eitaa logo
ستاره شو7💫
737 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
اَز‌فِـراقِ'‌تو'‌‌‌‌اگر‌دِق‌بڪُنمـ‌نیٖست‌عَجیـٖب؛ ایـٖن‌عَجیـٖب‌اَست‌‌ڪہِ‌مَـن‌زندھِ‌بمـٰانَم‌بۍ‌'‌تو'..! فرا رسیدن اربعین حسینی را خدمت همه ستاره های کانال ستاره شو تسلیت عرض میکنم 🖤 حسینی بمانیم....
39 Jaber ebne Abdollah & Atieh.mp3
15.86M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت سی و نهم: جابر بن عبدالله انصاری و عطیه ی کوفی... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_یک محمدجواد بارها و بارها این کار را انجام داد تا اینکه هُما با چوب دستی‌اش آرام ب
هُما خود را مشغول جمع کردن تکه‌های تابلو نشان می‌داد، با دیدن تکه‌ای از چشمان پسرک بغضش ترکید و گفت: «من می‌دونم. بهش وعده‌ی دروغ داد. این ترفند شیطان پست و حقیره. بهش وعده داد که اگر به یاران تاریکی بپیونده بهش نیرویی می‌ده که قدرتمندترین پسر دنیا بشه. خود خداوند می فرماید: «يَعِدُهُم و يُمنيهُم و ما يَعِدُهم إِلَّا غروراً» يعنى شيطان به اون‌ها وعده می‌ده و به آرزوها سرگرم می‌سازه در حالی که جز فریب و نیرنگ به اون‌ها نمیده.» بعد سرش را پایین انداخت و ادامه داد: «غرور و جاه طلبیِ شاگرد من باعث سقوطش شد.» ذال که هنوز مشغول نوازش انگشتان محمدجواد بود، زیر لب پرسید: «چرا عکس اون رو، روی تابلوها کشیدید؟» سلوا گفت: «چون هُما هنوز منتظره تا اون برگرده و به یاران روشنایی بپیونده.» محمدجواد پرسید: «چرا توی تابلوی دهم این طوری شد؟ با من چیکار داشت؟» هُما گفت: «موجود تاریکی می‌خواست قدرتش رو به تو نشون بده تا تو از ادامه‌ی تمریناتت پشیمون شی. شاید هم شانس می‌آورد و تو رو با خودش به دنیای تاریکی می‌برد.» محمدجواد نگاهی به هُما انداخت. آن موجود سرسخت و جدی، چقدر دل لطیف و مهربانی داشت.برای عوض کردن حال و هوای هُما گفت: «به به! چه خوراکی‌های خوشمزه‌ای.» هما اشک‌هایش را پاک کرد. نگاهی به محمدجواد انداخت و گفت: «این خوراکی‌ها برای تو... نوش جونت. اما باید برای تک تکشون تلاش کنی.» سپس سلوا خوراکی‌ها را با خود به آن طرف سالن برد. محمدجواد نگاهی به فاصله‌ی میان خودش و خوراکی‌ها انداخت. فاصله‌ی زیادی بود. محمدجواد ترجیح می‌داد گرسنه بماند. چون خیلی خسته بود. اما محمدجواد چاره‌ای نداشت باید خودش را به خوراکی‌ها می‌رساند. هُما از تابلوها فاصله گرفت. در چند متری تابلوها فضای مستطیل شکلی قرار داشت که دور تا دورش را حصار چوبی کوتاهی کشیده و کف زمین را هم با چوب پوشانده بودند. در وسط آن راهی قرار داشت که پر از موانع عجیب بود. هُما به کنار زمین چوبی رفت و گفت: «از همین جا شروع کن.» در ابتدای راه میخ های بلندی روی زمین به صورت برعکس کوبیده شده بود و تنها راه عبور از این میخ ها گذشتن از استوانه‌های باریک چوبی بود که با فاصله در میان میخ ها قرار داشت. هر استوانه تنها جای یک قدم محمدجواد را داشت. محمدجواد باید برای رفتن به استوانه‌ی بعدی از روی تعداد زیادی میخ می‌پرید که این کار راحتی نبود... اگر پایش لیز می‌خورد؟! حتی دوست نداشت به بعدش فکر کند. گام اول را برداشت دستانش را برای حفظ تعادلش باز کرد. ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂🙋‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما هم اگر دوست دارین عکس نوشته و کلیپ بسازین به ادمین پیام بدین 😇
40 Arbaeen (1).mp3
19.28M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت چهلم: اربعین... ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد دیدند... تلاطم زندگی حکمت خداست از خدا دل آرام بخواهیم نه دریای آرام! ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