🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت57
#یاس
با صدای ارومی گفتم:
- به خدا من نمی ترسم از همون ظهر دستم اینطور شد!
بهت زده گفت:
- نکنه همون موقعه که روهام به من زنگ زد؟
سری تکون دادم و با عصبانیت روهام و نگاه کرد که روهام منو نشون داد و گفت:
- خودش گفت نگم الان هول می شی !
لب گزیدم الان باز اتیشی می شه!
اما برعکس به روهام گفت:
- این بچه است تو بیشعوری که نگفتی!
خنده ام گرفت و روهام با چشای گرد شده نگاهش کرد.
بلاخره دکتر رسید و توی اتاق رفتیم.
مثل خودم چادری بود و مهربون.
روی تخت نشستم و پاشا هم کنارم نشست با کمکش استین مو بالا زدم و پاشا با دستش نگهش داشت پایین نیاد.
اول برسی کرد و گفت:
- باید بخیه بزنم! جذبی می زنم جاش نمونه!
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- چی بخیه؟
سر تکون داد و وسایل شو اماده کرد و گفت:
- زخم ت عمیقه عزیزم با اینکه از ظهر بریده هنوز خون ش بند نیومده باید زود تر اطلاع می دادین!
پاشا سعی کرد خودشو با نفس عمیق کشیدن اروم کنه و عصبی نباشه.
تا خواست بخیه بزنه با ترس خودمو عقب کشیدم.
دکتر نگاهی به پاشا کرد و پاشا محکم گرفتمم.
اولی رو که زد جیغ و گریه ام باهم بلند شد.
می خواستم از دستشون فرار کنم اما پاشا محکم گرفته بودتم.
عمه و خانوما اومدن داخل و وقتی دیدن داره بخیه می زنه نمی تونستن کاری بکنن.
اخراش دیگه گلوم درد گرفته بود و فقط هق هق می کردم.
بلاخره تمام شد و بی حال پاشا روی تخت خابوندم و پتو رو روم کشید.
بقیه بیرون رفتن و چشمامو بستم!
چرا باید هر دفعه یه جاییم زخم بشه اخه!
پاشا برگشت توی اتاق و گفت:
- چادر تو در بیار راحت بخواب.
با کمکش چادر مو در اوردم و پاشا اویزون ش کرد و زیر پتو خزیدم وخوابم برد.
#پاشا
یاس که خواب ش برد از اتاق بیرون اومدم و پیش بقیه توی سالن نشستم.
عموش با نگرانی گفت:
- خوبه؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اره خوابیده.
زن عموش گفت:
- بچه ام چی کشیده اخ!
که گوشیم زنگ خورد.
با دیدن اسم اقا بزرگ پوفی کشیدم و جواب دادم:
- سلام اقا بزرگ.
.......
- بازم حرف های تکراری خوب!
........
- بین اقا بزرگ زمین به اسمون بره اسمون به زمین بیاد رضایت نمی دم! این دوتا خواهر عقده ای ان! بابا اینا رو شوهر بدید بلکه عقده اشون بخوابه! داشتن زن منو زیر اب خفه می کردن حواستون هست؟
.....
-ببین اقا بزرگ عمرا اگه صرف نظر کنم بسه هر چی کوتاه اومدم خدانگهدار.
و قطع کردم .
نفس عمیقی کشیدم که باز گوشیم زنگ خورد این بار ساشا بود.
سریع جواب دادم:
- الو ساشا.
.....
- نمی دونم امتحان دادم گفتن قبولی ولی یه مشکلی هست!
....
- من باید حواسم به یاس باشه نمی تونم که توی شهر غریب ولش کنم! باید اول این مشکل و جور کنم تا فردا خبر شو بهت می دم.
.....
- حالا بهت می گم چرا قبولم کردن!
....
باشه خدانگهدار.
قطع کردم و سرمو بین دست هام گرفتم که صدای یاس اومد:
- چی و باید به من بگی؟ یعنی چی منو تو شهر غریب تنها نمی زاری؟
سر بلند کردم از پله ها اومدم پایین و نشست کنارم.
متعجب گفتم:
- مگه نخوابیدی؟
نه ای گفت و پرسشی بهم نگآاه کرد.
لب تر کردم و گفتم:
- خوبی ؟ حالت خوبه؟
سری تکون داد و خواستم چیزی بگم که گفت:
- پاشا اصل حرف تو بگو.
#رمان
یک شب پر از آرامش
یک دل شاد و بی غصه
نصیب لحظههات رفیق
شبت بخیر رفیق🌺🙂
#شب_خوش🌙✨
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
#سلام_امام_زمانم
خورشید عالم تویی و بی حضور تو
عاقبت تاریخ بخیر نمی شود
ای آفتاب زندگی من
گرچهره رابرون نکنی ازنقاب خود
صبحی دمیده نگردد بہ خواب عالم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
خواسته مون رو رها کنیم یا بهش بچسبیم؟
به خواستت همواره توجه کن و توش زندگی کن...
#تو_میتونی
#تولایق_بهترینایی
♡
تو با بقیه فرق داری!❤️🔥
میشه بیخیال هدف شد😒
میشه خوابید‼️
استراحت کرد 🔅
استرس نداشت😌
میشه علایق رو سرکوب کرد 🚫
آرزوها رو فراموش کرد ⚡️
میشه مثل بقیه بود میشه روزمرگی کرد
ولی میدونی چیه ؟
تو با بقیه فرق داری!❤️🔥
و این تفاوت توست که تو رو توی این مسیر قرار داده😉🤞🏻
و این تفاوت توست که تو رو #موفق میکنه
بر خدای مهربون #توکل کن و با تلاش و پشتکار به رویاهات برس💪
چون تو با بقیه فرق داری😎
سلام دوستان
روزتون بخیر و نیکی😍💥💥
Negar - Telegram:@kafezendegee.mp3
7.09M
🎼━━━━━━━●─────── 🎻
⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻
نگار
#رضا_بهرام