eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع نبرد : از آن سو خاقان در قلب سپاه و زمین از بسیاری فیلان جنگی مانند کوه بیستون شده بود. سوی راست کندر و سوی چپ سپاه توران بود و و هم جلودار سپاه بودند. پیران به شنگل گفت«ای فرمانروای هند که از شروان تا سند به فرمان توست، به من گفته بودی که فردا صبح سپاه بیرون آرم و با بجنگم.» شنگل به او گفت« من هنوز به گفته خویش ام . من اکنون میروم و تنش را با تیر پاره پاره میکنم و کین را می خواهم.» سپس سپاه را سه گروه کرد و بر طبل جنگی کوبید. گروه اول با فیل های جنگی جلو رفتند. فیلبانان پیراهن های رنگارنگ پوشیده و گوشواره و گردنبند های زرین بسته بودند. از فیل ها پارچه های چینی آویزان بود و تخت های شاهانه روی فیل ها بسته بودند. سی هزار سوار سوی راست سپاه رفتند و در قلب سپاه خاقان چین سوار بر فیل بود. هر دو سپاه به هم حمله کردند و هر جایی تلی از کشته به جا ماند. کسی زنده نمی‌ماند و صدای طبل جنگی گوش کر میکرد. شنگل شمشیر هندی به دست گرفت و با سپاه دنبر و مَرغ و مای سوی رستم حمله کرد. پیران با دیدنش شاد شد و فکر تهمتن را از ذهنش بیرون کرد. به گفت« نبرد امروز به کام ما خواهد بود. تو امروز و فردا را نجنگ و پشت خاقان چین با دویست سوار باش که اگر رستم زابلی تو را ببیند کارت تمام است. ببینم که بختمان چه می‌شود.» سپس سمت رستم رفت و از اسب فرود آمد. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
شروع نبرد #خاقان‌چین : از آن سو خاقان در قلب سپاه و زمین از بسیاری فیلان جنگی مانند کوه بیستون شده
ادامه: آفرین کرد و گفت« دل شاه ایران به تو شاد است . من رفتم و هر چه پیامت بود رساندم، از جنگ آشتی و از هنر های تو گفتم اما نتیجه همین شد که میبینی گفتند توان دادن پول و ثروت دارند اما نمی‌توانند گناهکاران را بدهند که گناهکاری جز خویشان نیست و هر کسی که از ما میخواهی بزرگ‌زاده است. سپاهی این چنین از چین و سقلاب و هند آمده است و نشان می‌دهد افراسیاب خواهان آشتی نیست. در پاسخ مرا سرزنش کردند و نزد شما آمدم که بگویم شاه هند خواهان نبرد با توست و نگرانم پیلتن به دست او کشته شود.» با شنیدن سخنان خشمگین شد و گفت« ای شور بخت! شاه مرا از دروغ گویی تو با خبر کرده بود حتی نیز به من هشدار داد. اکنون فریب و نیرنگ تو را می‌فهمم که سرا پا دروغی و بس. اکنون در خون خود میغلتی که این زندگانی بهایی ندارد. مگر نگفتم که خاک بیداد تورا را رها کن و با ما به سرزمین آباد ایران بیا که شاه جوان و مهربان و‌ خوب چهر ما تو را مانند پدر عزیز می‌دارد ؟ اما تو زره و چرم پلنگ را به جامه های شاهانه ترجیح دادی. هر کس از تخمی میخورد که خودش کاشته است.» پیران گفت« پهلوان من همیشه تحت فرمان شما هستم و این سخنان برازنده شما نیست. امشب من بار دیگر با سپاهیان سخن می‌گویم.» سپس با زبانی پر دروغ و قلبی پر کینه به سوی سپاه توران بازگشت @shah_nameh1
یکی از شگردهای این است که در میانه‌ی داستان، یکباره قهرمانش را به یک‌سو می‌نهد تا شخصیت او را تحلیل کند. این یکی از شیوه‌های رُمان‌های امروزی است. رُمان‌نویس، گاه داستان را رها می‌کند تا شخصیت و رفتار او را بکاود. فردوسی هم همین کار را می‌کند. در داستان و ، آن‌جایی که آن دو با هم می‌جنگند و نبرد آن‌ها پیروز و شکست‌خورده‌ای ندارد، فردوسی داستان را رها می‌کند و به داوری درباره‌ی رفتار رستم می‌پردازد. اما در سراسر داستان، فضایی می‌آفریند تا خواننده‌، گاه گرایش به رستم داشته باشد و گاه گرایش به سهراب. این ویژگی، که در ادبیات داستانی به آن تعلیق می‌گویند، تراژدیی پدید آورده است که خواننده درنمی‌یابد کدام‌یک از دو سوی نبردگناهکاراست. در سراسر داستان، نشانه‌ای نمی‌بینیم که رستم، فرزندش سهراب را شناخته باشد. او در کشتن سهراب گناهکار نیست. چرا که از دید رستم، سهراب یک تورانی است که به ایران تاخته است و او باید از مرزهای کشورش نگاهبانی کند. اگر رستم در برابر سهراب نمی‌جنگید، آیا همگان نمی‌پنداشتند که او کشورش را به بیگانه سپرده است؟ نکته این‌جاست که هم‌چنان که هگل درباره‌ی تراژدی می‌گوید، رستم مسوولیت کاری را به دوش می‌کشد که انجام نداده است. او، همانند دیگر قهرمانان تراژدی‌ها، مسوولیت کشتن فرزندش را می‌پذیرد، بی‌آن‌که گناهکار باشد. ✍ ابوالفضل خطیبی @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
یکی از شگردهای #فردوسی این است که در میانه‌ی داستان، یکباره قهرمانش را به یک‌سو می‌نهد تا شخصیت او ر
‌ در نبرد رستم و اسفندیار هم اینطور بود. هیچ کدوم گناهکار نبودن پ.ن البته اینجا سهراب گناهکار بود.
نبرد و : وقتی از آنها دور شد زمین مانند کوه آتشفشان لرزید. رستم به ایرانیان گفت« من آماده جنگ ام شما نیز در دل آتش کینه روشن و ابرو هایتان را پر چین کنید. امروز رزمی بزرگ است. من از ستاره شناسی شنیده بودم و از امروز در هراس که جنگی میان دو کوه خواهد بود و از هر کشوری لشکری خواهد آمد و مردان بسیاری کشته می‌شوند. اما شما نترسید هر کس برای جنگ مقابل ما بیاید من با کمند ام او را خواهم گرفت که من مرگ در رزم را به مرگ در بزم ترجیح می‌دهم و نام انسان باید جاودان باشد وگرنه که همه می‌میریم. خداوند یار ماست.» سپاهیان به رستم پاسخ دادند« فرمان تو برتر از خورشید و ماه است، چنان رزمی بسازیم که تا رستاخیز نام مان زنده بماند.» دو سپاه چنان بهم آمیختند که گویی ابری سیاه روی زمین است که باران تیر و شمشیر دارد. از نوک تیر ها و پر عقابشان نور خورشید پنهان شده بود. نوک نیزه ها گویی ستارهٔ آلوده به خون است، هر جا تپه ای کشته و مغز های به خون و خاک غلتیده بود. گفت« در تمام عمرم چنین نبردی ندیده و نشنیده بودم که کشته ها کوه شوند.» شنگل پادشاه هند غرید« من رزم خواه آمدم، بگویید آن مرد سگزی کجاست؟ » رستم صدای شنگل را شنید و به او نگاه کرد و گفت« هان آمدم رزم خواه! نگاه کن تا در لشکرت پناه نگیری، از خداوند نبردی نخواستم که چون تویی از من رزم جوید. نه سقلاب بماند نه هند و چین، و از ترکان سر و دست و پای غنیمت برم.» @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد #رستم و #شنگل : وقتی #پیران از آنها دور شد زمین مانند کوه آتشفشان لرزید. رستم به ایرانیان گفت«
ادامه: رستم نزدیک شنگل تاخت و گفت« زر نام مرا رستم نهاد تو چرا مرا سگزی میخوانی بدنژاد؟ نگاه کن اکنون سگزی مرگ تو خواهد بود و زره و کلاه کفنت می‌شود.» سپس نیزه بر کمربندش زد و او را از اسب به زیر انداخت. شمشیر بیرون کشید تا او را بکشد اما گروهی از سواران نیزه به دست سوی رستم تاختند و شنگل مجال فرار یافت. رستم دو گروه از آنها را کشت و باقی پراکنده شدند. شنگل که از دست رستم فرار کرده بود گفت« او مرد نیست! فیل جنگی نشسته بر کوه است. کسی که با اژدها نبرد کند رهایی نمی‌یابد.» به او گفت« تو بامداد سخنان دیگری میگفتی.» @shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید گرز سام چیه؟ ............. داستان هارو باید از اول بخونی برو داستان اژدهای کشف رود رو بخون بالاهاست
🤴 روز 7 آبان روز جهانی کوروش بزرگ است. البته این روز نه به تولد وی اشاره می کند و نه مرگ این پادشاه باستانی. هفتم آبان سالروز ورود ارتش کوروش بزرگ به بابل بر پایه رویداد نامه نبونید است 👑بعد از فتح بابل فرماندهان ارتش کوروش پیشنهاد نسل کشی قوم یهود را دادن، چون از افرادی بودن دائما درحال فریب ، جاسوسی و ایجاد نزاع بین مردم می شدند ، ولی شاهنشاهی هخامنشی به یهودیان، اجازهٔ بازگشت داد و به آنها در ساخت معبد هایشان کمک کرد که در ادامه اتفاقا هامان و جشن پوریم اتفاق افتاد @Squad_iran | #T
نبرد و : رستم به سپاه دستور پیش روی داد و خود نیز شمشیر به دست گرفت و جناح چپ لشکر چینیان را در هم شکست. کسی طاقت جنگ با او را نداشت. رستم را محاصره کردند گویی در نیستان است و او با یک ضربه شمشیر ده نیزه قلم می‌کرد. دلیران ایران پست او حمله می‌کردند و تلی از کشته به جا گذاشتند. و سپاه از یک مرد سگزی جمع شده بودند که کس پای نبرد او را ندارد و چه کسی باور میکند صد هزار مرد جنگی از یک نفر به ستوه آمده بودند؟ از رستم کجا فرار کند؟ رستم به ایرانیان گفت« از این جنگ دشمن زیان خواهد مرد، اکنون از چینیان غنیمت بستانم و به ایران دهم و کسی جز ایرانیان شاد نخواهد ماند. رخش و ایزد مرا بس است. امروز روز پیروزی ماست و اگر خداوند نیرو دهد در این دست گورستانی بسازم. یکی از شما سوی لشکر بروید و تا من حرکت میکنم شما نیز گرد و خاک به پا کنید و از انبوه آنان نترسید. من فریاد میزنم و شما حمله کنید و سقلاب و چین را بدرید.» سپس با گرز گاو پیکر و فریادزنان سوی راست سپاه تاخت و به هم درید. یکی از خویشان به نام ساوه با شمشیر هندی سوی رستم تاخت. اسبش را سوی چپ و راست راند و از رستم کین کاموس خواست« ای فیل خشمگین! آمدم کین کاموس را بستانم» رستم با شنیدن صدای او سوی ساوه تاخت و گرز بر سرش کوبید و در لحظه جان داد. سپس با روی او تاخت و ساوه هلاک شد. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد #رستم و #ساوه : رستم به سپاه دستور پیش روی داد و خود نیز شمشیر به دست گرفت و جناح چپ لشکر چینی
نبرد و : هیچ کس توان زنده ماندن در مقابل رستم را نداشت. او چپ و راست می‌تاخت و لشکریان دشمن وحشت می‌کردند. گهار کشانی با دیدن رستم نعره زد« من کین توران و چین را از این سگزی خواهم گرفت.» اسبش را برانگیخت و سمت رستم تاخت. وقتی نزدیک رستم رسید آهی کشید و با خود گفت« نمی‌شود با این فیل پیکر جنگید. زنده فرار کردن بهتر از مردن برای نام آوریست.» و در مقابل چشمان سپاهیان فرار کرد. رستم در پی او تاخت و گهار سخت ترسید و فریاد کشید، خواست بجنگد اما این‌بار کارش زار است. رستم در پی او بود و گفت« به دنبال گور و کفن باش.» سپس نیزه ای به کمرش زد و خفتان و زره اش را درید. با همان نیزه او را مانند برگی بر زمین انداخت و درفشش نگون شد گویی هرگز گهار نبوده است. گردان کار رستم را دیدند و فریاد شادی برخاست که پهلوان و پناه ایران پیروز شد. رستم گفت« از سپاه ایران صد نامدار نزد من بفرستید تا من تاج و تخت را از آنان بگیرم و به شاه ایران دهم.» صد سوار گرزدار ایرانی آمدند و رستم به آنان گفت« همه آماده انتقام شوید، به جان شاه و خورشید و ماه، به خون و سپاه ایران قسم اگر کسی بخواهد فرار کند یا به تورانیان اجازه فرار دهد سر از تن اش جدا خواهم کرد.» لشکریان دانستند که او شیرمرد میخواهد. همه سوی خاقان تاختند و تهمتن پیش سپاه همه می‌برد. خون از هلال ماه می‌چکید و ستاره نظاره‌گر آن جنگ بود. زمین پر از تن های بی سر و زره و خفتان بود و گرد و خاک سواران به ابر ها رسیده بود و صدای چکاچاک شمشیر ها به گوش می‌رسید.» @shah_nameh1