eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس، شهدا را چیدند 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید محمد بلباسی 🆔 @shahidemeli
🌱 مادر شهید: بچه‌هایم همگی قانع بودند و درخواست‌های زیادی از پدرشان نمی‌کردند. هیچ‌وقت ندیدم که یکی‌شان از پدرشان یا از من چیزی بخواهد که در توانمان نباشد. خودم هم همین‌طور بودم. حاجی همیشه می‌گفت: خانوم، شما خودت قانعی. برای همین، بچه‌ها هم به شما نگاه کردن و این‌طور قناعت می‌کنن. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 وضع سنندج خراب بود. ارتباطمان با بیرون قطع شده بود. فشار ضدانقلاب روز‌ به‌ روز، ساعت به ساعت بیش‌تر می‌شد؛ آتششان سنگین‌تر. وصیت‌نامه‌ام را نوشتم و دادم به خلبان هلیکوپتر که وقتی رفت کرمانشاه، بیندازد صندوق پست. دیگر امیدی نبود. صیاد که آمد، وضع فرق کرد. با همان امکاناتی که بود، فوری عملیات پیشروی و پاکسازی را شروع کرد؛ از پادگان تا استانداری. یک بلدوزر راه انداخته بود جلو و یک تانک عقب. بینشان نیروها موضع گرفته بودند و حرکت می‌کردند. یکی دو روز بعد، رسیدند به باشگاه افسران. بلافاصله نیرو با هلیکوپتر رساند فرودگاه. کار بازسازی و تأمین سنندج از فرودگاه شروع شد. حالا دیگر وضع سنندج فرق می‌کرد. روزهای اولی بود که آمده بود سنندج. جلوی ستون حرکت می‌کرد و می‌رفت طرف مریوان؛ خیلی شجاع، جسور. بهش گفته بودند: بهتر نیست شما جلوی ستون حرکت نکنید، دیگران رو بفرستید جلو؟ جواب داده بود: من باید با چند تا از این ستون‌ها برم و بیام، تا برای بقیه جا بیفته که این جوری هم میشه کار کرد. خیلی هم نگذشت. کم‌کم برای بقیه جا افتاد. 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید محمدرضا دستواره 🆔 @shahidemeli
🌷 مدیریت اکبر را همه قبول داشتند. اکبر از روز اول زیر بار حرف زور نمی رفت. اما در مقابل نیروهای پایین دست و همکاران خودش بسیار افتاده و متواضع بود. بارها دیده بودم که بهترین غذا را به سربازها می داد. در شرایطی که حقوق ها کم و مشکلات زیاد بود از هر تلاشی برای حل مشکلات همکاران استفاده می کرد. برای همین همه او را دوست داشتند. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید محمدرضا دستواره 🆔 @shahidemeli
🌷 در سنگر فرماندهی با حاجی نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه، حاجی را خطاب قرار داد و در مقابل همه با لحنی اهانت‌آمیز سر حاجی فریاد کشید. پریدم وسط حرف‌هایش و گفتم: مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه!؟ درست صحبت کن، داری با فرمانده لشکر حرف می‌زنی. گیرم حق هم با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازه‌ای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟ گفت: بشین سر جات! تو دیگه چی کاره‌ای؟ و دوباره به حرف‌هایش ادامه داد. سر مسئله‌ای اعتراض داشت و حاجی را مقصر می‌دانست که چرا توجه نمی‌کند. در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود و بدون کوچک‌ترین عکس‌العملی، به حرف‌های او گوش می‌کرد. آخر سر هم وقتی حرف‌هایش تمام شد، به او گفت: حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت رو هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پیگیری می‌کنم، ان‌شاءالله درست می‌شه. همه از این نحوه‌ی برخورد حاجی درس گرفتیم، که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود. به نقل از مجتبی عسگری، کتاب 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید محمدرضا دهقان 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر به خواندن دعا بسیار علاقه‌مند بود، از جمله زیارت عاشورا و دعاهای