لیست پهلوانان :
سپس #کیخسرو موبدان را فراخواند و با آنان مشورت کرد
بعد از آن دو هفته بارگاه را بست و شروع به نوشتن کرد و به موبدان گفت تا نام پهلوانان را لیست کنند ...
اول از خویشان #کیکاووس صد و ده پهلوان و پیشروی آنان #فریبرز را نوشت
دوم هشتاد تن از خاندان #نوذر که #زَرَسپ دلاور پسر بزرگ #طوس پیشروی آنان بود .
سدیگر #گودرز #گشواد بود که هفتاد و هشت پسر و نوه داشت که فرازندهٔ اختر کاویان بودند ( از نژاد #کاوه_آهنگر )
بعد از آن شصت و سه نفر از تخمهٔ #گَژدَهَم که سالارشان #گُستَهَم بود
و از خویشان میلاد صد سوار به فرماندهی #گرگین و از تخم #لواده هشتاد و پنج که #بُرته نگهدارشان بود ...
سی و سه نفر هم از تخم #پشنگ که #ریونیز بزرگ آنان و داماد طوس بود ....
از خویشان #شیروی هفتاد مرد که گزین آنان #فرهاد بود ...
از #گرازه صد و پنج پهلوان و نگهبان ایشان هم #کنارنگ بود
نام تمام اینان را موبد لیست کرد و بر دفتر شهریار نوشتند
شاه دستور داد تا تمام پهلوانان نوشته شده آماده شوند و سر ماه باید همه سوی توران بروند
بزرگان سر بر زمین نهادند و گفتند «ما همه بندگانیم و شاهی برای توست ، از اردیبهشت تا اسفند برای توست »
تمام بزرگان در لشکرگاه جمع شدند و کیخسرو در خزانه را باز کرد و گفت « برای کسی که پهلوان و رویین تن است ، گنج و دینار در چشم من ناچیز است و گنج را باید برای مردم خرج کرد »
بزرگان دور کیخسرو جمع شدند و کیخسرو صد لباس از دیبای روم که با زر و گوهر دوخته شده بود و جامی پر از گوهر آورد و گفت « این بهای سر #بلاشان است کسی که نگهبان کاخ #افراسیاب است و او خواب آرام را به افراسیاب هدیه داده ، کدام پهلوان حاضر است سر و شمشیر و اسبش را بیاورد ؟»
#بیژنِ #گیو بلند شد و هدیه ها را برداشت و اعلام آمادگی کرد و شاه بر او آفرین گفت ....
@shah_nameh1
ادامه :
#فرود گفت « هنگام نبرد این حرف هارا نمیزنند ، حالا او را در دامن خواهرانش میخوابانم
تیر بر اسبش بزنم یا خودش ؟»
#تخوار پاسخ داد « به خودش بزن بلکه جگر #طوس را بسوزانی و بفهمد که نباید با تو بجنگد »
وقتی #ریونیز نزدیک شد ، فرود تیر را در کمان کشید و چنان زد که کلاه خود را به سرش دوخت و ریونیز از اسب افتاد و اسبش برگشت
وقتی طوس آن صحنه را دید خشمگین شد و به پسرش #زَرَسپ گفت « آتش کینه را در دلت روشن کن و برو و انتقام ریونیز را بگیر »
زرسپ هم سریع کلاه خود اش را بر سر نهاد و سوار بر اسب شد و سوی کوه رفت
اینبار هم فرود رو به تخوار گفت « سواری دیگر فرستادند ، نگاه کن ببین این کیست »
تخوار پاسخ داد « این پسر طوس است ، زرسپ که همسر یکی از خواهران ریونیز است ، تیر دیگر به کمان بگیر و سرش را به خاک بدوز تا آن طوس دیوانه بداند تو شوخی نداری »
پس فرود تیری بر دل زرسپ زد و او را به زین اسبش دوخت و جنازه زرسپ از اسب افتاد و اسبش بازگشت ....
هلهله از سپاه ایران بلند شد و طوس خشمگین شد و با صدای بلند نالید
سپس از سر خشم خودش اسبش را سوی فرود راند ...
تخوار گفت « او خود طوس است ، بیا به دژ برگردیم و درش را ببنید ، حالا که داماد و پسر او را کشته ای دنبال کشتن او نباش »
فرود ناراحت شد و گفت « هنگام جنگ فرار نباید کرد ، حالا چه طوس حریفت باشد چه ببر و پلنگ »
@shah_nameh1
رفتن #گیو :
گیو سوار بر اسبش به سرعت سوی کوه تاخت
#فرود سیاوش که او را دید آهی کشید و گفت « ظاهرا لشکریان ایران یکی از دیگری دلاور ترند اما خب در مغزشان خرد ندارند و میترسم با این بی خردی نتوانند کین خواهی پدرم کنند مگر اینکه #کیخسرو خودش بیاید ..
بگو این سوار کیست ؟»
#تخوار بی دانش از بالا نگاه کرد و گفت « این همان است که دست پدربزرگت #پیران را بست و دو بار لشکریان توران را درهم شکست و بسیاری را بی پدر و بسیاری را بی پسر کرد ، او بود که برادرت را از توران به ایران برد و او را گیو گویند ، حتی اگر به او تیر بیندازی در او اثر نمیکند چون زره #سیاوش در تن اش است پس تیر را به اسبش بزن »
پس فرود تیر بر اسب گیو زد و پهلوان از اسب افتاد و بازگشت و دوباره صدای خنده کنیزکان از سپدکوه برخواست
پهلوانان ایران پیش گیو رفتند و #بیژن رو به پدرش گفت « ای پدر شیرافکن ، تو بودی که در جنگ کسی پشت تو را ندیده بود ؟( فرار نمیکردی ) حالا یک ترک اسبت را کشت و تو فرار کردی ؟ »
گیو گفت « وقتی اسبم کشته شد اگر میماندم سر میدادم »
اما بیژن همچنان با پدر درشتی میکرد ، پس گیو تازیانه ای بر سرش زد و گفت « نمیدانی که در جنگ باید با اندیشه تصمیم گرفت ؟ تو نه مغز داری نه خرد »
بیژن خشمگین شد و گفت « به خدا سوگند برنمیگردم مگر در کین #زرسپ و #ریونیز کشته شوم »
سپس با دلی دژم نزد #گستهم رفت و گفت « یک اسب تیز رو به من بده تا لباس رزم بپوشم که یک ترک بر بالای کوه اینطور سپاه ایران را مبهوت کرده »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
رفتن #بیژن به سپدکوه :
#گستهم به بیژن گفت « دنبال دردسر نباش ، دو پهلوان مانند #زرسپ و #ریونیز به دست او کشته شدند و #طوس و پدرت که در پهلوانی حریف ندارند هم از مقابل او برگشتند »
بیژن گفت « نمیشود ، من سوگند سختی خوردم که هرگز برنگردم مگر اینکه مانند زرسپ کشته شوم »
گستهم « چاره ای نیست ، بیا اسب مرا بگیر هیچ اسبی در سرعت و قدرت به پای او نمیرسد »
بیژن « نمیخواهم ، پیاده میروم »
گستهم « نمیخواهم مویی از سرت کم شود و من ده هزار اسب داشته باشم ، برو و هر کدام از اسب هایم را که میخواهی بردار »
گستهم اسبی داشت بسیار بزرگ و قدرتمند مانند گرگ درنده و آن را برای بیژن زین کرد
#گیو از کار گستهم خبر دار شد و او را نزد خود خواند و زره #سیاوش را به او داد تا به بیژن بدهد و بیژن هم زره سیاوش را پوشید و سوی سپدکوه رفت ....
#فرود رو به #تخوار گفت « پهلوانی دیگر آمد ، نگاه کن ببین او کیست و برای مرگ او چه کسی عزادار خواهد شد ؟»
تخوار گفت « او در ایران مانند ندارد ، او تنها فرزند گیو است که برایش از جان باارزش تر است و بر تن اش هم همان زره است که تیر و نیزه بر آن اثر ندارد ، تو توان مبارزه با او را نداری »
فرود تیری بر اسب بیژن زد و بیژن از اسب افتاد اما برخواست و مانند شیر نعره کشید که « ای سوار دلیر ، نمیدانی که مردان جنگی بدون اسب هم به جنگ ادامه میدهند ؟ حالا فرار نکن تا جنگیدن یاد بگیری »
فرود که دید بیژن فرار نکرد تیری دیگر انداخت اما بیژن سپرش را گرفت و سپرش پاره شد و بیژن شمشیر کشید و سراغ فرود رفت ...
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
مرگ #فرود :
فرود ترسید و به سوی دژ فرار کرد و کنیزکان از بام دژ فریاد کشیدند
فرود در دژ را بست و #بیژن فریاد کشید « شرم نکردی و فرار کردی ؟ حیف نام فرود »
سپس به سوی سپاه ایران بازگشت و ماجرا را به #طوس گفت و طوس گفت « بخدا سوگند این دژ را نابود خواهم کرد و انتقام #زرسپ را خواهم گرفت »
وقتی خورشید غروب کرد و شب شد ، #جریره با غم خوابیده بود و در خواب دید آتشی از دژ بلند شده و سراسر سپد کوه را سوزانده ، با وحشت از خواب بیدار شد و به بام آمد و دید سراسر دژ محاصره شده ، به بالین پسرش آمد و گفت « ای پسر بیدار شو که بر ما بخت شومی آمد سراسر دژ محاصره شده »
فرود به مادرش گفت « مرا هم زمان سپری شده ، پدرم به دست #گروی_زره جوان مرگ شد من هم به دست بیژن جوان مرگ خواهم شد و تنها تلاش من این است که حداقل مانند گوسفند کشته نشوم »
پس لباس رزم پوشید
پست دیوار های دژ صدای طبل و بوق بلند بود و نیزه ها افراشته
فرود و سپاه ناچیز اش از دژ بیرون رفتند و تا خود صبح هر کس که بود کشته شد جز فرود و ایرانیان از او در شگفت بودند...
فرود از میان سپاه بیژن را دید پس سراغ او رفت اما #رهام از پشت بازوان او را از تن جدا کرد و فرود بی دست سوار از اسبش سوی دژ فرار میکرد که بیژن به دنبالش راهی شد و پای اسبش را شکست
اما فرود خود را به دژ رسانید و در دژ را بستند اما فرود جان داد و مادرش و کنیزکان بالای جنازه او رفتند و با گریه و ناله موی از سر میکندند و جریره سر پسرش را در آغوش گرفت ....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
ادامه:
سران سپاه ایران #طوس و #گودرز و #گیو که به سپدکوه رسیدند ، #بهرام و #زنگه_شاوران را کنار جنازه فرود دیدند
#فرود ، #سیاوش بود که خفته بود ...
با دیدن او گودرز و گیو و #گرگین و... گریستند و طوس هم خون گریه کرد و از تندی که کرده بود سخت پشیمان شد...
گودرز به سپاهیان گفت « سپهبدی که تندی میکند بدرد نمیخورد ...
جوانی از نژاد پادشاهان بخاطر خشم یک سپهبد این چنین جان داد ، #زرسپ و #ریونیز هم همچنین
و هنر بی خرد مانند شمشیری زنگ زده است »
این را گفت و آب از دو چشمش جاری شد
سپس دستور داد تا یک دخمه شاهوار آماده کنند و تن شاهزاده را با مشک و کافور و سرش را با عطر و گلاب شستند و در دخمه در آن کوه و زرسپ و ریونیز هم کنار شاهزاده گذاشتند و برگشتند ...
هر چقدر هم عمر کنیم در آخر خواهیم مرد و هیچ کس از مرگ رها نمیشود.....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
برف و کولاک کوتاه :
ابری بزرگ و باردار در آسمان دیده شد و شروع به بارش برف کرد
چنان برفی بارید که تمام خیمه هارا یخ گرفته بود
و یک هفته تمام برف همه جارا پوشانده بود و دیگر کسی یاد جنگیدن نبود و حتی اسب هایشان را میکشتند و میخوردند و در آن هفته بسیاری انسان و حیوان مرد
روز هشتم آفتاب درآمد و برف و یخ آب شد
#طوس سپاهیان را جمع کرد و درباره جنگ سخن گفت « بسیاری از سپاهیان تباه شدند ، بهتر از اینجا برویم »
#بهرام گفت « تو مارا به اینجا آوردی و با پسر #سیاوش جنگیدی ، حالا هم بسیار کشته دادیم و معلوم نیست در آخر چه به سرمان می آید »
طوس پاسخ داد « چه میگویی ، از همینجا برو تا #آذرگشسپ ، کسی مانند #زرسپ نخواهی دید و همینطور #ریونیز ، #فرود بیگناه کشته نشده ، بالای کوه تیر می انداخته ...
