eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
Aboozar Roohi - Salam Farmande 3.mp3
14.54M
سلام فرمانده مهدی 💚 سلام دورت بگردم ❤️ 🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گوییا بر گوشتان تهدید و خونخواهی رسید رعشه بر اندامتان افتاده مانند یزید تیغ تیز حیدری نزدیک رگهای شماست غرش شیران ما صیاد سگهای شماست پر کشیدن سوی حق در مسلک ما آرزوست روزهای سخت و جانسوز شما در پیشروست جز هلاکت نیست در سر دفتر تقدیرتان لشکر حق مثل حیدر می کند تحقیرتان کافران جانی و بی ریشه و دنیا پرست استخوان نحستان در زیر پا خواهد شکست خونتان مانند باران می شود پخش زمین بر سپاه ما خدا می گوید آن دم آفرین این جهان دیگر نباشد جای سگهای یهود می شود با دست ما بنیاد این ویرانه دود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دروازه ی ساعات ُو سرها ، نـیزه ها را زن های بی محـرم ، نگاه بی حـیا را جان می دهد پای غمش مـدّاح و شاعـر زینب چگونه صبـر کرد این ماجرا را؟! قربانیِ هابیل را بـَر سنگ ساعات _ _ آیا شنیدی ؟! بشنوَ اکنون داغ ما را قربانیِ احمد سه روز آنجا سرش مانْد دروازه‌ی ساعات ُو...، ساعاتِ بلا را_ _ می دید قاریِ سرِ نیزه، وُ میکرد _ _ توصیه‌یِ صبرَ اهلبیتِ مرتضی را در باد می رقصانـْد مویُ و؛ روی نیزه_ _ می بـُرد خولـی پنجمین آل کسا را میخوانـْد با صوتِ حزین قرآن و سوزاند_ _ غـار حـرا را ، انـبـیـا را، اولـیـا را دست قـَدَر با سنگِ عصیانِ بشـر زد _ _ سر را که از مـِیْ کَرد پـُر جـامِ قـضـا را زینب که نامحرم ندیده سایه اش را از مرد ُو زن میخورد سنگُ و ناسزا را با طبل ُو رقص آمد یهودی ُو مسیحی این پیشوازی بود آل مصطفی را ؟! شاعر دهانت بشکند، گفتی رقـیـّه_ _از هر طرف میخورْد سنگی بی هوا را؟! زخم سـَر و رویُ و تنش از کوفه، یک سو در شام خنده می زنند اشکِ عزا را طفلان زمین خوردند امـّا جای یاری_ _شلّاق داده پاسخِ هر زخـمِ وا را لعنت به زجـر ُو شمر که اصلا نکردند_ _با دخترانِ کوچک ُو زن ها، مدارا در پاسخ اشـک رقیّه در خرابه_ _آورد دشمن یک سر ُو ظرفِ غذا را آتش بـه ابراهیم، شد برداً سلاما _ _ سوزانده موهای گـُل خیرالنـّسا را هم خیمه را، هم دامنِ هر طفلُ و دختر سوزانـْده آتش ، هم عِمامه هم عبا را زنجیرهای داغ و دستانِ رقیّه ... هم ریگ های داغ، میسوزانـْده پا را روی تنِ سجـّاد جای داغِ زنجیر هم داشت در دل داغ عشقِ سر جـدا را آن کس که می زد بند روی دستِ سجـّاد در فکر بودُ و زمزمه کرد این چرا را : _ نسل علی شیرست، مخصوصا جوانش امـّا چـرا سـجّـاد می‌گیرد عصا را ؟؟!! لقمه حرامان، نطفه‌ناپاکانِ دل‌کور بستند دستان اجابت را ، دعا را بر گردنِ قرآن غـُلـی جامعه بستند بردند روی نیـزه شمسُ و هل اتی را پیغمبر آزادگی بـر منـبـر عشــق _ _ با خطبه میخوانـْدٰٓ آیه آیه، کـربلا را خورشیدِ در زنجیر در شام سیاهی _ _با روضه می سوزانـْد قلبِ سنگ ها را هم مقتل مکشوفه را دیده وُ می‌خوانْد هم ناله زد الشّام الشّامِ جفا را مردابِ بدبویی که بغضِ چشمه را داشت با خیزران می زد لب خون خدا را لب با زبان بی زبانی حرف می زد تحقیر کرد آن دشمن بـد ادّعـا را می‌گفت می‌گویم به جدّ خود، محـمّد(ص) هم غربتم را، هم شکایت از شما را جای شما بن بست تاریخ جهانست می بینم امـّا من دَم یا لیتنا را... خلقت حسینی میشود با اربعینت از دستگاه شاهیَ‌ت دارم بـهـا را راه ظهور از اربعینت میشود باز در کربلا داریم دریای بقـا را از جام زیبای شفایت مرحمت کن جایی نمی بینیم جز کویت دوا را من بی تو می میرم نگیر از من خودت را تنها من از «هـو»ی تو میخواهم هـوا را شعرم به پایانش رسید ای شاه عشّاق لطفی کن ُو اجری بده دست گدا را 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای عشق،تو مونس و بهارم هستی در تاب و تبِ زمان ، قرارم هستی در موسمِ اِضطراب و تنهایی و غم آرامشِ سبزِ جان و یارم هستی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقیبم نیستی ای زندگی، از من چه می‌خواهی؟ شبِ هجران درازی روزِ وصلِ دوست کوتاهی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بر پیکر زمانه اگر گرد غم نشست! گل واژه‌ی محبت از این باغ چیده‌‌ شد‌ ... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اصالت یعنی اوج غرور دخترانی که قرمز می پوشند سبز نفس می کشند و سفید گام می بردارند در دشت های مملو از سیاهی که عاجز اند از تسخیر نخل های سر به فلک کشیده اصالت یعنی تو یعنی من ... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم ط_حسینی ۶۱ 🎬 فیصل:خاله پس غذا کی حاضرمیشه؟ از فکر پاسپورتها درامدم وسفره را انداختم ولقمه لقمه غذا دهن فیصل وعماد کردم،ذهنم سخت مشغول بود.اصلا نفهمیدم چی خوردم وچگونه ظرفها راشستم وجم وجورکردم. بچه ها دوباره مشغول بازی شدند وفیصل از خرگوش فرارییش برای عماد میگفت وعماد هم با دهان باز فقط گوش میکرد،برای اینکه کمی ذهن درگیرم را ارام کنم قران را برداشتم وباز کردم وشروع به خواندن نمودم الحق که کلام خدا ارامش بخش است. بچه ها بعداز ساعتی بازی خسته شدند,فیصل سرجایش خوابید وعماد هم به اغوش من پناه اورد وهرسه خوابیدیم. با صدای ناریه ازخواب بیدارشدم.. همه جا تاریک بود وبچه ها هم مثل من انگار روزها بود که نخوابیده بودند,درخواب نازبودند. ناریه کلیدبرق رافشارداد وباروشن شدن برق ,فیصل وعمادهم بیدارشدند. ناریه:به به سلام برلشکریان اسلام,میبینم که مجاهدان درحال خوابند؟ولبخندی به روی فصیل زد وفیصل هم به اغوش مادرش پرید. ناریه چندظرف غذا را روی کابینت گذاشت وگفت:حتما خیلی گرسنه هستید بیاییدتاگرم است حسابشان رابرسیم ودرهمین حال چادرش را دراوردمشغول پوشیدن لباس خانه شد. بدقت حرکاتش را زیر نظر داشتم,به ناریه بیشتراز ۲۲_۲۳سال نمیامد تقریبا هم قد وبالای من بود وهردولاغر وزیبا😊 ناریه:چی شده سلما؟خوردیتم هااا اگر یک مرد مجاهد بودی میگفتم الان قصدداری زن جهادیت بشوم با دست پاچگی به من ومن افتادم وگفتم:راستش تا الان بادقت چهره ات راندیده بودم,خوشگلی هاااا,بهت نمیاد بیشتراز ۲۵داشته باشی,بااین سن کم یکی ازنیروهای پرتلاش دولت اسلامی شدن ,هنر میخواهد. یه چیزی ته ذهنم راقلقلک میداد,دوست داشتم سراز راز ناریه واون پاسپورتها دربیاورم,بنابراین به حیله ای که درزنان موثراست رواوردم,اخه هرزنی که اززیباییش تعریف کنی,محاله خودش رالوندهد وازمفاخر دیگرش حرف نزند وباحرف ناریه فهمیدم که به هدف زدم. ناریه:هی خواهر,این جمال زیبا راباقسمت وتقدیر زشت ,میخواهم چه کنم؟؟ باتعجب گفتم:تقدیرزشت؟؟! یعنی از بودن در.... نگذاشت حرفم راتمام کنم وگفت:اگر تصمیمت برماندن باشد ,وقت زیاداست,برای درد دل,من هم تابه حال برای کسی واگویه نکردم,توسنگ صبورم میشوی واگر بخواهی که بروی دیگر هیچ.... بااشاره به بچه ها گفت:بذار غذا بخورند ,شما هم که خوابتان تکمیل شده.. .شب دراز است ومن وتوهم باهم خخخخ😁 بازهم باخودم گفتم:یعنی چه چیز باعث جذب این زن مهربان به سمت داعش شده؟؟؟ ...🌷 ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خانم ط_حسینی 🎬 غذا راخوردیم وبه ناریه گفتم:ببین من فکرهام راکردم,گرچه چیزی از گذشته من نمیدانی ,اما بایدبگم بیرون این اردوگاه کسی منتظر من نیست,همانطور که همسرم شهیددولت اسلامی شد,منم میخوام به این دولت خدمت کنم,پس میمانم ,امیدوارم کمکم کنی که بودنم مفیدباشه. ناریه لبخندی زد وگفت:اگر تصمیمت واقعا ازته دل این باشه,خوشحالم که پیش خودم بمونی وسرش را تکانی داد وادامه داد ومفیدخواهی بود انهم چه فایده ای بزرگ... ازاین حرف ناریه احساس بدی بهم دست داد,عمق وجودم میگفت زیر این چهره ی زیبا ومهربان چیزی هست که باید ازش ترسید نمازم رامخصوصا جلوی ناریه به سبک داعشیان داخل سوله ها خواندم تاهیچ شکی به من نبرد وطوری رفتارمیکردم که من شیفته ی دولت اسلامی عراق وشام(داعش)هستم اما نمیدانستم همین حرکاتم باعث به خطرافتادن جان خودم وعمادمیشود. برای هرکدام یک تشک نرم یک نفره انداختیم,من وناریه کنارهم وفیصل ان طرف ناریه وعمادهم کنارمن خوابید. نمیدانم به خاطر خواب عصربود یا به خاطرذهنم که درگیرحرفها وکارهای ناریه بود ,خوابم نمیبرد. بچه ها خوابیدند,نگاه کردم به ناریه دیدم بیداراست,دوست داشتم سرصحبت راباز کنم ,بنابراین گفتم:خوابت نمیبره انگار؟!! ناریه:اره ذهنم درگیره اینده است.... من:آینده؟؟اینده که از آن دولت اسلامی ست خیالت راحت.. ناریه:اینجوری که پیش میره,نمیدونم واقعااا,درسته که ازلحاظ اعتقادی روی مجاهدان خیلی کار میشه وخیلیا مصمم میشن که حمله انتحاری کنند وخودشون رانابود کنند اما تعداد این افرادکمه ,میدونی چرا؟؟من فکرمیکنم بی ریشه است ,یه جورتلقینه که اگر همین مجاهد انتحاری به دست یک شیعه اسیربشه وکارهایی که ما به سر اسیران میدهیم یکصدمش رابه سراین مجاهد بدهند,دین واعتقادخودش را انکار میکند هیچ,حتی پدرومادرش هم انکارمیکند ,سلما تواین چندسالی خدمت به داعش کردم اسیران شیعه ای را دیدم که تا پای جان روی اعتقاداتشان ایستادند,باورت میشه زنده زنده پوستشان کردیم اما حاضرنشدندیک ذره از اعتقاداتشان دست بکشند,اگر دربین مجاهدان ما ده نفرازاین نمونه افراد بود کل دنیا را به تصاحب خودمان درمیاوردیم,حیف که تمام قدرت داعش از حمایتهای دولتهایی است که باتشییع دشمنی دارند واعتقادات مجاهدان به نظرمن پوچ وبی ریشه است... تعجب کردم از طرز حرف زدن ناریه...دنیای حرفهایش با کارهای روزانه اش تفاوت داشت,برای همین پرسیدم: اگر الان همچی اعتقادی داری چرا باز هم ادامه میدی؟اصلا چی شد جذب داعش شدی؟بعدشم چه طوری یک روز نیست بامن اشنا شدی ,راحت اینجور از داعش صحبت میکنی,نمیترسی من جاسوس باشم؟ لبخندی زد ورویش راکاملا به طرفم کردوگفت:خوب یکی یکی میپرسیدی تاجواب بدم. جواب سوال اولت که چرا کارم را ادامه میدهم به زودی,ظرف چندروز اینده خودت بهش میرسی... سوال دومت رابزار اخرجواب بدهم واول سوال سومت راجواب میدم که پرسیدی چرا بهت اعتماد کردم,ببین سلما جان ,من یک زن هستم ,درسته هرروز بارها وبارها کشته دیدم ومیبینم,اما عواطف زنانگی واحساساتم پابرجاست,صبح ازهمان باراول که جلویت ترمز کردم,ترس وجودت را دیدم,داخل پایگاه مسجدجامع وحتی اردوگاه ترس را داخل چشمات دیدم,من مطمینم تورازی داری که از داعشیها میترسی,کسی که این جوره نمیتونه جاسوس باشه,تو میخوای من نردبان ترقیت داخل اردوگاه باشم ومنم کاری میکنم که به درجه خودم برسی.....فهمیدی؟؟ باخودم گفتم:عجب زبله هااا,پس منم باید راز توراکشف کنم ناریه جااااان... من:بازم ممنون که به من اعتماد کردی,این رابدان من نه جاسوس هستم نه دشمنت,توبه من کمک کردی ومن هیچ وقت به شما خیانت نمیکنم. لبخندی زد وگفت:میدونم.. میخوام داستان زندگیم را برای اولین بار برای توبگم .....دوست داری بشنوی؟ من:اره,اره,حتما... ناریه اینجورشروع کرد.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky