eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین پیام به : گودرز نزدیک زیبد رسید و هزاران نفر گزین کرد و از ایرانیان ده هزار بودند. سپس را پیش خواند و سخنان شاه را به او گفت و ادامه داد « ای پسر فرمانده لشکر! سپاهیان لایق را جداکردم و سپاهی در خور تو ساختم تا نزد پیران بروی و بگویی که سپاه ما به زیبد رسیده است. تو کردار و رفتار خودت را می‌شناسی و می‌دانی که تورانیان از دیرباز با ما بدی کردند، از زمان که داغ را گذاشتند. تو خودت را فرد مهربان و وفاداری نشان میدهی اما من میدانم که در تو مهر و وفا نیست. به هر حال شاه به من دستور داد تا با تو مدارا کنم که در زمان به او لطف کردی و در خون او دست نداشته ای. تمام بدی هایت را شاه نیکی حساب کرد و نباید که تو به دست ما کشته شوی اما از جنگ به تو آسیب خواهد رسید. اکنون فرزند من پند مرا به تو می‌دهد ، هر چه می‌دانی با او بگو و اگر صادق باشی از بلا رها میشوی و شهر و خویشانت را نجات میدهی اما اگر زبان به دروغ بچرخانی دیگر مهربانی نخواهی دید و من و گرز و میدان افراسیاب خواهیم بود. بهتر است پند مرا بشنوی تا لشکرکشی نکنیم. نخست باید تمام کسانی را که در خون سیاوش دست داشتند مانند سگان دست بسته نزد من بفرستی تا من برای شاه بفرستم تا او هر کار میخواهد بکند، تو باید آن داستان را شنیده باشی که هرکس دست به خون پادشاهان آلوده کند زمانه او را خواهد کشت. دیگر آنکه تمام مال و ثروتت را از گله اسب و آلات جنگی تا دیبا و تاج و گوهر نزد ما بفرستی شاید بتوانی با این ثروت که با بیداد به دست آورده ای جان خود را بخری! @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
اولین پیام #گودرز به #پیران : گودرز نزدیک زیبد رسید و هزاران نفر گزین کرد و از ایرانیان ده هزار بود
‌ بچه ها جنگ دوازده رخ یا به قول فردوسی نبرد پیران و گودرز پر از نامه و پیام و... هست و مدت طولانی فقط قراره باهم مجادله کنن و نامه بفرستن 📜🙂 پس خسته نشید و با صبوری داستان رو دنبال کنید😄🤝 ‌
رسیدن پیام به : و هر چه از اموالت در خور شهریار است نزد او می‌فرستم. و دیگر که پسرت و دو تن از برادرانت را نزد من گروگان بفرستی تا وفاداری ات ثابت شود. آنگاه دو راه انتخاب داری، اول اینکه خود و دودمانت نزد بروی و من به تو قول میدهم کیخسرو تو را به مقام خوبی می‌رساند. اما اگر از شاه ترکان میترسی به چاج برگرد و اگر دلت با است نزد او بمان و با ما نجنگ. اگر بخواهی بجنگی بدان که من زور شیر دارم و چنگ پلنگ و در توران تاج و تختی به جا نخواهم گذاشت. اگر توان جنگ با من را داری سپاه بیاور تا گناهکار از بیگناه شناسایی شود. اگر پند مرا نشوی پشیمان خواهی شد زمانی که پشیمانی سودی ندارد.» پهلوان این سخنان را به پسرش گفت و او را راهی کرد. به بلخ رفت و همان طور که گودرز گفته بود مسی را نزد پیران فرستاد. سپاه گیو آن شب از بلخ تا گرد رفتند که پیران در آن شهر زندگی می‌کرد. فرستاده نزد پیران رسید و پیران سپاه را دید و به او گفتند« گیو با ویژگان به بلخ رسید.» پیران بلافاصله دستور داد بر طبل جنگی بکوبند و دوازده هزار سپاهی را بیرون کشید. از آنان دو گروه را در ویسه گرد گذاشت و با باقی به سوی جیحون راهی شد. به رود جیحون رسید و سپاهی لشکریان و برق نیزه ها را از آن سوی رود دید. با گیوِ گودرز دیدار کرد و دو هفته گفت و گویشان طول کشید. پیران سخنان او را شنید و دانست که ترکان گناهکار شمرده شدند و بزرگان ایران لشکر کشیده اند. پیران نیز در اولین فرصت پیامبری نزد افراسیاب فرستاد« گودرز گشوادگان سپاه کشیده و پسرش را نزد من فرستاده و تهدید می‌کند. منتظر فرمان شاه خواهم ماند.» @shah_nameh1