روزانه. همیشه در کنار وسایل شخصی‌اش کتاب دعا وجود داشت. نامه‌هایش را با دعا و نیایش شروع می‌کرد. در دفترچه خاطراتش و یادداشت‌هایی که نوشته همواره به دعا و نیایش اشاره کرده است. در قنوت‌های نماز دعایی می‌خواند که من آن را در قنوت نماز می‌خوانم: اللهم طهّر قلبی من النفاق و عملی من الرّیاء و لسانی من الکذب و عینی من الخیانه به خواندن دعای فرج امام زمان در تمام ایام اصرار داشت و اعتقاد قلبی قوی به حضرت ولی‌عصر (عج) داشت. به خاطر همین این دعا را همیشه و در همه حال زمزمه می‌کرد. نامه‌هایش را با سلام و صلوات به ائمه‌ی معصومین علیهما السلام شروع و با آرزوی تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) تمام می‌کرد. به نقل از برادر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 از ویژگی‌های ابراهیم، احترام به دیگران، حتی به اسیران جنگی بود. همیشه این حرف را از ابراهیم می‌شنیدیم که: اکثر این دشمنان ما انسان‌های جاهل و ناآگاه هستند. باید اسلام واقعی را از ما ببینند. آن وقت خواهید دید که آن‌ها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسیاری از عملیات‌ها قبل از شلیک به سمت دشمن در فکر به اسارت درآوردن نیروهای آن‌ها بود. با اسیر هم رفتار بسیار صحیحی داشت. سه اسیر عراقی را داخل شهر آوردند. هنوز محلی برای نگهداری آن‌ها نبود. مسئولیت حفاظت آن‌ها را به ابراهیم سپردیم. هر چیزی که از طرف تدارکات برای ما می‌آمد و یا هر چیزی که ما می‌خوردیم، ابراهیم همان را بین اسرا توزیع می‌کرد. همین باعث می‌شد که همه حتی اسرا مجذوب رفتار او شوند. کمی هم عربی بلد بود. در اوقات بیکاری می‌نشست و با اسرا صحبت می‌کرد. دو روز ابراهیم با آن‌ها بود، تا اینکه خودرو‌ی حمل اسرا آمد. آن‌ها از ابراهیم سوال کردند: شما هم با ما می‌آیی؟ وقتی جواب منفی شنیدند خیلی ناراحت شدند. آن‌ها با گریه التماس می‌کردند و می‌گفتند: ما را اینجا نگه دار، هر کاری بخواهی انجام می‌دهیم. حتی حاضریم با بعثی‌ها بجنگیم! به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 از تهران آمد و ما را دور خودش جمع کرد و گفت اولین راهپیمایی را در هشتجین برگزار می‌کنیم. برنامه‌ریزی و اقدامات اولیه را انجام داده بود. او خودش پلاکاردهایی با شعارهای استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است، مرگ بر شاه و ... آماده کرده بود و بین ما توزیع کرد. جاوید غفاری، اباصلت سیدسیاح، رجب‌علی رجبی، تقی علوی، اکبر اکبری، من و چند نفر دیگر بودیم. به ما گفت: پلاکاردها را دور کمر خود بپیچید و به داخل کلاس ببرید. بعد هم منتظر باشید تا من داخل حیاط مدرسه اولین شعار را بدهم. آن‌وقت با باز کردن پلاکاردها بیرون بریزید و راهپیمایی را شروع کنید. ما توصیه‌های او را انجام دادیم و داخل کلاس‌ها رفتیم. منتظر بودیم تا با اشاره‌ی عمران کار بزرگی را انجام دهیم که بزرگترها جرئت انجام دادنش را نداشتند. دلهره و اضطراب امانمان را بریده بود. پس از مدتی، عمران با بلندگوی کوچک دستی‌اش از داخل حیاط مدرسه فریاد زد: مدرسه‌ده یوخلامیرام، بوشدا منی معلیمیم. (نمی‌خواهم توی مدرسه در خواب غفلت باشم.) تا صدای عمران به گوش ما رسید، همه بیرون ریختیم و پلاکاردهای مرگ بر شاه و دیگر پلاکاردها را بیرون آوردیم و شعارهای عمران را با صدای بلند فریاد زدیم. کلام‌الله میرمجیدی معاون مدرسه‌مان با چوب افتاد به جان ما تا ما را جمع کند. اما با سرسختی از مدرسه بیرون زدیم و دوستان غیرمدرسه‌ای که بیرون منتظر بودند، به ما پیوستند. آن روز عمران شعار داد و اولین راهپیمایی را در هشتجین برگزار کردیم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli