شادم از اینکه دیدن تو محتمل شده
از اینکه دشت فاصلهها پرگسل شده
شیرینی خیال تو با جان من چه کرد!
طعم تمام ثانیههایم عسل شده
آغوش وانکرده مرا مست میکنی
جام سراب من به شرابت بدل شده
ایمان من به روز قیامت سبب نداشت
با بیّنات قامت تو مستدل شده
روح نماز هم تویی ای راه مستقیم!
آری! نماز هم به تو خیرالعمل شده
من باز در خیال خودم با تو پر زدم
سوغات آن خیال خوشم این غزل شده
#زینب_نجفی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
سرم
گیج میرود...
دکترها میگویند
فشارم
افت کرده است.
دستت را
بیشتر
به دستم فشار بده!
کامم
به اندازهی کافی
تلخ است؛
قول میدهم
دیگر
قهوه نخورم.
اصلاً
از تو میپرسم:
منِ روستازاده را
چه به قهوهی روبوستا؟!
کافئین
نوشِ جانِ بوفهایِ کورِ کافهنشین!
بیخوابیِ مرا
عمیقتر نکنید.
من
درد و دوای خودم را
بهتر میشناسم.
چای و
آویشن دم کنید؛
و در فنجان من
چند تکه نبات بیاندازید...
زیلویی غبار گرفته را
زیر سایهی نارنجِ کنجِ حیاط
پهن کنید،
و به کودکان محل بسپرید
هیچ گنجشکی را
با سنگ
نشانه نگیرند.
پنجرهها را
باز بگذارید؛
بوی خاک بارانخورده
پشت شیشهها
منتظر ایستاده است.
قاصدکها
قاصد روزهای بارانیاند...
کاش
فردا هوا چتری باشد،
من آری؛
ولی
بادامهای کوهی
به چتر محتاج نیستند.
کوهها
دستهای دعای زمین
به سمت آسماناند
و برکهها
-حتی اگر خشک-
عاشق روی ماهِ مهتاب...
پلنگی پیر
بر بلندای صخره
چنگ به چهرهی ماه میکشد.
شب
ظلمت نیست؛
ستارهها
به شوق وصل
چشمکپرانی میکنند
و شباویزها
یک در میان
«حَقحَق» میگویند،
و «هِقهِق» میگریند...
کاش
کومهای کوچک داشتم
بر بام «کوه قلعه»
تا در هیاهوی سرمای زمستان
تَش و پیش بُر میکردم
و کندهی پیر بنکی را
در آتش میانداختم؛
آنگاه
به قاعدهی سوز فایزهای پولاد اسماعیلی
تنگدلانه میخواندم:
«بُتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گِل گذارد
داد بیداد...».
فریاد
از دل بنیبشر،
که هم
به وسعتْ
خانهی خدای احد و صمد است،
و هم
در کوچکی
به قاعدهی دل یک گنجشک
تنگ میشود...
همین روزها
میروم
و سر به شانهی کوه میگذارم.
چه فرقی میکند
که امشب چندم ماه قمریست؟!
تو که باشی
ماه
همیشه کامل است...
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مثال خنجری از عشق روی سینه میمانی
مرا چون آتشی در زیر خاکستر بنا کردی
شبیه پازلی زخمی تمام تکیههایم را
همان روزی که رفتی با غمت از هم جدا کردی
میان بستری از اشک هر شب خیس و بارانی
که عشق توست، در این سینهام مانند زندانی
نگو از حال این دل با خبر هستی و میدانی
که بعد از من به چشمان سیاهی اقتدا کردی
اسیر ظلمتی تسلیم گشته نور فانوسم
کنار خاطرات توست هر شب غرق کابوسم
که میسوزم درون آتشی از آه و افسوسم
مرا آسان میان آتشی از غم رها کردی
چه میخواهم از این دنیا که حسرت مانده بر این دل
تمام آرزوهایم به زیر لایهای از گِل
که از این زندگی جز غم نبرده عمر من حاصل
تمام حرف من این است بر قلبم جفا کردی
میان خاطرات تو هنوزم غرق دیروزم
بر این باور که میآیی شبیه آه میسوزم
زمستان میشود بیتو بهار و عید نوروزم
به دردی بیدوا عمریست من را مبتلا کردی....
#الهه_نودهی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همرهِ قافلهٔ عشق تو هستم بیشک
مِی به دستـم بده و از غـم و هجران مگو
#بداههـــیوسفـــدفتری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بطلب! قلب من آکنده شده از یادت
که زنم پنجه در آن پنجرهی فولادت
قبلهی من! به طواف حرمت، راهم دِه
تا که دلشاد شوم گوشهی گوهرشادت
#نگین_نقیبی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا، که میمیرم
اگر هنوز من آوازِ آخرینِ توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا، که میمیرم!
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زندگی
این روزها
آنقدر تکراریست
که من از دیدن خورشید دلم می گیرد
دستِکَم موقع خواب
ذهنم از غصه ی تکرار
کمی آزاد است
#علیرضا_مرادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من آن پروانه بودم گرد شمعی
ز جورِ بی وفایی پیله بستم
کنون در پیله تنهایی خود
به شوق پر گشودن زنده هستم
#بداهه
#عباس_قیصری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتهفتادویکوهفتادودو
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11