eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ﴿ منبرمجآزے ﴾ • می‌گفت : الان‌داری‌‌حرص‌‌چی‌‌رو‌میخوری؟! جوش‌‌میزنےبرای‌‌چی؟!(: بهـ‌خودت‌برگرد،بگو : ـ چت‌شده؟! ـ خدا فوت‌ شده؟! ـ ضعیف‌ شده‌ خدا؟! ـ مهربونیش‌رفتھ؟! ـ نمیبینہ‌ تو رو‌؟! ـ چیشدھ . . .؟ ـ حرص‌چیو‌میخوری^^؟🌱' خُــداهسـٺ . . .💛🌼 ناشکری‌واسہ‌چی؟!((: •••♥️ @shahidegheirat
• • •〖 ✿ ฺ🧡 ฺ✿ 〗• • • لحظاتت را دࢪیاب! ثانیہ‌ها را شڪار ڪݩ...|⌚️🏹 همیشہ یہ ڪتاب ڪنارِدستت بزار براۍ اوقاتی کہ در انتظار هستی و وقتت دارھ تلف میشہ؛ مثلا‌ وقتی‌ داخل‌ ماشین‌ یا‌ اتوبوس‌ یا‌ مہمونی‌ بیڪار‌‌ نشستی یا بہ جاۍ ولگردے تو فضاۍ‌مجازی ڪتاب بخون🤓 ○°چقد ڪتاب و ࢪماݩ کہ میشہ در همیݩ نیم‌ساعت‌ها خوند||📖😎 🌸🍃 ღ‌ @shahidegheirat ┗ ━⇱━ ღ‌ 🍃🌸
Mohammad Hossein Poyanfar - Beheshtam Hossein (128).mp3
3.77M
🎧😌 بہشتم‌حُســـــیݩ بَـہـاࢪَم‌ حُسـِـــیݩ بہ‌اندازه‌ۍ‌طُ‌هیچکی‌دوست‌ندارم‌ " حُسین‌آقاجان " 💔 . . محمد‌حسین‌پویانفر🎤 ┄┅•|•⊰❁〇⃟🦋❁⊱•|┅┄ @shahidegheirat
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙قࢪاࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_بیست‌وهفتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 «#علی رو زده بودن🔪 و ما همه
☕️| هࢪشب یڪ فنجاݩ ࢪماݩ 📚 : نقاهت اول🛏🥀 اولین شب🌑 بیهوشی سپری شد، همه رفتند و باز هم مادر ماند و ؛💫 مادر ماند و آرامشی که کم کم داشت به سراغ او می آمد.😌 چیزی نمانده بود به یاد خانه و تنهایی مبینا بیفتد،🌈 —،دختر هفت ساله ای که تماس☎️ ناگهانی شب نیمه شعبان🌙 و گزارش احوال نگران‌کننده‌ی فرصت را برای فکر کردن به او از مادر گرفته بود.— اما.... –سلام مادر!! صبحتون ‌بخیر.🌤 –سلام آقای دکتر👨🏻‍⚕! صبح شما هم بخیر☀️، خدا خیرتون بده انشاءالله، هرچی از خدا می‌خواین بهتون بده.🤲🏻 نگاه دکتر را به دلواپسی انداخت.😟 –ممنون لطفاً بنشینید!😊 می خوام در مورد احوال آقا با شما صحبت کنم. نگرانی همه وجودش را فرا گرفت،🔥 دلش بدجور شور افتاد، قلبش تند و تند شروع به زدن کرد💓 و نفس هایش از حال درونش حکایت می‌کرد. –چیزی شده!؟ آقای دکتر اتفاقی افتاده!؟😥 –نه خانم خلیلی! صبر کنید خدمتتون عرض می کنم. –شما را به خدا بگین دلم هزار راه رفت.💥 –بدون تعارف زنده موندن آقای شما فقط یک معجزه☄ است و برای همین باید شکرگزار خدا بود.😇 –مسلماً همینطوره، من لحظه‌ای نیست که خدا رو شکر نکنم.😊 –خانم! شما وضعیت رو قبل عمل دیدین!؟ درسته!!؟🤔 مردمک چشم‌های مادر شروع به لرزیدن کرد، صدای نفس کشیدنش که مدام قطع و وصل می‌شد دکتر را نگران کرده بود؛😣 اما او آمده بود تا واقعیت را به مادر بگوید و مادر باید می‌شنید چاره ای نداشت.😓😔 –با آن همه خونی که در چند ساعت اول از پسر شما رفته بود متاسفانه دچار عوارضی شده😔که همه آنها جز یک مورد☝️🏻به مرور زمان درمان پذیره. زبانش بند آمده بود😰دو تا کف دستش🖐🏻 را بالا آورده بود و سرش را به چپ و راست تکان می دادند و سعی داشت با همان حال به دکتر👨🏻‍⚕ بگوید که آماده شنیدن است، شنیدن هر حرفی...😞 دکتر سرش را پایین انداخت.😔 –سکته مغزی، فلج سمت راست فک و دهان، فلج حنجره و....! برای لحظه‌ای سکوت سنگینی اتاق را فراگرفت.🍂 دکتر آهسته سرش را بالا آورد. نگاهش👁👁 به نگاه مضطرب و پرسشگر مادر گره خورد. منتظر بود بقیه‌اش را بشنود، هر چه بود او خودش را برای شنیدن همه چیز آماده کرده بود.🌴 –قطع شدن صدا...😓 و باز هم سکوت!!🤫 انگار دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود و مادر هم دیگر یارای شنیدن نداشت؛ دیوارها و سقف اتاق دور سرش می چرخید.😭⚡️💥 ... ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
°○بہ‌نامِ‌شہدا‌بہ‌یادِشہدا‌وبراۍ‌شہدا🌷🌿
〖💌〗 از شهید بابائے پرسیدند: +عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ -گفت: "بہ نگهبانے دل مشغولیم تا ڪسے جز خدا وارد نشود... 『‌‌‌‌@shahidegheirat
🍂| حدود ۲۰۰ نفر در آمریکا ڪشتہ و مفقود شدن و سڪوت بسیاࢪجالب بی‌بی‌سی و شبکہ‌هاۍ ماهواره‌ای...|🚶‍♂🕳 ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @shahidegheirat ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『🌶'!』 آمریڪا و غرب جوری جلوھ میدن و برجستہ‌سازی می‌کنن؛ کہ انگار بهشت و خیلی پیشرفتہ‌ست مردمش هم هیچ مشڪلی ندارن😐' ایࢪان هم میڪنن فلڪ زده‌ترین کشور جہان...|🤬 نہ چیزی از غارت فروشگاه‌ها و اعتراضات سراسرے مردم‌شون میگن کہ سر بہ فڵڪ کشیدھ نہ آمار خودکشی و تجاوز‌هاۍ‌جنسی کہ دارھ بیداد می‌کنہ نہ نژاد پرستی و الان هم انگار‌نہ‌انگار کہ ۲۰۰ تا آدم ڪشتہ و مفقود شدھ...|🤐 『‌‌‌‌@shahidegheirat
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هࢪشب یڪ فنجاݩ ࢪماݩ #ناے_سوختہ📚 #قسمت_بیست‌وهشتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 اولین شب🌑 بیهوشی #عل
قࢪاࢪِ شبانگاھ : نقاهت اول🛏🥀 –صبور باشید، همه چیز دست خداوند است، ما فقط وسیله ایم..😊😇 صدای بسته شدن در🚪او را به خودش آورد، سر را روی زمین گذاشت، بلندبلند خدا را شکر می‌کرد🤲🏻 و اشک می‌ریخت.😭 –همه عمر ازش مواظبت می‌کنم، کنیزیشو می کنم.☺️😍❣ انگار همین که زنده بود برای او کافی بود و این را از سجده‌های عاشقانه‌اش💛 به راحتی می‌شد فهمید. روز سوم بود.🗓 –مبینا!!! دخترم!!!!😰 با عجله چادرش را برداشت و روی سرش انداخت، در حالی‌که یک طرفش از طرف دیگر بلندتر بود و روی زمین کشیده می‌شد؛ به طرف ایستگاه پرستاری دوید، نفس نفس می‌زد.😓 –چه خبر شده خانم خلیلی!!؟😧 پسرت فرقی کرده!!؟ –مبینا!!😨 –مبینا کیه!!؟🤔 –دخترم؛ هفت سالشه!! سه شبه ازش بیخبرم!! همینجوری گذاشتمش تو خونه و اومدم.😰😢 پرستار چشمانش گرد شده بود،😳 حرفی برای گفتن نداشت، رویش نشده پرسد: مگر می‌شود!؟؟ تلفن☎️ را آرام به طرف او هُل داد؛ دست‌های مادر می‌لرزید،👋🏻 انگار یک نفر شماره ها را در ذهنش هم زده باشد🌀 همه را با هم قاطی کرده بود، هیچ جوری ردیف نمی‌شدند.♨️ –میخواین من براتون بگیرم!!؟☺️ –لطفاً!😥🙏🏻 اما هیچ خبری از مبینا نبود،❌ نگرانی مادر لحظه به لحظه بیشتر می‌شد.😱 –خانم خلیلی!! جایی هست که دخترتون اونجا رفته باشه!!؟🧐 –مادربزرگش، شاید خونه مادرم باشه.😟 –شمارشو بگین تا براتون بگیرم.😊 –الو!!! منزل🏠 آقای مشتاقی فرد!؟ از بیمارستان🏨 تماس می‌گیرم📲، مبینا خانوم اونجا هستند!!؟ –بیمارستان!!؟😳😰چه خبرشده!!؟ مادر تلفن☎️ را گرفت، اما صدای گریه او جملاتش را نامفهوم کرده بود، آنقدر گریه کرد تا گوشی از دستش افتاد، با همان حال روی زمین نشست🥀 و تنها صدای او بود که توی راهروی بیمارستان🏨 پیچیده بود؛😭 ساعتی🕣 نگذشته بود که خانواده سراسیمه وارد بیمارستان شدند😖 و با اصرار زیاد خودشان را به طبقه‌ای که بود رساندند، مادر با شنیدن صدای آنها به سرعت به طرفشان رفت، گریه امانش را بریده بود، توان حرف زدن نداشت، در همان حال سراغ مبینا را گرفت.☔️ مبینا پایین بود.👇🏻منتظر آسانسور نماند، پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌رفت؛👡 روی صندلی‌های انتظار دختر کوچولوی هفت ساله‌ای پاهایش را آویزان کرده بود و با نوک کفش‌هایش👟 روی سنگ‌های کف سالن شکلک می‌کشید!! آهسته به طرف دخترک👧🏻 رفت. دست های لرزانش را روی شانه‌ی او گذاشت. دخترک ترسید،😵 آرام سرش را برگرداند. با دیدن صورت چروکیده و خیس💦 مادر و چشم‌های خسته و خون آلود او بغض کودکانه‌ا‌ی که سه روز در گلویش مانده بود ترکید.⛈💦☔️😭 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