eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
522 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید بچه ی گلی بود بهرام گور زن هاش هم نوش جونش😂 .......... از کجا فهمیدید خوب بود یا بد؟ اون که یا داشت شکار میکرد یا هم زن می‌گرفت 😂 البته اگه بخوای با خسرو پرویز مقایسه کنید فرشته بوده
دیگه پیام هارو پاک میکنم ادامه بحث ها کانال جواب ناشناس @shah_nameh2
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید اسکل ترین شاه از نظرت؟ ............ رقابت تنگاتنگی بین کیکاووس و خسروپرویز هست😂💔
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد #رستم و #گهار : هیچ کس توان زنده ماندن در مقابل رستم را نداشت. او چپ و راست می‌تاخت و لشکریان
شروع نبرد و رستم در میدان جنگ نعره زد« این فیل های جنگی ، این غنایم، سپر های چینی و تمام آلات جنگی سزاوار است که در جهان شاهی مانند او به تخت ننشسته ، شما را چه به تاج و این زور و جنگ؟ دست های شما ازآن بند است و من و و خاقان‌چین را نزد کیخسرو خواهم فرستاد.» خاقان چین زبان به دشنام گشود و گفت« ای بدتن بد نهاد! تمام ایران ، آن شاه و سپاه ایران باید نزد من امان خواهی کنند تو سگزی که از همه بدتری شاه چین را به بند می‌کشی؟» هر دو تیر باران گرفتند و پر عقاب هوا را پوشاند، که باران الماس دید به نگران رستم شد و به گفت« این جا مایست! تیر خدنگ و کمان چاچی بردار و به کمک تهمتن برو» سپس به گفت« سپاه را سوی راست سپاه رستم ببر و به دنبال و باش» رهام خود را پشت تهمتن رسانید، رستم به او گفت « می ترسم رخش از جنگ خسته شود و من مجبور شوم پیاده بجنگم. این لشکر مور و ملخ است پیلبانان را به این سو بیاور که از چین و هند هدیه نزد خسرو بریم» سپس فریاد زد و گفت« ترک و چین جفت اهریمن اند! ای بدبخت و بیچارگان شما از رستم آگهی نداشتید یا مغز تان از خرد تهی شد که به جنگ آمدید ؟ اگر هنوز از جنگ سیر نشدید من برایتان گرز و شمشیر هدیه دارم!» @shah_nameh1
شکست : کمند اش را بگشاد و رخش را برانگیخت و صدای نعره اش گوش اژدها را کر می‌کرد.به هر سویی که کمند می انداخت سربازان دشمن عقب می‌رفتند و میدان را تهی می‌کردند. هر بار با کمند نامداری از توران را به زیر می انداخت، جلو می آمد و دست او را می‌بست. خاقان‌چین رستم را دید که مانند اژدهایی نشسته به کوه در میدان می‌جنگد، به مردی از چین که زبان ایرانی بداند گفت که نزد رستم برود و بگوید« ای شیر مرد در جنگیدن تندی مکن! چغانی و شنگی و چینی که در کین خواهی تو نقشی ندارند. تنها مقصر در کین است که او مارا در این جنگ گرد کرده است. هیچ کس نیست که طمع نکند اما حالا آشتی بهتر از جنگ است.» فرستاده نزد رستم رفت و گفت« پهلوان جنگ را کنار بگذار و صلح کن که خاقان چین در کین سیاوش تقصیری ندارد.» رستم پاسخ داد:« تمام ثروت و غنایم چین را باید نزد من بیاورد. به تاراج ایران آمده است و اکنون یاوه گویی می‌کند؟» فرستاده گفت« ای خداوند رخش کسی از عاقبت جنگ خبر ندارد و هیچ کس نمیداند پیروز جنگ کیست» رستم را برانگیخت و نعره کشید« من شیر اوژن و تاج بخش هستم، تنی زورمند دارم و کمندی در بازو که خاقان چین و شیر ژیان در مقابلم هیچ اند.» سپس کمند اش را تاب داد و نزدیک خاقان چین شد و شاه چین مرگ خود را دید. رستم کمند را رها کرد و سر خاقان چین به بند آمد. از روی فیل به زیر افتاد و بازوی شاه چین را بستند. رسم سرای فریب همین است که فراز و نشیب دارد. @shah_nameh1
برید نظر بدید توی نظرسنجی روبیکا زنان مورد علاقه تون در شاهنامه 😃 دلیلش هم توی ناشناس بگید https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید نمیدونم یه حسی بهم گفت گردآفرید و آرزو رو بزنم .......... عجب😐😂
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید فرنگیس ......... رو مخم است
شیرین این همه رای؟ چی تو ذهنتون گذشته واقعا😐😂💔
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید فقط خودت ............ شخصیت شاهنامه شودم😂💔
پاک میکنیم ادامه @shah_nameh2
شاهــنامهٔ فردوســی
شکست #خاقان‌چین : #رستم کمند اش را بگشاد و رخش را برانگیخت و صدای نعره اش گوش اژدها را کر می‌کرد.به
ادامه: پس از به بند کشیدن بار دیگر دست به گرز برد و چنان کشته برجای گذاشت که مورچه و پشته توان گذر کردن نداشتند. شب به روز نزدیک میشد که ابری سیاه آسمان را پوشاند و باد وزید و توان تشخیص سر از پا را نداشتند. در آن تاریکی نگاه کرد و اثری از و و خاقان چین ندید، بیشتر نگاه کرد و پرچم چینیان را نگونسار را دید، به و گفت« شمشیر ها را پنهان کنید که پرچم سیاه سپاه ما نگون شده است.» و لرز لرزان از آن جا دور شدند. سوی راست را تاراج کرد و چپ و راست را در پی پیران گشت اما او را نیافت و سوی رستم بازگشت. اسبان جنگی خسته یا زخمی شده بودند پس رستم و ایرانیان سوی کوه بازگشتند. همه جا جسد کشته ها و زره و شمشیر های غرق در خون بود. سپاهیان سر و تن شستند و شاد بودند که خاقان چین در بند بود. رستم به ایرانیان گفت« اکنون وقت آن است لباس جنگ از تن باز کنیم که در مقابل خداوند عالم نه لباس جنگ باید داشت نه گرز و شمشیر. همه سر به خاک بگذاریم که امروز یک نفر هم کشته ندادیم.» سپس به و گیو گفت« وقتی شاه از اخبار جنگ مطلع شد در نهانی به من گفت که از سوی پیران و تحت فشار است. ما نیز از ایران راهی شدیم و از و بسیار غمگین شدم. وقتی و خاقان چین و پهلوانان نو را دیدم که هر یک مانند کوهی بلند بودند با خود گفتم که کارم تمام است زیرا من با وجود جنگ های فراوان تا کنون چنین پهلوانانی ندیده بودم حتی با دیدن دیوان مازندران نیز دلم نلرزید. تا جنگیدن کاموس را دیدم دلم تاریک شد. اکنون همه نزد خدا سجده کنیم که زور و مردانگی از اوست..... @shah_nameh1