✨صلی الله علیک یا ابا عبدالله✋🖤
كُلَّ صَباحََ
أتَنَفَـسُّ
بِحُبِّ الحُسِين(علیه السلام)...
هر صبح...
به عشقِ حُسین...
نفس میکِشَم |
#سلامآقا💔
•••┈☆ ✿☆ ════╮
━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━
╰════ ☆ ✿☆┈•••
مداحی آنلاین - حیدر پادشاه و اماممی - جواد مقدم.mp3
5.35M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴حیدر پادشاه و اماممی
🌴 تو صفا و رکن و مقاممی
🎙 #جواد_مقدم
⏯ #شور
👌بسیار دلنشین
🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀🖤🥀
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت25
#غزال
نگاه خیره اش رو روی خودم حس می کردم.
اصلا به روی خودم نیاوردم و همون جور به کفش هام خیره بودم.
رسیدیم طبقه دوم و توی فروشگاه حجاب رفتیم.
ارباب زاده که معلوم بود بار اولشه اومده همچین جایی داشت با دقت به اطراف نگاه می کرد.
نگاهی بهم کرد و گفت:
- منتظر چی؟خوب هرچی لازم داری بخر بریم.
سری تکون دادم و چیزایی که لازم بود و خریدم.
حساب کرد و گفت:
- من می رم سرویس بهداشتی و برمی گردم تو بمون نگاه کن ببین چیز دیگه ای نمی خوای؟برمی گردم جایی نرو.
باشه ای گفتم که از بوتیک زد بیرون.
دوباره به وسایل نگاه کردم انواع و اقسام وسایل حجاب!
روسری بلند و ساق دست و ...
یهو در به شدت باز شد که من و بقیه افراد توی بوتیک برگشتیم سمت در فرهاد بود.
بهت زده بهش نگاه کردم سمت ش رفتم و گفتم:
- فرهاد تو اینجا چیکار می کنی؟حالت خوبه فرهاد؟
دستمو کشید و گفت:
- باید با من بیای بدو.
هول کرده بودم و نمی دونستم حتی چی شده!
فقط منو دنبال خودش کشید به خیابون که رسیدیم سریع تاکسی گرفت نشستیم و یه ادرسی بهش داد.
نگران بهش نگاه کردم و گفتم:
- کجا داریم می ریم؟ارباب زاده برگرده منو نبینه عصبی می شه دوتامونو می کشه.
با درد گفت:
- غلط کرده.
از استرس نمی دونستم چیکار کنم!
حالا برگرده منو نبینه چی؟
قطعا هر جای این شهر باشیم پیدامون می کنه وای خدا.
به خونه ی قدیمی نم خورده ای که فرهاد ادرس داده بود رسیدیم.
درو باز کرد و رفتیم داخل.
#شایان
برگشتم توی بوتیک اما خبری از غزال نبود.
رو به خانوم فروشنده گفتم:
- ببخشید همسر من اینجا بودن نمی دونید کجا رفتن؟
با ترس گفت:
- یه اقایی جونی با صورت خونی و کبود اومدن به زور دست ایشون رو گرفتن بردن.
فرهاد!اون چطوری فرار کرد؟اینجا چیکار می کرد؟
همون لحضه گوشیم زنگ خورد بادیگاردم بود جواب دادم:
- اقا اقا دو تا نگهبان گذاشته بودیم این پسره فریب شون داد و در رفت.
با عصبانیت از بوتیک زدم بیرون.
من هر چی می خوام با این پسره رآه بیام انگار فایده ای نداره!
گوشیمو باز کردم و ردیابی که از قبل به لباس های غزال پنهونی وصل کرده بودم برای محکم کاری رو فعال کردم.
مکان دقیق شو نشون داد.
پوزخندی زدم گیرت اوردم خانوم کوچولو.
خواستم برم دنبال ش اما فکری به سرم زد!
اگر تا امشب خودش برگشت ویلا که فبها کاریش ندارم اما اگر برنگشت خواستن فرار کنم می دونم چیکارش کنم.
پس برگشتم توی بوتیک حجاب و خرید هایی که روی زمین افتاده بود رو برداشتم از فروشگاه بیرون اومدم و رفتم ویلا.
خرید ها رو روی مبل گذاشتم و نشستم و منتظر شدم.
#غزال
سه ساعتی بود که اینجا بودم و هوا داشت رو به تاریکی می رفت.
فرهاد که مواد بهش نرسیده بود اوضاع ش خیلی داغون بود و اینجا هم که
یه خونه کاهگلی نم خورده که هر لحضه ممکن بود یه جایش فرو بریزه رو سرمون.
انقدر کثیف بود که حالم بهم می خورد.
فرهاد گفت:
- همین جا زندگی می کنیم کار می کنیم.
معلوم بود داره چرت و پرت می گه و نکشیده!
لب زدم:
- من برمی گردم پیش ارباب زاده اون تو روهم درست می کنه.
اومدم برم که خودشو انداخت جلوی در که جیغی از ترس کشیدم.
با چشایی که قرمز قرمز شده بود گفت:
- هیجا نمی زارم بری فهمیدی؟ تو ناموس منی باید پیش من باشی نه اون پسره ی عوضی.
زدم زیر گریه و گفتم:
- توروخدا برو کنار اون ادم داره پول داره ما رو سریع پیدا می کنه بدبخت می شیم بزار خودم برم تا اون پیدامون نکرده.
خیز برداشت و یه کشیده ی محکم کوبید توی گوشم و عربده زد:
- گفتم جاییی نمی ری فهمیدیییی.
انقدر داغون مواد بود که اصلا نمی فهمید داره چیکار می کنه و از عصبانیت سرخ شده بود.
پاشو بلند کرد دوباره بزنه به بدنم که با پام زدم تو پاش و افتاد زمین و فریاد ش به اسمون رفت.
حالا که نعشه است چرا من زورم بهش نرسه!
یه بار بدبخت ام کرده نمی زارم دوباره هر غلطی دلش خواست بکنه.
سریع پاشدم خواست پاشه و محکم تر از قبل زدم تو پاش که به خودش پیچید با گریه گفتم:
- این کتک ها برای خودت بود یه روز ازم تشکر می کنی.
و با دو درو باز کردم زدم بیرون.
تا جایی که می تونستم دویدم تا رسیدم به یه جاده.
دست تکون دادم برای تاکسی که وایساد به عقب نگاه کردم که فرهاد داشت می دوید سمتم سریع سوار شدم و ادرس ویلا ارباب زاده رو دادم.
راننده که مسن بود گفت:
- چیزی شده دخترم؟حالت خوبه؟
#رمان
لَبخَندبِزَنبِہڪِنـٰایِہهـٰاۅَبـٰازبِگۅ،
فَقَطبِہ؏ِشقِفـٰاطِمِہنِگَهِشمیدارَم🖐🏻♥️!
💞͜͡🌸¦⇠#چادرانہ
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
#اصول_زندگی_شاد 🦋
🌀 قوی باش و هیچ وقت تسلیم نشو
همیشه روی هدفت متمرکز بمان و روزت را خودت بساز
#انرژی_مثبت
#سیاست_زنانه
لطافت زنانه ، عشوه و ادای خیلی خیلی خاصی نیست. همون زنانه و با سیاست و کاملا لطیف و زیبا رفتار کردن و حرف زدن و لبخند زدن و حتی ناراحت شدنه... نه مردونه و زمخت.
بعضی ها فک میکنن که برای اینکه خیلی خانومیت!خودشون رو ثابت کنن باید دائما و همیشه در حال عشوه و ادا امدن باشن! نه، اتفاقا.ادا و عشوه همیشگی تکراریتون میکنه.
اجازه بدین اداهاتون و عشوه هاتون ماله یه وقت های خاص با همسرتون باشه
ولی همیشه همیشه آراستگی و تمیزی و با ظرافت رفتار کردن رو فراموشنکنین
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#سیاستهای_زنانه
به همون اندازه که شما از تعریفهای شوهرتون اعم از اینکه "چه دستپخت خوبی داری" یا "تا حالا به خوشگلی تو ندیدم" خوشحال و ذوق زده میشید
مطمئن باشید به همون اندازه هم شوهرتون از چنین تعریفهای خوشحال میشه
پس گاهی به او بگید: "چقدر قوی هستی" ، "تو همون مردی هستی که همیشه آرزوش رو داشتم" ، "این هنره توئه که در اوج قدرت این همه مهربونی".
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوست_شهید_من ❤️
💝 دوستان از صفحه عکس بگیرین
ببینین شهدا براتون چه پیامی دارن
#شهیدانه
─┅🍃🌸🍃•┅┅🍃🌸🍃•┅─