eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
298 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
692 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 توی چشم هاش زل زدم و گفتم: - اگه کار تو باشه هنوز مونده بترسی! در اتاق باز شد و محمد خابالود اومد بیرون. امشب بچه ام کاملا خواب ش بهم خورده بود. سمت ش رفتم و بغلش کردم و گفتم: - جان مامانی جان عزیزدلم چرا بیدار شدی؟ چشاش از بی خوابی باز نمی شد و با ناله گفت: - اون شیدای زشت بدجنس اومد تو خوابم ترسیدم بیدار شدم. همه خنده اشون گرفت. نگاه اخر مو به شیدا که از حرص سرخ شده بود انداختم و توی اتاق رفتم. محمد و روی تخت خابوندم و خودمم کنارش خوابیدم تا خواب ش ببره. یه نیم ساعتی گذشت که محمد خوابیده بود و خودمم داشت خوابم می برد که گوشی زنگ خورد. کیف ام توی سالن بود و صدای گوشی تا اینجا می یومد. اروم بلند شدم و از اتاق بیرون زدم درو اروم بستم که محمد بیدار نشه. بقیه انگار دیگه خواب شون نبرده بود که همون جا نشسته بودن. سرجام نشستم و گوشی رو از توی کیف در اوردم شایان بود. این گوشی رو شایان امشب اومدنی بهم داده بود که بهم زنگ بزنه. شیدا با مسخرگی گفت: - اقاتونن؟ محل ش نزاشتم و جواب دادم: - سلام. شایان لب زد: - سلام خانومم خوبی؟ لبخندی رو لبم نشست و گفتم: - خوبم تو خوبی؟کجایی؟ با لحن کشف کننده ای گفت: - یا خجالت می کشی مثل من حرف بزنی یا کسی پیشته کدوم درسته اولی یا دومی؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: - دومی! خنده ای کرد و گفت: - خیلی خب یه ساعت دیگه کارم تمام می شه میام خیلی گرسنمه غزال. لب زدم: - خسته نه باشی چشم یه چیزی درست می کنم تا بیای. لب زد: - فدای تو فعلا عزیزم. خدانگهداری گفتم و قطع کردم. بلند شدم و به صغرا خانوم که داشت می رفت بخوابه گفتم: - صغرا خانوم بی زحمت می شه برین اتاق محمد بخوابین؟من می خوام برای شایان یه چیزی درست کنم گرسنه است محمد تنهایی می ترسه. لب زد: - می خواین خودم درست کنم خانوم؟ لبخندی زدم و گفتم: - نه شما برین کنار محمد بخوابین خودم درست می کنم. چشم ی گفت و رفت توی اتاق. توی اشپزخونه رفتم و تصمیم گرفتم استامبولی با سالاد درست کنم. اینجوری زود اماده می شد و خوشمزه هم بود. دست به کار شدم و بعد از 45 دقیقه کاملا اماده بود میز رو هم چیدم که شایان اومد بکشم. از اشپزخونه بیرون اومدم اول یه سری به محمد زدم که خواب بود و صغرا خانوم هم کنارش بود. توی سالن کنار بقیه نشستم تا شایان بیاد. گوشی رو دست گرفتم تا ببینم پیامی چیزی از شایان ندارم که مادر شیدا گفت: - چجوری با اخلاق گند این شایان خان می سازی؟ با نیش و کنایه حرف می زد درست مثل شیدا! انگار سوال همه بود که بهم خیره شده بودن. لب زدم: - شایان خیلی هم خوش اخلاقه ولی خوب با کسایی که خوشش نمیاد تند خو و بداخلاقی می کنه. و لبخندی زدم که در باز شد و شایان اومد داخل. سلامی کرد و بی توجه به همه حتی خانواده اش که من تعجب کردم حتی نپرسیدن ازدواج کردین یا هر چیزی سمت من اومد و گفت: - خوبی عزیزم؟محمد کجاست؟ همه با دیدن این رفتار شایان بهت زده شده بودن حتی شیدا. کت شو گرفتم و گفتم: - خوبم محمد خوابه بریم شام بخوری اماده است. لب زد: - اخ که چقدر گرسنمه خودت درست کردی؟هیچ دستپختی دستپخت تو نمی شه! سری تکون دادم و گفتم: - اره خودم درست کردم یه ابی به سر و صورتت بزن بیا. سری تکون داد و سمت روشویی رفت. کت شو روی مبل گذاشتم و توی اشپزخونه رفتم.
امشب نگاه کن به اطرافت به خوشبختی هایت به کسانی که می دانی دوستت دارند و به خدایی که هرگز تنهایت نخواهد گذاشت شب بخیر ماه من! 🤍🌃🌠🌝 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ سلام امام زمانم❣️ او حاضر و ما منتظران پنهانیم هرچند که از غیبت خود میخوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا فجر فرج منتظرت می مانیم.
-خبرازآمدنت‌من‌کہ‌ندارم،‌ توولی‌جان‌من‌ تانفسی‌مانده‍ خودت‌ࢪابࢪسان..:)!
