فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلِ ما سوخت در این روضه
خبر سنگین است
#مرد_میدان🥀
دلم سلامی میخواهد به لبخند شهدا ؛
از همان سلام هایی که از زمین جدایت
می کند و غرق آسمانی معطر به عطر سیب میشوی ..
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۷۷
🌸 شما بگو: ایشون استاد دانشگاست یا استاد اخلاق؟
#متن_خاطره
تعدادی از دانشجوها رفته بودند پیشِ دکترعباسی و از دکتر شهریاری شکایت کرده و گفته بودند: « دکتر شهریاری خیلی به ما فشـار میاره و درس ایشون واقعاً سنگینه» ...
جلسهی بعد دکتـر اومد کلاس. میتونست بگه حالا که رفتید شکایتِ من رو کردید ، حالتون رو میگیرم؛ اما به جای تلافیکردن؛ اومد و گفت: «معذرت میخواهم اگرکدورتی پیش اومده .» استاد اخلاقی بود دکترشهریاری.
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری
📚منبع: کتاب شهید علم ، جلد ۱ ، صفحه ۴۶
#دانشمندشهید #شهیددکترمجیدشهریاری #گذشت #تواضع #بخشش #خوشاخلاقی
🇮🇷
فڪرم
بہ مُنتهــاے
#جمالت نمےرسد !
ڪز هر چہ
درخیال من آمد
نڪوتـــــری ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایے🍃
#شهید_جهاد_مغنیه🌸
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۷۸
🌸 خاطرهای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت
#متن_خاطره
منطقهی قلاجه در اسلامآبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکتها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم میپوشم» یادمه تا زمانیکه اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما میلرزید...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ، صفحه ۶۴
#فرماندهان #شهیدهمت #گذشت #تواضع #ازخودگذشتگی #ایثار #تقوا
🇮🇷
#مبحث_چالشی
راہـبردهاے اصلے شیطانـــ
شیطان به صورت مداومـ ، یا انسانـ را مأیوس مےکند یا مغرور.
فڪر و ذڪر دائمے شیطان قرار دادن انسان در یڪے از این دو حالت است. وقتے مأیوس مےڪند، نمےگذارد آدم حرڪت بڪند. وقتے مغرور مےڪند، انسان را به شتابزدگے و بـےدقتے دچار مےڪند. و در هر دو صورت آمار اشتباهات انسان افزایش پیدا مۍڪند.°•
👤استاد پناهیان
🌺
#خاطرات_شهید ❤️🌸
اوایل سال ۱۳۹۴ با تعدادی از رفقا از جمله شهید سیدابراهیم (مصطفی صدرزاده) رفته بودیم برا شناسایی قبل از عملیات (تو منطقه ی درعا)
حین برگشت، با توجه به فصل بهار و کشتزارهای گسترده ی تو منطقه، حاشیه ی راه بوته های بلندی که انتهای ساقه هاشون، خارهای توپی شکل( اندازه ی یه گردوی بزرگ) رشد کرده بود و من رو وسوسه میکرد که با پوتین بزنم زیرشون 😝
بالاخره شروع کردم و اولیش رو با پوتینم هدف گرفتم و با دورخیزی، محکم زدم زیرش .
که بعد از کنده شدن به هوا پرتاب شد. با خودم گفتم عجب کیفی داد...😋
بعدش شروع کردم، دومی و سومی....
تا اینکه سیدابراهیم صدام کرد...ابووووعلی...😐
گفتم جانم...😕
با همون لحن شیرین و قشنگش گفت: قربونت بشم😉....آخه اینا هم موجود زنده ان و همین کارت باعث میشه شهادتت عقب بیافته....
بعد از این حرفش کلی تو فکر رفتم و با خودم گفتم: بابا این سید تا کجاهاشو میبینه !!!
و نفهمیدم کی رسیدیم به مقر...😢
✍ #شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مصطفی_صدرزاده