حالا هم وقت حرف زدن درباره گذشته نیست ، فرود کشته شد ، چه بیگناه ، چه با گناه
گیو #گودرز که از شاه هدیه گرفت آت به پا کند ، حالا وقت آتش زدن است تا راه لشکر باز شود »
#گیو گفت « مشکلی نیست میروم»
#بیژن غمگین شد و گفت « نه درست نیست من با جوانی ام باشم و تو به این کار بروی
مرا با رنج و سختی بزرگ کردی و من باید این کار را کنم شایسته نیست تو در رنج باشی و من در آسایش »
گیو گفت « نه من این کار را به عهده گرفتم ، حالا هم وقت بخشایش نیست و از رفتن من ناراحت نشو که من با نفسم کوهی را به آتش میکشم »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
زرسپ پسر #طوس
🏹𓂅#زرسپ𓏲
👑𓂅#ایرانی𓏲
🗺 𓂅#معرفی_شخصیت𓏲
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
بخشیده شدن #طوس :
بزرگان و دلیران ایران نزد #رستم رفتند تا پیش شاه وساطت کند و بگوید « کاریست که شده و پسر و داماد طوس نیز در این اشتباه کشته شدند ، تو نزد شاه به خواهشگری برو که شاه جوان است و خشمگین ، در این جنگ حتی فرزند شاه کاووس نیز کشته شد و سرنوشت چنین بود »
هنگام صبح رستم نزد شاه آمد و بر زمین بوسه ای زد و گفت « من از طرف سپاه به خواهشگری نزد شاه آمدم ...
بدان که هر کسی به بهانه ای میمیرد.. درست است که طوس کم عقل است اما خب در هر حال جان پسر عزیز است ، اگر بخاطر #ریونیز و #فرود خشمگین شد ، عملی طبیعی ست »
#کیخسرو گفت « ای پهلوان ، من هم دلم پر از غم و درد است اما روی تو را زمین نمی اندازم »
طوس برای عذر خواهی نزد شاه آمد و گفت « تا روزگار ، روزگار است جاودان باشی ... من از کرده خود بسیار پشیمانم و از شاه شرمگینم ، اما اگر شاه به من فرصت جبران بدهند میروم و انتقام #بهرام و #زرسپ را که در جنگ کشته شدند را میگیرم »
شاه خوشحال شد...
صبح فردا سپاه با رستم نزد شاه آمدند و شاه به آنان گفت « کین و کین خواهی هرگز در جهان تمام نمیشود و از روزگار سلم و تور تا کنون ادامه داشته ، در این جنگ خون بسیاری از گودرزیان ریخت و سراسر کوه و دشت جنازه تورانیان و ایرانیان بود ، شما نباید هرگز کینه از دل بیرون کنید »
دلیران ایران بر خاک بوسه زدند و گفتند « ما همه تحت فرمان شاهیم و اگر شاه فرمان جنگ دهد میجنگیم »
@shah_nameh1
ادامه :
لشکر ایران کمر شکسته بود...
همه جا پر از کشته و خون ، #گودرز به #طوس گفت « ما نباید تسلیم شویم ، شمشیر ها را بیرون میکشیم که بکشیم و کشته شویم »
طوس به او گفت « چرا باید بیخود سرمان را به باد دهیم وقتی خداوند به ما عقل و زور داده ، تو در جنگ پیشدستی نکن و با درفش کاویانی در قلب سپاه بمان ، #گیو و #بیژن سمت راست و #گستهم سمت چپ لشکر خواهند بود و #رهام و #شیدوش و #گرازه پیش لشکر ...
من هم گرز انتقام بیرون خواهم کشید و جان را فدای ایرانیان خواهم کرد . و هرگز عقب نشینی نخواهم کرد مگر آنکه مانند #زرسپ در خاک بیوفتم. اگر من کشته شدم تو سپاه ایران را نزد شاه ببر که برای من مرگ بهتر از سرزنش است »
بار دیگر صدای طبل جنگی بلند شد و لشکریان به مقابل هم رسیدند ، ایرانیان فرار کردند اما طوس و گیو و گودرز و بیژن و رهام و... هنوز میجنگیدند و دیگر دست از جان شسته بودند.
طوس آنگاه به گیو گفت « لشکریان در مغزشان خرد ندارد ، مارا اینجا رها کرده و فرار کردند ، برو و آنان را بازگردان که نمیخواهم بازهم شاه مرا سرزنش کند »
گیو رفت و لشکریان را بازگرداند و سراسر دشت را پر از کشته دیدند طوس گفت « دیگر دارد شب میشود ، باید جایی را پیدا کنیم تا بتوانیم شب را استراحت کنیم .»
از آن سوی #پیران به لشکریان گفت « امشب را بخوابید تا فردا هر کسی را مانده است را هم بکشیم و دغدغه #افراسیاب را برای همیشه از بین ببریم » لشکریان توران شادان خوابیدند
ولی لشکریان ایران داغدار و زخمی بودند . سراسر دشت را کشته های ایرانیان گرفته بودند و یک جا دستی افتاده بود و آن سو پای کسی ، دور آتش نشستند و پارچه های پاره میدوختند.
@shah_nameh1