eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_پنجاه_و_پنجم شانه به شانه هم #خیابان منتهی به ساحل را باز میگ
💠 | و فکری به ذهنم رسید که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با لحنی محطاتانه اطلاع دادم: "آخه اینجا مُهر نداره!" به آرامی خندید، کوچکی را از جیبش در آورد و گفت: "مُهر همرامه الهه جان!" و هرچه به مسجد نزدیکتر میشدیم، من بیشتر مشوش میشد که گفتم: "اینجا الان فقط نماز مغرب میخونن. نماز رو بعداً میخونن." به سمتم صورت و با حالتی ناباورانه جواب دلواپسی هایم را داد: "الهه جان! من الآن نُه که دارم با یه دختر زندگی میکنم! چرا انقدر نگرانی عزیزم؟!!! خُب وقتی اونا مغرب رو خوندن، من نماز عشاء رو فرادی میخونم. تازه دفعه اولم که نیس، قبلاً هم اینجا اومدم." به مقابل مسجد رسیدیم و باید از یکدیگر میشدیم که لبخندی نشانم داد و سفارش کرد: "مراقب خودت باشه جان! هم مراقب خودت، هم مراقب !" و با که بعد از این همه همراهی، هنوز تاب همدیگر را نداشته و به فاصله یک نماز، میکردند، از هم جدا شدیم و من یکسر به رفتم. همانطور که وضو میگرفتم تمام فکرم پیش بود که بایستی در وضوخانه مردانه در میان جماعتی سُنی به روش وضو بگیرد و بعد در صفوف نماز جماعت مسجد اهل تسنن با دست باز به ایستاده و بر مُهر سجده کند و مانده بودم که با این همه تفاوت، چرا آمدن به این مسجد را داد و چرا به یکی از مساجد نرفت تا با خیالی آسوده در میان هم مذهبان خودش بخواند؟ وضویم که تمام شد، چادر بندری ام را محکم دور سرم و به مسجد رفتم. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ حرفِ دل بسیار، اما به یک سلام از دور کفایت می‌کنم... 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🍃 أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ سلام بر آن کشته مظلوم سلام بر برادرِ مسمومش @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اگر خسته شدیم... اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد، وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد! 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 ویژگی خیلی مثبت برادرم مسئولیت ‌پذیری‌اش بود، غیر ممکن بود مسئولیتی به او واگذار شود و به سرانجام نرساند... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تصاویری از صحبتهای مقتدرانه خلبان این شهید معزز صبح سه شنبه ۱۱ خردادماه ۱۴۰۰، به همراه خلبان که در پایگاه چهارم شکاری دزفول به دلیل نقص فنی هواپیما دچار حادثه شده بود به مقام رفیع شهادت نائل آمدند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_پنجاه_و_ششم و فکری به ذهنم رسید که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و
💠 | وقتی در صف نماز جماعت نشستم، تازه سردردم نشان داد و باز کمرم از درد ضعف رفت و با همان حال که بایستی بخاطر دوران مانده تا مادر شدنم، تحمل میکردم و خوب میدانستم در پیشگاه پروردگارم چه بزرگی دارد، صدایش کردم که به مجید من عنایتی کرده و یاریاش کند تا به همه محاسن اخلاقی اش، اعتقادی اش نیز شده و به مذهب اهل سنت هدایت شود. باز دلم شده بود که هرچه زودتر او هم به عنوان یک سُنی به این وارد شود که وقتی از مسجد خارج شدم و دیدم به انتظار آمدنم چند قدم آن طرفتر ، از منتهای جانم کردم که دعایم به درگاه خداوند مستجاب شود. مقابلش که رسیدم، نگاهم کرد و با رویی گشاده گفت: "قبول باشه الهه جان!" و من با گفتن "ممنونم!" کنارش به راه افتادم و دیگر نمیتوانستم تمنای قلبی ام را پنهان کنم و میخواستم به بهانه ای سرِ صحبت را باز کرده باشم که پرسیدم: "مجید! چرا گفتی بیایم اینجا نماز بخونیم؟" شانه بالا انداخت و با پاسخ داد: "خُب سر راهمون بود." ولی خوب منظورم را بود که صورتش را به سمتم چرخاند، با چشمانش به رویم خندید و با لحنی از ریا ادامه داد: "البته چند متر بالاتر یه مسجد هم بود، ولی دلم میخواست یه جایی بریم که تو داشته باشی و راحت باشی!" و من بی درنگ دادم: "خُب اینجا هم تو راحت نبودی!" سرش را به نشانه تکان داد و گفت: "نه الهه جان! اینجا هم بود. برای من مهم اینه که تو راحت باشی!" و ای کاش میتوانستم همانجا در بگویم که اگر راحتی ابدی الهه اش را میخواهد، برای همیشه را به روی شیعه بودنش ببند و به اهل تسنن در آید و هنوز پرنده آرزوهایم به منزل نرسیده بود که با محبت همیشگی اش ادامه داد: "هر وقت دوست داشتی، برای نماز جماعت میایم اینجا." و همین مهربانی بی دریغش به من جسارت میداد تا هرچه دلم بهانه اش را میگیرد به آورم که برای چند لحظه مکث کردم و بعد با لحنی ناز و گلایه پرسیدم: "خُب نمیشه همیشه بیایم اینجا؟" حدس زده بود که باز میخواهم قوّتِ قفلِ را برای شکستن اعتقاداتش امتحان کنم که همانطور که قدم میزد، با لبخندی که لبانش را ربوده بود، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت تا را به مقصدی که میخواهم برسانم: "یعنی نمیشه خودت بیای اینجا؟ یعنی بخاطر من نیای..." و میدانست تا حرف را نزنم، آرام نمیگیرم که نگاهش را از زمین جدا نمیکرد و با همان چشمان نجیب و به زیر افتاده، امان میداد تا را به خدا سپرده و بپرسم: "یعنی نمیشه بیای اینجا و مثل بقیه بخونی؟" که بلاخره نگاهش از زمین زیر پایش دل کَند و با رنجش که میخواست زیر هاله ای از لبخند پنهانش کند، پرسید: "مگه من چجوری میخونم الهه؟" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_پنجاه_و_هفتم وقتی در صف نماز جماعت نشستم، تازه سردردم #خودی نش
💠 | و شاید از حرفی که زده بودم، دلش طوری شکسته بود که همان عطر هم از صورتش پرید و پرسید: "مگه من برای دیگه ای نماز میخونم؟ یا مگه برای کسی غیر از خدا سجده میکنم؟" نتوانستم این همه دل شکستگی اش را بیاورم که با نگاه پشیمانم به پای چشمانش افتادم و گفتم: "نه مجید جان، منظورم این نبود!" و نمیخواستم را که به قیمت شکستن قلب همسر مهربانم به دست آورده بودم، به همین از دست بدهم که با لحنی نرمتر، تکلیف امر به معروف و نهی از منکرم را اَدا کردم: "مجید جان! من میدونم که شما هم برای خدا نماز میخونید، ولی خُب یه چیزایی سنت پیامبر (ص) هست که باید بشه. مثلا ً اینکه موقع قرائت حمد و ، دست راست رو روی دست چپ بذاری، یا اینکه وقتی سوره حمد رو قرائت کردی، آمین بگی، یا اینکه نیازی نیس روی مُهر سجده کنی، روی یا همون هم میشه سجده کرد. یا مثلاً بعد از نماز نباید سه بار دستت رو بیاری بالا و باید سلام نمازت رو به سمت چپ و راست بدی." و بعد لبخندی زدم تا نفوذ بیشتر شده و با مهربانی ادامه دادم: "اگه این کارها رو انجام بدی، سنت پیامبر (ص) رو به جا اُوردی و خدا بیشتر داره!" از چشمانش به خوبی میخواندم که نمیخواهد با هم بودنمان به این مباحثه های بگذرد و باز به روی خودش نمی آورد که با آرامش به حرفهایم گوش داد و بعد با آغاز کرد: "الهه جان! من خیلی از احکام و تاریخ اسلام ندارم، ولی فکر کنم این چیزایی که تو میگی علمای اهل سنته! یعنی فقهای سُنی اعتقاد دارن که این کارها سنت پیامبر (ص) بوده، ولی فقهای یه چیز دیگه میگن. ما اعتقاد داریم که باید موقع نماز دستهامون دو طرف بدن آزاد باشه. اعتقاد داریم که نباید بعد از خوندن حمد، آمین بگیم، چون پیامبر (ص) آمین نمیگفتن. ما روی چیزی غیر از خاک سجده نمی کنیم و فقط سرمون رو روی مُهر یا یه چیزی مُهر میذاریم، چون داریم پیامبر (ص) اینجوری نماز میخوندن. اینم که بعد از سلام نماز، سه بار تکبیر میگیم، از مستحبات نمازه." ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