریع بیرون رفتم ببینم چی شده!
نمی دونم فوتبال کی با کی بود که یکی شون گل زد و پسرا داد کشیده بودن.
نفس مو فوت کردم و رو به شایان گفتم:
- شایان برو استراحت کن جا پهن کردم.
سری تکون داد و به بقیه شب بخیر گفت سمت اتاق رفت و من کنار دخترا نشستم.
شایان که درو بست پسرا تلوزیون ک خاموش کردن و و اونا هم به جمع ما پیوستن دخترا سمت چپ نشسته بودن پسرا سمت راست و به من نگاه کردن.
معذب شدم و متعجب گفتم:
- چیزی شده؟
یکی از دخترا دستشو زد زیر چونه اش و گفت:
- خوب می شه حرف بزنیم؟سوال خصوصی هم بپرسیم؟
خنده ام گرفت!
پس منتظر بودن شایان بره کنجکاوی شونو برطرف کنن.
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه.
اولین سوال رو یکی از دخترا پرسید:
- شما چند سالتونه؟
در اتاق باز شد که سریع پسرا چرخیدن سمت تلوزیون شایان نگاهی بهمون انداخت و گفت:
- چیزی شده؟
دخترا و پسرا همزمان نه ای گفتن و یکی از پسرا گفت:
- می خوام دوستانه بازی گروهی انجام بدیم.
شایان سری تکون داد و گفت:
- خوش باشین فقط قوانین اسلامی رو رعایت کنید که خانوم من حساسه و باهاتون راه بیاد.
همه سر تکون دادن چقدر هماهنگ بودن اینا!
شایان یه لیوان اب خورد و گفت:
- خسته نیستی؟میخوای بمونی پیش بچه ها؟
سری به معنای اره تکون دادم و شایان توی اتاق رفت و درو بست که دوباره پسرا چرخیدن این سمت.
همون دختره با هیجان گفت:
- خب چند سالتونه؟
یکم فکر کردم و گفتم:
- خب چند روز دیگه 18 ساله می شم.
با تعجب نگاهم کردن و یکی از پسرا گفت:
- و استاد چند سالشونه؟
واقعا نمی دونستم!اما خیلی بد می شد اگه می گفتم نمی دونم پس شامسی گفتم:
- 25 سالشه.
سری تکون داد و یکی از دخترا گفت:
- ببخشیدا ولی من چند ترمه با استاد کلاس دارم یعنی دو سالی می شه چون نمیام و هی می ندازتم یه بار زن ش اومد و توی دانشگاه علم شنگه راه انداخت یعنی شما زن دوم شی؟
با این سوال ش نفس توی سینه ام حبس شد.
خدایا چی می گفتم!
یکی از دخترا با تشر اسم اون کسی که سوال پرسیده بود رو صدا کرد نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- اره من همسر دوم شایان هستم.
همون دختر دوباره گفت:
- نمی ترسین هنوز عاشق همسر اول ش باشه؟بهش فکر کنه؟
لبخندی زدم تا استرس و ناراحتی مو پشتش مخفی کنم و گفتم:
- نه!چون می دونم اونو فراموش کرده.
یکی از پسرا گفت:
- یعنی محمد پسرا شما نیست؟از همسر اول استاده؟
سری به معنای اره تکون دادم.
و یکی از دخترا گفت:
- پس چرا محمد انقدر شما رو دوست داره؟پس مادرش چی؟
لب زدم:
- خوب مادر محمد براش مادری نکرد من به محمد علاقه ی خاصی دارم یعنی بچه خیلی دوست دارم کلا نمی تونم مهربون نباشم توی ذات منه مهربونی محمد ام منو مادر خودش می دونه و حتی یه ثانیه هم دلش نمی خواد پیش مادر اصلی ش باشه چون ازش می ترسه من کسی رو قضاوت نمی کنم اما خوب چند بار محمد رو کتک زده به همین خاطر محمد منو دوست داره و به من وابسته است.
یکی دیگه از دخترا گفت:
- چرا قبول کردین زن دوم استاد بشین در صورتی که یه بچه هم داشت؟
نمی تونستم در این مورد واقعیت و بگم و فقط گفتم:
- خوب بلاخره هر کی یه معیار هایی برای ازدواج داره و سرنوشت برای ادم ها به صورت متفاوت اتفاق های متفاوتی رو رقم می زنه.
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت56
#غزال
یکی از دخترا که یه جوری هم منو نگاه می کرد با پوزخند گفت:
- فقط به خاطر پول!
بهش زل زدم و گفتم:
- اتفاقا تنها چیزی که اصلا برام مهم نیست پوله!
دختره نیشخندی زد و گفت:
- اره!یه دختر خوشکل بی کس و کار که دایه محمد بوده به عنوان پرستار!یه ماه نمی شه می شه زن شایان خانزاده به خاطر پول نیست؟به خاطر چیه؟اینا حق شیداست!
پس معلوم شد از دوستای شیداست.
که صدایی از پشت سرم اومد:
- به خاطر پاک بودنشه!
برگشتم و به شایان نگاه کردم که جلو اومد و کنارم نشست و گفت:
- سوال شخصی پرسیدن و سرک کشیدن توی زندگی بقیه اصلا خوب نیست ستایش خانوم خواهر شیدا خانوم!
پس خواهر شیدا بود!
شایان لب تر کرد و گفت:
- ولی حالا که بحث ش پیش اومده بزار بهت بگم روشن ت کنم هم تو رو هم اون خواهرت شیدا رو که گفته این چرت و پرت ها رو بگی و این بازی رو راه بندازی تا زن منو تحقیر کنی و مطمعنم الان گوشیت روی تماس با شیداست و داره می شنوه.
ستایش سریع انکار کرد:
- نه اینجور نیست.
شایان اشاره ای کرد که سریع که یکی از پسرا با یه حرکت گوشی تو دست شو کشید انداخت سمت شایان.
لب زدم:
- شایان نکن گوشی حریم شخصیه بده بهش.
شایان صفحه رو روشن کرد که دیدیم واقعا روی تماسه و نوشته ابجی شیدا!
شایان پوزخندی زد و ستایش نیم خیز شد و گفت:
- گوشی مو بده شایان.
شایان گوشی و نزدیک خودش نگه داشت و گفت:
- تا اینجا شو شنیده باید بقیه اشم بشنوه باید بفهمه چرا سهم شیدا طلاق بود و چرا سهم به قول خودش پرستار خوشکل دو روزه ازدواج!
ملتمس به شایان نگاه کردم و گفتم:
- می شه کوتاه بیای؟نمی خوام کسی تحقیر بشه شایان.
شایان بهم زل زد و گفت:
- تحقیر شدی باید تحقیر بشه.
و بعد به گوشی نگاه کرد و گفت:
- خوب بشنو شیدا خانوم هیچ علاقه ای بهت نداشتم از همون اول که شبا نمی یومدی خونه و توی پارتی ها بودی فهمیدم دختر بی بند و باری هستی طبق رسم و رسوم مسخره که دختر عمومی زنم شدی گفتم می گه منو دوست داره درست می شه!درست نشدی بلکه منو هم دور می زدی و از شر غرغر های مامانت هم خلاص شدی دعوا می کردیم غیرتی می شدم زنم 24 ساعت توی پارتی ها مست و ولو باشه شبا مست و پاتیل درحالی که بوی 100 ادکلن مردونه بده بیاد خونه قهر می کردی به بهونه قهر می گفتی می رم خونه خواهرم ستایش که شهره 10 بار دنبالت کردم خونه ستایش نمی رفتی و اون بماند که نمی گم که ابروت نره البته تو که ابرویی نداری.
التماس وار گفتم:
- شایان خواهش می کنم تموم ش کن.
شایان دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:
- ساکت.
و دوباره ادامه داد:
- گفتن بچه بیاری درست می شه گفتم خوب باشه
#رمان
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
🔸یک ماه اگر خدا خدا می کردیم
💫ما بهر ظهور تو دعا می کردیم
🔸ای کاش #نماز_عید_فطر خود را
💫در پشت سر تو اقتدا می کردیم...
#سلام_امام_زمانم
🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🌱سلام بر تو ای یگانهی روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛ سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان