تا زمانی که "خودم" را
دوست نداشته باشم
و برای خود ارزشی قایل نباشم
همسرم نمیتواند
فراتر از خودم با من رفتار کند
رفتار او آینه رفتار من با خودم است
👁برای خودتان ارزش قائل شوید.
زن همانند گل🥀 است
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
📌۵ تا سوالی که باعث رشد شخصیتت میشه و تورو از پله های ترقی بالا میبره :
۱. چه آدمی باعث میشه من فرد بهتری باشم؟
باید زمان بیشتری برای معاشرت باهاش توی برنامههام قرار بدم؟
آدمایی که بیشتر از بقیه باهاشون درارتباطیم،
شخصیت ما رو میسازن.
پس خیلی مهمه که لیست اولویتبندی شدهای ازشون داشته باشیم تا بدونیم با چه افرادی میخوایم بیشتر در ارتباط باشیم.
۲. آیا رفتارها و تصمیمات من در راستای خواستههای خودمن یا توقعات دیگران؟
خانواده، دوستا و جامعه، همواره از ما توقعاتی دارن که باعث میشه رومون فشار باشه.
نکتهی مهم اینه که همیشه مراقب باشیم خواستههامون خواستههای حقیقی خودمونن، نه تحمیل دیگران.
۳. اگه عادتهایی که الان دارمو تا ۵ سال دیگه ادامه بدم،
زندگیم بهتر میشه یا بدتر؟
عادتها زندگی رو میسازن، چه خوب چه بد.
۴. چه ابعادی از زندگیم نیاز به حدومرزگذاری بیشتری دارن؟
یکی از سالمترین کارایی که میتونی
انجام بدی، تعیین حد و مرزه.
اگه هیچ ایدهای نداری از کجا شروع کنی، ببین چه قسمتی از
زندگیت بیشتر از بقیه از کنترلت خارج شده
۵. من از چه شغل و حرفهای بیشتر لذت میبرم،
برام پول میسازه و تاثیر خوبی روی دنیا میذاره؟
(این سوال به حدی مهمه که ارزششو داره هر از چندگاهی راجبش عمیقا فکر کنی و تصمیم بگیری)
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
「💚」
بی تو کی عید بود بر همه ی منتظران؟
ماه من رویت تو عین کمال است بیا:)))!
#امام_زمان #آقای_غریب
#ایران_زیبا 😍
📸 اقیانوس ابر، قله ارفه کوه
مازندران، سوادکوه
#ایرانگردی 😇
👈درمان ریزش موی خانمها
🍃🌼خوردن 10 عدد بادام درختی روزانه
🍃🌼خوردن شبی ۱ لیوان عرق رازیانه با کمی عسل🍯
(صورت را نیز چاق می کند)🍃🌼
🍏 #طب_اسلامی 🍊
┈•✾🌿🌺🌿✾•┈•✾🌿🌺🌿✾•┈
#دوست_شهید_من ❤️
#کلام_شهید
کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک شهید را ملاقات کرده است.
🌷شهید احمد کاظمی🌷
#شهیدانه 🍀
باله و بال
1.82M
قصهی بال و باله🦋
ا👶🧒👦
پویایی های عزیز
شبتون زیبا🌺🌹😍
#قصه_شبانه 😴
🟤سلام امام زمانم ✋
ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم
فڪری بڪن برای من و آتش دلم
دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم
صبحت بخیر حضرت آرامش دلم
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
#امام_زمان
گــر چــه پــرید فــرصٺ پــروازمان ولی
فرصٺ که هسٺ تا عرفہ کربلا که هسٺ
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــــ
#آقابطلب_هواےڪربلادارم❣
لحظهوصل..
بهیک چشم زدنمیگذرد
این فِراق است؛
که هر ثانیهاش"یکسال"است💔
#دلتنگحرم
دل اگر خداشناسی ، به لبت بگو علی حق؛
که حق از علی برآید و علی بود مع الحق♥️:)))!`
#فقطحیـدرامیـرالمومنیـناست
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت65
#غزال
سری تکون دادم و گفتم:
- بعله داشتم می گفتم تا اینکه دیروز همسرم به من گفت امروز مادرش باید بیاد ببره محمد رو روزیه که محمد باید پیش مادرش باشه ساعت8 من محمد و اماده کردم اصلا وقتی بهش گفتم بچه من ناراحت شد رفت تو خودش و وقتی دید منم ناراحتم و دیدم محمد گریه کرد گریه کردم اشکای منو پاک کرد و گفت ناراحت نباشم می ره پیش مادرش بلاخره راهی ش کرد و از اونجایی که محمد خیلی از این خانوم می ترسید من استرس و دلشوره بدی گرفته بودم به همسرم گفتم بریم یه سر به محمد بزنیم ببینیم حالش خوبه و برگردیم اما همسرم می گفت که شیدا هر چقدر هم از محمد و من بدش بیاد اما بلایی سر بچه نمیاره چون می تونه من تلافی می کنم سرش و جرعت نداره بلا سرش بیاره ولی من دیگه نتونستم تحمل کنم و ظهر بود که به شیدا زنگ زدیم رفتم اونجا من وقتی محمد و دیدم قطره های اشک زیر چشماش خشکیده بود ترسیده بود و رنگ ش مثل گچ دیوار شده بود محمد هر وقت منو می بینه بوسم می کنه می پره بغلم کلا بچه شادی هست دیدم با دیدن من اصلا از جاش تکون نخورده انگار خشکش زده وقتی بغل ش کردم باهاش حرف زدم فقط با ترس گفت سلام من ازش پرسیدم چی شده اما هیچی نگفت بعد وقتی بغلش کردم دیدم چادرم که به صورت ش خورده سفید شده کرم پودر بود روی صورت ش گفتم این چیه شیدا هول شد گفت با وسایل ارایشی بازی کرده منم گفتم برای صورت ش خوب نیست و صورت شو شستم فقط هم یه طرف ش بود و دیدم صورت ش ورمه و جای انگشت روی صورت شه شیدا زده بود توی صورت بچه! وقتی سرش داد کشیدم چرا این کارو کرده منو هل داد دستم خورد به ستون رفت داخل درو قفل کرد من دست خودمم اسیب دیده و گواهی پزشکی قانونی هم موجوده همسرم گفت شما رو می برم خونه من خودم برمی گردم ببینم چرا این کارو کرده توی راه دیدم محمد از شدت ترس اصلا حرف نمی زنه!همسرم نگه داشت و ما هرچی باهاش حرف زدیم فقط نگاه مون می کرد و همسرم دید جای کبودی روی دست شه و پیراهن شو در اوردم دیدم چند جای بدن ش اینطوره انگار که یکی نشکون ش گرفته باشه اونم محکم و رفتیم پزشکی قانونی این بود کل ماجرا و ما نمی دونیم خانوم شیدا خانزاده چیکار با یه بچه معصوم ۵ ساله داشته که اینجور کبود ش کرده که پسر من تا خود دیشب قفل کرده بود و اصلا صحبت نمی کرد.
شیدا گفت:
- من کاریش نکردم خودش بازی کرد افتاد اینطور شد.
شایان با خشم خواست بره سمت ش که بازوشو گرفتم و گفتم:
- شایان اروم باش عزیزم توروخدا.
با خشم گفت:
- باشه بیا منم تو رو پرت کنم بیفتی ببینم همین جور کبود کبود می شی یا نه.
قاضی گفت:
- ساکت نظم دادگاه رعایت بشه و شما خانوم خانزاده پزشکی قانونی برسی کرده جای کبودی ها رو کبودی روی صورت جای سیلی بوده و کبودی های روی بدن با دست فشرده شده پس بهتره ساکت باشید و حقیقت رو بگید.
شیدا انکار کرد و گفت:
- من کاریش نکردم اینا دروغ می گن.
قاضی گفت:
- خودتون اعتراف کنید بهتره تا من بخوام از بچه بپرسم و بیشتر از این به روحیات ش لطمه وارد بشه.
