شاهــنامهٔ فردوســی
محاصره ایرانیان : #پیران پاسخ داد « نباید عجله کرد ، دیشب سه تن از سربازان ایران فرار کرده اند ، در
ادامه:
ناگهان کسی به مژده نزد #پیران رسید و گفت « ای پهلوان، نگرانی ها از دلت بیرون کن که از #کشمیر تا #رودشهد سراسر سپاه و پرچم دیدم، نخست #خاقانچین میآید ، پس او دلاوری چون #کاموس که هرگز در جنگ شکست نخورده است. از سقلاب، #کندر شیر مرد و #کانی جنگجو آمده اند ، از سگسار ، #غرچه و از هند #شنگل، #فرطوس چغانی و #گهار گهانی از گردسوز آمده و #شمیران شنگی و #گردوی آمده اند ، حالا شاد باش که تو سالار لشکری »
پیران بسیار شاد شد انگار که مرده بود و زنده شده و به #هومان گفت « من به استقبال شان میروم ، حتما از راه دراز خسته شده اند . در مقام کم از #افراسیاب نیستند ، برم ببینم کی اند و چند نفر اند . سپس باهم به اینجا میایم و دودمان ایرانیان را به باد میدهیم و اسیر کرده و نزد افراسیاب میفرستم. سه گروه به ایران میبرم ، اول به بلخ ، دوم به #کابلستان و #زابلستان ، سوم هم به ایران . زن و کودک و پیر و جوان را آزاد نمیگذارم ، تا نیامده ام جنگ را شروع نکنید.»
این را گفت و راهی شد .
پس از رفتن پیران ، هومان به لشکریان گفت « تا دو روز این کوه را زیر نظر داشته باشید ، نباید که غفلت کنید تا فرار کنند .»
@shah_nameh1
شروع جنگ دوم #رستم :
خورشید غروب کرد و آسمان قرمز رنگ شد و شب به آسمان آمد.
دلیران توران در خیمه گاه #خاقانچین جمع شدند. #کاموس و #منثور و #فرطوس ، #شمیران و #شنگل از هند،#کندر از سقلاب و شاه سند همگی با کین فراوان از ایران سخن گفتند و رای زدند. سپس به خوابگاه خود رفتند و خفتند.
زلفان سیاه شب، پشت ماه را باریک و خمیده کرد و خورشید رخسار خود را شست و بیرون آمد. فریاد هر دو سپاه برخواست. خاقان چین گفت« امروز نباید مانند دیروز در جنگ درنگ کنیم، گمان میکنیم که پیران نیست. ما از راه دور برای جنگ آمدیم اگر امروز هم درنگ کنیم، نام مان ننگین خواهد شد. امروز از من هدیه و بردهٔ زابلی و شارهٔ کابلی خواهید گرفت.از ده کشور بزرگان برای خورد و خواب جمع نشدند»
بزرگان از جای برخواستند و گفتند«لشکر تحت فرمان توست و امروز از ابر ها شمشیر خواهد بارید.»
از این سو رستم به ایرانیان می گفت« اگر تا کنون از ما کشتند من با کشتن #اشکبوس ترس به جان شان انداختم. اکنون دل پر از کین کنید که من رخش را نعل کردم و از خون، زمین را سرخ خواهم کرد. بجنگید که امروز روزی نوست و زمین گنج #کیخسرو است.»
بزرگان آفرین خواندند. رستم سلاح جنگ برداشت و زره و خفتان پوشید ، سپس ببر بیان برتن کرد و کلاه بر سر نهاد. با یاد یزدان کمر بست و بر رخش نشست.
صدای شیپور جنگ بلند شد و کوه و دشت زیر سم اسبان می لرزیدند.
@shah_nameh1