❮شـھیـد علـے خلیلی❯
سـلامگــُلپِسَــرِفـٰـآطمھ🌱`
✋🏻| سلاممَـرحَـمِزخمهاۍبـےدرمان🥀'
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_کوتاه🎬
عــاشـِقِواقعـے⇧↻
ما با انقلاب اسلامی عاشق شدیم :)
#ایران_قوی 🇮🇷
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
@shahidegheirat
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
#نجوا_با_شهدا💞
آنڪیست ڪهدر
راھتو سرگردانست
هرڪو رَھتونیافت سرگرداناست
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
『🌸🍒'!』
ࢪفقا تنہا۳۰ ࢪوز تا عـیـد بزرگِ شیعیاݩ باقے موندھ😍
براۍ عیدغدیࢪ هرچقد میتونید کار ڪنید محلـہ و شہرتون بترڪونید💥🤩
از جشن هاۍ ڪوچیک و خانوادگی گرفتہ تا آذینبستن ڪوچہ یا در منزلتوݩ یا میتونین ڪتابچہ و رمانهایی برا پدرموݩ امامعلـے نوشتہ شدھ در قالب نـذرے بہ دیگران هدیہ بدید﴿🍬=📚=🎁} و...
(◍•ᴗ•◍)♥️
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
هرشب یڪ فنجان رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_بیستوششم #فصل_سوم : زیارت کربلا «سال ۹۲ #علی رفت #کربلا،
🌙قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_بیستوهفتم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
«#علی رو زده بودن🔪 و ما همه تو شوک بودیم😳، تو ICU بود🏨 و حالش هم خیلی وخیم😰، هیچ واکنشی هم نشون نمیداد و تکون نمیخورد😱؛ رفتم #مشهد پابوس #آقا(ع)کنار ضریح که بودم یاد #علی کردم😍 و انگشتر شرفالشمسی که دستم بود به نیت شِفا به ضریح متبرک کردم😇 و برگشتم؛ انگشتر رو تو بیمارستان🏨 به مادر #علی دادم، مادرش رفت تو اتاق🚪 وقتی برگشت بغض کرده بود و بی صدا اشک میریخت.😭
گفتم: «حاج خانوم! چیزی شده!؟ واسه #علی اتفاقی افتاده!؟😥»
حاج خانوم گفت:«نه!! تا انگشتر تو دست✋🏻 #علی کردم دستش رو تکون داد.»
#علی چنان رو به بهبودی رفت😍 که یه هفته نشده به زبون اومد و اولین کلمهاش «حلّه» بود، یعنی داشت میگفت بالاخره تونستم حرف بزنم.🙃💪🏻
بعد #شهادت سراغ اون انگشتر رو که گرفتم مادرش گفت با دستمال اشک💧 و سربند و یکی دو تا انگشتر دیگر تو کفن #علی آقا گذاشتن و دفن شده.»
* * *
خون زیادی از پسر رفته بود،😔 با حالی که او داشت از لحظه ضربت خوردن🔪 تا ساعتی که او را برای عمل وارد اتاق🚪کردند زمان زیادی گذشته بود🕓 و شاید این زنده ماندن او تنها یک معجزه💫 بود
و مادر آنقدر مبهوت این معجزه💫 بود که از فکر عوارض پیش آمده برای #علی به کلی غافل شده بود، حتی فکرش را هم نمیکرد.😌
در ICU فقط مادر اجازه داشت بالای سر #علی بماند.
–خانم خلیلی! #علی آقا مهمان دارند.
با دستهای🖐🏻 لرزان به سختی اشکهای صورتش را پاک کرد؛ لبخند ملیحی که بعد از عمل #علی بر چهره اش نشسته و حک شده بود نگاه خسته اش را آرامتر نشان میداد.☺️
–کی؟! مهمان #علی کیه!!؟🤔
–حاج آقا صدیقی اومدن.
وارد ICU شدند؛ نسیم دلنشین🌬 کلام او دل مادر را نوازش میداد،
عشق پدرانه💛 در نگاهش موج میزد، حضور او قوت قلبی برای مادر بود.💗
–#علی قوی تر از اینه که اتفاقی براش بیفته.😊
و در حالیکه مادر را دلداری میداد اشکهای💦 خود را آهسته از گوشه چشمانش پاک میکرد.😇
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
.
﴿ منبرمجآزے ﴾
•
#استاد_پناهیان میگفت :
الانداریحرصچیرومیخوری؟!
جوشمیزنےبرایچی؟!(:
بهـخودتبرگرد،بگو :
ـ چتشده؟!
ـ خدا فوت شده؟!
ـ ضعیف شده خدا؟!
ـ مهربونیشرفتھ؟!
ـ نمیبینہ تو رو؟!
ـ چیشدھ . . .؟
ـ حرصچیومیخوری^^؟🌱'
خُــداهسـٺ . . .💛🌼
ناشکریواسہچی؟!((:
•••♥️
@shahidegheirat
• • •〖 ✿ ฺ🧡 ฺ✿ 〗• • •
لحظاتت را دࢪیاب!