ای‌تمام‌ِ‌آرزوی‌ِ‌یڪ‌نوڪر‌ِ‌خسته‌:)) قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تورا نمیجوشم🤚🏼❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایــــــــا : در دفتر حضور و غیاب امروز، حاضری زدیم! حضورمان را بپذیر و جایگاهمان را در کلاس بندگی ات در ردیف بهترین ها قرار ده. الهی آمین🤲 الــهـــی بــه امــیــد تـــو💚
تولدت مبــ🥺ـارڪ پـدر ایــ🇮🇷ــران✨️'🤍:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را در عزا بنشاند شمع و گل و پروانه را 🥀🍂 💔 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای ما از ویران شد وقتی بُقاع آسمان با خاک یکسان شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 صفحه ۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
07.mp3
3.29M
🍃 صفحه ۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
7.mp3
4.58M
🍃 صفحه ۷ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
enc_16830945378879383646677(1).mp3
8.03M
|⇦•هر چقدر این خاک.. و توسل ویژهٔ سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع (ع) به نفسِ حاج مهدی رسولی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️«دوستت دارم معنای بزرگی دارد» یعنی مسئولیت، یعنی مردانگی، یعنی قدرت، یعنی صداقت... وقتی نمی‌توانید پای حرف خود بِایستید، هیچگاه آن‌را به زبان نیاورید! چون این ناتوانی و بی مسئولیتی شما، یک آدم معصوم را به افسردگی، ناامیدی، بی‌اعتمادی، اضطراب، بحران‌روحی و حتی به مرز خودکشی و جنون می‌کشاند...! (چه .زن .چه .مرد فقط) «مرد. باشید!» 🌸🍃
⚠️ تلنگر آیت‌الله بهجت: به فکر خود باشیم، خود را اصلاح کنیم. اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم، نمی‌توانیم دیگران را اصلاح کنیم. 💎
چرا از نظر طب النبی هر روز هفته برنج نخوریم؟🔍 🏵زیرا مصرف بیش از آن باعث افزایش غلظت خون میشه ، سعی کنید فقط برنج ایرانی و همراه با زیره میل کنید چون که زیره مضرات برنج را کاهش میدهد. 🍏 🍊 •✾🌿🌺🌿✾••✾🌿🌺🌿✾•
🕊🕊🕊🍃 بخوان امن یجیب و چشم‌هایت را ببند آرام خودت را رو به ایوانِ طلای او مجسم کن...
❤️ روی حجابمان غیرت به خرج می‌داد. می‌گفت: مانتو هر چقدر هم بلند و گشاد باشه، آخرش چادر نمی‌شه، میراث خاکی حضرت زهرا چادره. شما با باشید، چهار نفر هم که به شما نگاه کنند یه ذره حجابشون رو خوب می‌کنن. 🌹🌹شهید محسن حججی🌹🌹 🍀
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 تا بیاد غذا رو کشیدم و گذاشتم روی میز. توی اشپزخونه اومد و نشست صندلی جفت شو با پا داد عقب و گفت: - بشین پیشم بخور تنهایی نمی تونم بخورم. نشستم و دوباره با پاش صندلی و کشید جلو. برام کشید و بعد برای خودش کشید. شروع کرد به خوردن که گفتم: - چیزی هم پیدا کردین؟ سری به عنوان منفی تکون داد و اشاره کرد بخورم. باشه ای گفتم با اینکه اشتها نداشتم اما شروع کردم به خوردن وقتی تمام کرد نگاهی بهم انداخت و گفت: - هیچی نخوردی که. سری تکون دادم و گفتم: - اره سیرم خوب بود غذا؟ به صندلی تکیه داد و گفت: - اره عالی بود عزیزم مننون. سری تکون دادم و بلند شد میز و جمع کردم که کمکم جمع کرد و ظرف ها رو شستم خواست بره تو اتاق که گفتم: - نه صغرا خانوم پیش محمد خوابه برو یه اتاق دیگه گناه داره بیدارش کنیم من محمد و میارم میام اون اتاق. باشه ای گفت و رفت اتاق مهمان. توی اتاق رفتم و محمد و بغل کردم اروم چشاش وا شد دید منم دوباره خوابید. درو بستم و توی اتاق مهمان رفتم. شایان روی تخت دراز کشیده بود و چشاشو بسته بود. محمد رو هم کنارش گذاشتم و روی هر دو شون پتو گذاشتم. اروم لبه تخت نشستم و بهشون نگاه کردم. حالا می تونستم مفهوم خانواده داشتن رو حس کنم و شایان رو شوهرم بدونم. شاید الان بود که مزه ی زندگی باز اروم اروم داشت می رفت زیر زبونم. به هر دوشون نگاه کردم و لبخندی زدم. از ته دل دعا کردم زندگی مون خوب تر بشه و سه تایی بتونیم بدون نگرانی کنار هم زندگی کنیم و مایه ی ارامش هم باشیم.
حضࢪت‌ عشق! بفࢪما ڪہ‌ دلم خانۂ‌ توست؛🤌🏻^ سࢪِ عقل آمده هࢪ بنده‌ ڪہ دیوانۂ توست!👀🤍:)!
🐠❣ شمالیاااا هروقت میخوان ماهی درست کنن میگن… مواظب باش زهله‌ش نترکه چون اگه زهله‌ش بترکه ؛ ماهی تلخ میشه ؛ دیگه قابل خوردن نیست آدمام زهله دارن ، اگه یه روز ؛ یه جایی ؛ دلشون بترکه ، تلخ میشن اونقدر تلخ که دیگه به درد زندگی کردنم نمیخورن مواظب دل آدما باشیم که نترکه …💔🚶🏻‍♀️ ╰═.🐟💔◍⃟🎼═╯
مقدارِیارِ همنفس چون من نَدانَدهیچکَس ماهی که برخُشک اوفتَدقیمت بدانَد آب‌را