eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بارها بچه‌ها را می‌دیدم که دوره‌اش کرده‌اند و از او می‌خواهند برایشان صحبت کند. او هم با طمأنینه و مهربانی حرف می‌زد و احکام را به آن‌ها می‌آموخت. از قرآن می‌گفت، آیات را تفسیر می‌کرد، و بیشتر از هر چیز، نهج‌البلاغه را برایشان می‌خواند و نکات ظریف‌اش را یادآوری می‌کرد. پیش می‌آمد که افرادی وارد گردان می‌شدند و حتی از خود ایشان می‌پرسیدند: فرمانده گردان کجاست؟ کجا می‌توانیم ایشان را ببینیم؟ آن‌قدر ایشان ساده می‌پوشید و ساده رفتار می‌کرد که اگر کسی او را نمی‌شناخت، باور نمی‌کرد این جوان ساده که گردن مجروحی هم دارد، فرمانده‌ی گردانی چنین عظیم باشد؛ اگرچه نمی‌توان انکار کرد که خود پایدار هم سعی می‌کرد کمتر به چشم بیاید. تواضع او از حد فزون بود. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید علی هاشمی 🆔 @shahidemeli
🌷 فرازی از وصیت‌نامه: باید این را بدانیم که وظیفه ی حساس و خطیری به گردن ماست. هر کسی در هر پست و مقامی است، باید خود را برای خدمت به انقلاب آماده سازد وگرنه مدیون خون شهیدان است. 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید علیرضا موحد 🆔 @shahidemeli
🌷 یک بار یکی از کشاورزان بار خرابی به سید داد. سید بعد از معامله متوجه شد که بار تحویلی با آن که نشان داده بود فرق داره. خیلی محترمانه به طرف گفت: کیشه (مرد) مقداری از اون باری که به من دادی خرابه من ضرر می کنم، اگه می خوای قبول کن یا نه. برخورد سید این قدر خوب و محترمانه بود که کشاورز قبول کرد و خسارت سید رو پرداخت کرد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 پدر و پسری با هم به جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از انقلاب مشروب‌فروشی داشتند. روزهای اول هیچ‌کس آن‌ها را قبول نداشت. آن‌ها هم هر کاری می‌خواستند می‌کردند. سید آن‌ها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آن‌ها به رزمندگان شجاعی تبدیل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آن‌ها اهل نماز و ... شوند. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید علیرضا موحد 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید غضنفر ایمانی 🆔 @shahidemeli
🌷 از جمله‌ی خصوصیات مشهور برادر فتحی، این بود که هر جا حضور داشت، صبحگاه برقرار بود. سخت‌گیری و جدیت او در برگزاری صبحگاه را قبلا تجربه کرده و دوباره صحبت‌های من و حسین در این باره بود که چطور از صبحگاه در برویم! چطور است جایی دور از چشم بقیه بخوابیم؟ اگر آن‌ها صبح که بیدار می‌شوند، ما را کنار خودشان نبینند، هم ما از صبحگاه در امان می‌مانیم و هم نظم به هم نمی‌خورد. به حسین گفتم و خوب که فکر کردیم سرانجام محلی را برای خوابگاه شناسایی کردیم. آن‌جا، پشت میدان صبحگاه گردان امام حسین (ع) بود که اتفاقا به تازگی میله‌ها را جوش‌کاری کرده و سایه‌بانی هم درست کرده بودند. قرار شد پتوهایمان را آنجا ببریم و هر شب را همان‌جا سحر کنیم. دو شب در کمال آرامش همان‌جا خوابیدیم. عصر روز سوم، غیبت ما، حرمتی را دچار شک کرده بود. متوجه شده بود که شب‌ها جای ما خالی است و در صبحگاه هم حاضر نمی‌شویم؛ شب، دنبال ما راه افتاده و مخفیگاه ما را پیدا کرده و صبح آن روز، رازمان را برای فتحی فاش کرده بود. من و حسین، بی‌خبر از همه‌جا بعد از نماز صبح خوابیده بودیم؛ اما اولین سنگی که به میله‌ی فلزی سایه‌بان خورد، با صدای ناهنجاری ما را از خواب پراند. در کمال ناباوری دیدیم که بچه‌های واحد از کنار مخفیگاه ما رد می‌شوند و هر یک سنگی حواله‌ی سایه‌بان ما می‌کنند! ما که هنوز خواب‌آلود بودیم، نیم‌خیز شدیم و خطاب به کریم حرمتی که بچه‌ها را تا آنجا هدایت کرده بود، هم‌صدا شدیم: پسر خوب، بچه‌ها را ببر اون طرف بدوان. چرا همه رو جمع کرده‌ای اینجا؟ یک نفر ار جمع بچه‌ها که همچنان می‌دویدند، جدا شد و به سوی ما دوید. تازه متوجه شدیم که کریم فتحی است! حتی مجال سلام هم نیافتیم. خیلی تند گفت: بلند شین! زود بلند شین بیاین واحد، کارتون دارم! او رفت، و ما پشت سرش به مقر واحد اطلاعات رفتیم. اول، حسین را صدا کرد. رفتند گوشه‌ی چادر. بیرون ایستاده و منتظر بودم تا حسین بیرون بیاید، و من پیش برادر فتحی بروم. یکی دیگر از صفات بارز و معروف برادر فتحی این بود که اگر قرار می‌شد چند نفر را سرزنش کند، هیچ‌وقت آن‌ها را پیش هم نصیحت نمی‌کرد و تذکر نمی‌داد. _بیا ببینم، آقا مهدی! وارد شدم. ناراحت بود. گفت: این چه روحیه‌ای‌ست؟ مثل این‌که سست شده‌ای! نکنه از جنگ خسته شده‌ای! چرا از صبحگاه فرار می‌کنی؟ چرا این مسائل را جدی نمی‌گیری؟ فکر نمی‌کردم برای یک صبحگاه، این حرف‌ها را بشنوم. با شرمندگی عذرخواهی کردم و تعهد دادم از فردا در صبحگاه شرکت کنم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 از طرف ستاد نیروی زمینی تهران، به کمیته تخریب پادگان قدس کار شبیه‌سازی سلاح و مهماتی سپرده شد که توسط تکفیری‌ها در سوریه ابداع شده بود و بسیار هم تلفات می‌گرفت. در این پروژه محمدحسین چون فرمانده تخریب پادگان بود به من گفت: آقا مهدی بحث مالی و اضافه کاری بچه‌ها با شما باشد. کار بسیار سنگینی بود. تقریبا یک ماه طول کشید، در این یک ماه بچه‌های تخریب شبانه‌روز روی این پروژه کار کردند، گفتم برگه اضافه‌کاری‌هایی که روی این پروژه کار کرده بودند را بیاورند. طبق ساعت کاری مبلغ اضافه‌کاری پرداخت شود. محمدحسین برگه‌اش را پر نکرد. خودم برایش حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شده بود، محمدحسین بیشترین وقت را روی پروژه گذاشت. گفتم محمدحسین برگه ساعتی‌ات را بیار من خودم برات حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شد. گفت چطوری حساب کردی؟! برگه را از دستم گرفت، نگاهی انداخت. چندین ساعت را حذف کرد! دوباره که حساب کردم هفتصد هزار تومان شد! جالب بود از همان هفتصد تومان نیز سیصد هزار تومان را مجدد کم کرد! پرسیدم ای بابا چرا باز کم کردی؟ گفت: می‌ترسم حقم نباشه، عیب نداره حالا این سیصدهزار تومان هم برای بیت‌المال باشه خیالم راحت تره. شاید وقت‌هایی را استراحت کرده‌ایم و مستحق این مبلغ نباشیم! بعد از پایان ماموریت ما، کلیه شبیه‌سازی‌های انجام شده را به یکی از پادگان‌های ارتش در تهران منتقل کردیم. در سطح نیروهای مسلح به نمایش گذاشته شد. تمامی فرماندهان نیروهای مسلح از این شبیه‌سازی و مهندسی معکوس بازدید کردند. بسیار تحسین‌برانگیز بود. که همان زمان فرمانده تخریب نیروی زمینی سپاه بسیار گروه تخریب پادگان و فرماندهی محمدحسین بشیری را مورد تشویق قرار داد. از همان‌ جا بود که به محمدحسین پیشنهاد جانشینی فرماندهی تخریب نیروی زمینی داده شد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 ستاری، کسی بود که در میدان جنگ، پای رادار و موشک ضدهوایی، بیست‌و‌چهار ساعت، پلک به هم نمی‌زد. ستاری، کسی نبود همیشه پشت میز و پای تلفن و این‌ها باشد. ما ستاری را از داخل خاک و خل آوردیم و به فرماندهی نیرو منصوب کردیم. او را از جبهه و از زیر آتش و دود آوردیم. آن وقت‌ها، گاهی که از جبهه می‌آمد تا چیزی را گزارش بدهد و برگردد، چهره‌اش به چیزی که شبیه نبود، چهره‌ی یک افسر بود! مثل کارگری بود که از درون خاک آمده باشد. دین‌اش او را در آنجا نگه می‌داشت. بیانات رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان نیروی هوایی، ۱۳۷۴/۹/۲۶ 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید غضنفر ایمانی 🆔 @shahidemeli