ثانیہها را شڪار ڪݩ...|⌚️🏹
همیشہ یہ ڪتاب ڪنارِدستت بزار براۍ اوقاتی کہ در انتظار هستی و وقتت دارھ تلف میشہ؛ مثلا وقتی داخل ماشین یا اتوبوس یا مہمونی بیڪار نشستی یا بہ جاۍ ولگردے تو فضاۍمجازی ڪتاب بخون🤓
○°چقد ڪتاب و ࢪماݩ کہ میشہ در همیݩ نیمساعتها خوند||📖😎
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
Mohammad Hossein Poyanfar - Beheshtam Hossein (128).mp3
3.77M
#نواهاے_عاشورایی 🎧😌
بہشتمحُســـــیݩ
بَـہـاࢪَم حُسـِـــیݩ
بہاندازهۍطُهیچکیدوستندارم
" حُسینآقاجان " 💔 . .
محمدحسینپویانفر🎤
┄┅•|•⊰❁〇⃟🦋❁⊱•|┅┄
@shahidegheirat
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙قࢪاࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_بیستوهفتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 «#علی رو زده بودن🔪 و ما همه
☕️| هࢪشب یڪ فنجاݩ ࢪماݩ
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_بیستوهشتم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
اولین شب🌑 بیهوشی #علی سپری شد، همه رفتند و باز هم مادر ماند و #علی؛💫
مادر ماند و آرامشی که کم کم داشت به سراغ او می آمد.😌
چیزی نمانده بود به یاد خانه و تنهایی مبینا بیفتد،🌈
—،دختر هفت ساله ای که تماس☎️ ناگهانی شب نیمه شعبان🌙 و گزارش احوال نگرانکنندهی #علی فرصت را برای فکر کردن به او از مادر گرفته بود.— اما....
–سلام مادر!! صبحتون بخیر.🌤
–سلام آقای دکتر👨🏻⚕! صبح شما هم بخیر☀️، خدا خیرتون بده انشاءالله، هرچی از خدا میخواین بهتون بده.🤲🏻
نگاه دکتر را به دلواپسی انداخت.😟
–ممنون لطفاً بنشینید!😊 می خوام در مورد احوال #علی آقا با شما صحبت کنم.
نگرانی همه وجودش را فرا گرفت،🔥 دلش بدجور شور افتاد، قلبش تند و تند شروع به زدن کرد💓 و نفس هایش از حال درونش حکایت میکرد.
–چیزی شده!؟ آقای دکتر اتفاقی افتاده!؟😥
–نه خانم خلیلی! صبر کنید خدمتتون عرض می کنم.
–شما را به خدا بگین دلم هزار راه رفت.💥
–بدون تعارف زنده موندن #علی آقای شما فقط یک معجزه☄ است و برای همین باید شکرگزار خدا بود.😇
–مسلماً همینطوره، من لحظهای نیست که خدا رو شکر نکنم.😊
–خانم! شما وضعیت #علی رو قبل عمل دیدین!؟ درسته!!؟🤔
مردمک چشمهای مادر شروع به لرزیدن کرد، صدای نفس کشیدنش که مدام قطع و وصل میشد دکتر را نگران کرده بود؛😣
اما او آمده بود تا واقعیت را به مادر بگوید و مادر باید میشنید چاره ای نداشت.😓😔
–با آن همه خونی که در چند ساعت اول از پسر شما رفته بود متاسفانه دچار عوارضی شده😔که همه آنها جز یک مورد☝️🏻به مرور زمان درمان پذیره.
زبانش بند آمده بود😰دو تا کف دستش🖐🏻 را بالا آورده بود و سرش را به چپ و راست تکان می دادند و سعی داشت با همان حال به دکتر👨🏻⚕ بگوید که آماده شنیدن است، شنیدن هر حرفی...😞
دکتر سرش را پایین انداخت.😔
–سکته مغزی، فلج سمت راست فک و دهان، فلج حنجره و....!
برای لحظهای سکوت سنگینی اتاق را فراگرفت.🍂
دکتر آهسته سرش را بالا آورد.
نگاهش👁👁 به نگاه مضطرب و پرسشگر مادر گره خورد. منتظر بود بقیهاش را بشنود، هر چه بود او خودش را برای شنیدن همه چیز آماده کرده بود.🌴
–قطع شدن صدا...😓
و باز هم سکوت!!🤫
انگار دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود و مادر هم دیگر یارای شنیدن نداشت؛ دیوارها و سقف اتاق دور سرش می چرخید.😭⚡️💥
#اِدامـہ_دارَد...
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
〖💌〗
از شهید بابائے پرسیدند:
+عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟
-گفت: "بہ نگهبانے دل مشغولیم
تا ڪسے جز خدا وارد نشود...
『@shahidegheirat』