eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
86 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📝متن خاکریز خاطرات 43 ✍برخورد جالبِ حاج احمد با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود : حقوقش رو‌گرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره ‌گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن‌گفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچی‌کومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست ‌کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرس‌تون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۹ ✍ رفتار عجیب یک فرمانده که باعث محبوبیت بیشتر او می‌شود برای تهیه ‌ی مهمات عملیات باید حاج احمد متوسلیان رو می‌دیدم. رفتیم اتاق فرماندهی ، اما نبود. یکی از بچه ها گفت: فکر کنم بدونم کجاست... ما رو برد سمت دستشویی‌ها. دیدم حاج احمد اونجا داره در نهایت تواضع دستشویی‌ها رو تمیز می‌کنه. رفتم سطل آب رو ازش بگیرم، اما نداد. گفتم: شما چرا حاجی؟ همینطور که کار می‌کرد ، گفت: یادت باشه! فرمانده موقعِ جنگ برادرِ بزرگترِ همه حساب میشه ، و در بقیه‌ی مواقع کوچیکترین و حقیرترین برادر آنها... 📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب با راویان نور3 ، صفحه 148 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
👆خاکریز خاطرات ۱۵۳ 🌸 برخوردِ عجیب حاج احمد متوسلیان با زنی که شوهرش جزو منافقین بود... 🇮🇷
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۳ ✍ برخوردِ عجیب حاج احمد متوسلیان با زنی که شوهرش جزو منافقین بود... حقوقش رو‌گرفت و از سپاهِ مریوان اومد بیرون. دید زنی بچه به بغل ، کنارِ خیابون نشسته و گریه می‌کنه. رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن گفت: شوهرِ بی‌غیرتم من و بچه‌ی کوچیکم رو ول کرده و رفته تفنگ‌چیِ کومله شده، بخدا خیلی وقته که یک شکمِ سیر غذا نخوردیم. حاجی بغضش گرفت. بلافاصله دست کرد توی جیبش و همۀ‌ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیۀ مختصریه؛ فعلا اموراتِ خودتون رو بگذرونید، نشانی‌تون رو هم بدید به برادر دستواره ، از این به بعد خودش موادِ خوراکی رو میاره دم درِ خانه و بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