شیدا گفت:
- من کاری نکردم از بچه هم بپرسید.
و نگاه تهدید واری به محمد انداخت و محمد محکم منو بغل کرد که از چشم قاضی دور نموند و گفت:
- معلوم می شه برید بیرون تا صداتون کنم.
#رمان
.💛🌻🍃
صُبح که میشود
دلت میخواهد میز و صندلی باشد
و لیوانی چای ....☕
بنشینی کنار کسی که تمام حواست را
پی خودش کرده !!
#صبح_بخیر_عشق_من 🥰
4_5818798336588647368.mp3
15.3M
اون
چشمــاٺــــــــــ
ــــــــــــ مثل ے
معجزه جادو میڪنه
هر وقتــــــــــــ
ڪ میخنــــــدهـ
قلـب من عـاشقتهـ
عاشق نگاتـــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزانه 🌱
طوری نشد با چسب
۱_۲_۳ درست میشه😐😂😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📣با ما همراه باشید
☆🌹🌸☆
#اصول_زندگی_شاد 🦋
خوشحالی
به معناے بدست آوردن همه چیزایی که میخواے نیست،
به معناے لذت بردن از چیزاییه که دارے
#انرژی_مثبت
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت66
#غزال
شیدا بیرون رفت و قاضی اشاره کرد محمد و ببرم پیشش.
سمت قاضی رفتم محمد و از بغلم گرفت و روی میز نشوند و گفت:
- به به چه گل پسر نازی چه چشم های خوشکلی حالت چطوره عمو جون؟
محمد گفت:
- سلام ممنون خوبم.
از کشو براش شکلات در اورد و محمد یکی برداشت.
قاضی گفت:
- عمو جون به من می گی اون روز که پیش مامانت بودی چی شد؟
محمد محکم منو که کنارش بودم بغل کرد و گفت:
- اون مامان من نیست این مامان منه.
بغلش کردم و گفتم:
- اروم پسرم اروم اگه به اقای قاضی بگی چی شده دیگه اصلا نمی ری پیش اون.
محمد گفت:
- قول،؟
سری تکون دادم و گفتم:
- قول.
محمد گفت:
- رفتیم اونجا گفت باید شما هر کاری کردین من بهش بگم منم گفتم نمی خوام می خوام برم پیش مامانم اونم منو زد گریه کردم.
بغض کرد که اشک تو چشام جمع شد و گفتم:
- می زنم ش که پسرمو زده خوب بگو مامان جان.
محمد گفت:
- می خواست یه چیزی بچسبونه تو سرم نزاشتم اخه با اون چیز همه چیزای تو خونه امونو می دید و می شنید بعد من فرار کردم نیشکون ام گرفت دردم اومد.
قاضی گفت:
- اون چیز و چسبوند کجا عزیزم؟محمد به گردن ش اشاره کرد چیزی نبود که!
قاضی گفت:
- حتما دوربین و شنود پوستیه.
زنگ زد به یکی و گفت:
- الان کارشناس میاد.
بعد چند دقیقه کارشناس اومد با یه وسایلی.
شایان هم سمت مون اومد و نگران گفت:
- درد که نداره؟
کارشناس گفت:
- نه اصلا.
سری تکون دادیم و اول با یه دستگاهی برسی کرد بعد هم با یه دستگاه دیگه از گردن محمد جداشون کرد انقدر نازک و رنگ پوست بود که به زور دیده می شد و گفت:
- شنود و دوربین پوستیه فقط بچه های سپاه از اینا دارن اگه داره حتما قاچاقیه که خودش جرمه.
و بعد رفت.
با محمد برگشتیم به جایگاه و قاضی گفت:
- لطفا شما بچه رو ببرید بیرون و بیرون از دادگاه منتظر همسرتون باشید.
سری تکون دادم و با محمد بیرون زدیم.
توی ماشین نشستیم محمد بهم تکیه داد و چشاشو بست.
#رمان