‌ همون طور که احتمالأ تا الان فهمیدید جنگ پیران و گودرز در خراسان بزرگ داره انجام میشه😄 شهر هایی مثل زیبد، چاج، بلخ و... اسم شون اومده✅ ‌
شاهــنامهٔ فردوســی
رسیدن پیام #گودرز به #پیران : و هر چه از اموالت در خور شهریار است نزد او می‌فرستم. و دیگر که پسرت و
‌ اینجا هم جایی داریم به نام ویسه گرد که میدونید پدر پیران هست😀👌 و احتمالا ویسه این شهر رو بنا کرده ، همون طور که سیاوش شهری ساخت و اسمش رو گذاشتن 😃❤️ ظاهراً این رسم ترکا بود✅ ‌
پاسخ : سالار ترکان که پیام پیران را دریافت کرد، سپاهی سی هزار نفره گردآوری کرد، نزد پیران فرستاد و گفت « شمشیر کین به دست بگیر و زمین را از آنان تهی کن، نه گودرز نه گیو نه و نه و ، هیچ کدام نباید بماند ، از چهار سو بر ما لشکر کشیدند و طمع تخت توران دارند. از این پس من در جنگ جفا خواهم کرد و این بار به سراغ خواهم رفت.» پیران به سپاه بزرگ ایرانیان نگاه کرد که هر کدام مانند گرگی به خون تشنه اند. نیرو گرفت و از دلش نیکخویی را پاک کرد و جنگ خواست. به گفت« نزد فرمانده سپاه تان برو و بگو ، تو از من چیزهایی می‌خواهی که فرزانگان روی آن را هم نمی‌توانند ببینند! اول که گفتی از من گروگان می‌خواهی و دوم اسبان و سلاح و ثروتم را! برادر و پسرم که عزیزان منند را می‌گویی از خود دور کنم؟ این سخن شایسته خردمندان نیست. برای من مرگ خوشتر از آن زندگیست که به نام سالار باشم اما در اصل بنده ام . می‌گویند پلنگی با شیر پنجه در پنجه شد و گفت اگر من را شرافتمندانه بکشی بهتر از زندگانی در ننگ است. دیگر که فرمان شاه آمده و به جنگ فرمان داده است.» گیو پاسخ پیران را دریافت کرد و سوی سپاهش برگشت. سپاهش را برای جنگ سوی کنابد راند و پیران پشت او سپاه می‌راند تا به کنابد رسیدند و در دامنه کوه لشکر کشیدند، گیو نزد پدرش رفت و گفت « سپاه بیاور که او نظر به آشتی ندارد، هر چه گفتی به او گفتم و وقتی فهمید گناهکار است نامه ای نزد فرستاد که و گیو آمده اند و من به سپاه نیاز دارم و افراسیاب فورا سپاهی فرستاد. اکنون چاره ای جز جنگ نداریم.» پهلوان به پسرش گفت« پیران از جانش سیر شده است! من نیز موافق جنگم اما به فرمان شاه باید همچنان مدارا کنیم. هنگام آمدن به شهریار گفتم که هرگز کسی را که دل و زبانش یکی نیست، دوست ندان!» @shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید سلام یه سوال داشتم ما میدونیم که دختر یزد گرد سوم یعنی شهربانو بعد از حمله اعراب به همسری امام حسین دراومد. اما ایا یزد گرد سوم دختر دیگه ای هم داشته؟ چون که ببین تو مدرسه مون شبه افتاده که یزد گرد سوم یه خواهر داشته که همسر امام حسن شده. میخواستم نظر تو رو بدونم فقط لطفا هرچی که میگی مدرک هم بیار که تا من به بچه ها نشون بدم. .................. خب ببینید این که میگید دختر یزدگرد زن امام حسین شد یه تئوریه و سند زیاد محکمی نداره( از زمان صفویه این خیلی بولد شد ) و خب فکر نکنم خواهر یزدگرد زن امام حسن شده باشه از نظر سنی زیاد به هم نمی‌خورن
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید سلام در جواب آن دوست عزیز خواهر شهربانو به ازدواج پسر محمد حنفیه درآمده است ................ خواهر یزدگرد رو میگفت فکر کنم
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید آهان اشتب شد ممنون از کانال خوبتون ................. چاکر داداش🤝
لشکر آراستن : لشکر که به کنابد رسید، روز روشن از گرد و خاک سپاه او تاریک شد. صد هزار سپاهی پشت سر هم حرکت می‌کردند و برق شمشیر های هندی و نیزه هاشان زیر پرتو های خورشید می‌درخشیدند. گودرز که دانست سپاه پیران رسیده است ، او نیز سپاه را به زیبد راند. صدای طبل و ضرباتی که پای فیلان بر زمین میزد گویی کوه را می‌لرزاند. از زیبد تا کنابد سراسر سپاه بود. گودرز به خروش سپاهیان نگاه کرد که مانند موج دریا در تلاطم بودند، پرچم پشت پرچم و گروه پس از گروه ... خورشید غروب کرد و شب شد و هر سویی آتش روشن کردند، انگار زمین پر از دیو و اهریمن بود و بانگ طبل جنگی در شب، قلب هر کسی را در جا می‌کند. صبح که شد سپهدار ایران سپاه را حرکت داد و هر کجا تله جنگی کاشت. سوی چپ سپاه کوه و سوی راست رود آب بود. گودرز فرمان داد که نیزه داران جلوی سواران صف بکشند و سواران نیزه به دست و کمان بر بازو مقابل سواران سپاه آمدند، پشت سواران، لشکر فیلان بود و درفش کاویانی می‌درخشد و نیزه ها از او بنفش شده بودند، گرد سپاه هوا را تاریک کرده بود و تیغ ها می‌درخشید چنان که شب شده و ستاره در آسمان است. گودرز جناح راست سپاه را به داد و و نیز به یاری او رفتند. سپس سمت چپ لشکر را به داد و و به یاری او رفتند. به دو هزار لشکر آهنین داد که اسبشان نیز در زره بود و او را به پشت سپاه فرستاد و و نیز با گیو رفتند. سیصد سوار و پرچم سمت رود و سیصد سوار و پرچم دیگر سمت کوه روانه کرد. دیدگاهی در کوه ساختند و دیده‌بانی به آنجا فرستادند که حتی اگر مورچه ای از توران به این سو آمد به گودرز اطلاع دهد. چنان لشکر آراست که خورشید و ماه نیز خواستار آن رزم شدند که اگر فرمانده شایسته باشد، سپاهیان از پلنگ و نهنگ نخواهند ترسید. سپس خودش و پرچمش به قلب سپاه آمد و پهلوانان را نزد خود خواند، و با او بودند، دست چپ گودرز، بود و سمت راستش ، گودرز نیز با درفش کاویانی در دست. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
اولین پیام #گودرز به #پیران : گودرز نزدیک زیبد رسید و هزاران نفر گزین کرد و از ایرانیان ده هزار بود
‌ بچه ها گودرز به خودی خود بخاطر جنگ لاون با پیران مشکل داره😂 و تمام داستان اینطوریه که فقط میخواد پیران رو بکشه اما کیخسرو دست و پاشو بسته 😂💔 پ.ن جنگ لاون جنگیه که گودرز ۷۰ نفر از پسراش رو از دست داد 💔 ‌
سپاه آراستن : پیران از دور به لشکر ایران نگاه کرد و چون نظم و آراستی سپاه را دید خشمگین شد. به سپاه خودش نگاه کرد که نه صف کشیده اند و نه آرایشی دارند. از خشم دست بر دستش زد و تصمیم گرفت او نیز سپاه را آماده کند. سی هزار شمشیر زن به سپرد و قلبگاه سپاه را به او داد، سپاهی دلیر را نیز آماده کرد و به داد و سی هزار نفر داد و چپ لشکرش را به او سپرد. سپس و را فرا خواند و سی هزار نفر به آنان داد و سمت راست سپاه را به انان سپرد. و و با ده هزار نیزه دار به پشت سپاه رفتند، نیز با ده هزار به کمینگاه رفت و پس از او طلایه سپاه را فرستاد تا فرمانده سپاه ایران را خسته کند. اگر پا پیش بگذارد رویین به او حمله می‌کند. سپس دیده بانی را بر کوه گذاشت که اگر از ایران سواری آمد نگهبان خبر برساند. دو لشکر اینگونه آماده شدند و سه روز و سه شب منتظر ماندند اما هیچ کدام در جنگ پیشدستی نکرد. گودرز گفت « حتی اگر در جنگ شکست بخورم این جنگ را شروع خواهم کرد و سپاه پشت من بیاید.» شب و روز را چشم به ستارگان داشت تا روز نیک اختری را برای شروع جنگ بیابد. که کدام روز گردی می‌وزد و چشم سپاهیان دشمن را تیره می‌کند ؟ تا همان روز حمله کند. پیران نیز منتظر بود تا آتش خشم گودرز روشن شود و سپاه براند. روز چهارم، صبر تمام شد و نزد پدر رفت. جامه درید و خاک پاشید و گفت« پدر برای چه چند روز است بیهوده به پاییم؟ روز پنجم شد و نه خورشید شمشیر را پهلوانان را دید و نه گرد جنگ به آسمان بلند شد. سواران در لباس رزم اند اما خونشان نمی جوشد! در ایران پس از ، سواری مانند گودرز نبوده است! ..... @shah_nameh1