eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی که نمی‌دانید عمل نکنید. ادای کسی را در نیارید. بدون علم درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین؛ اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری‌ها.. نه حج و کربلا صد بار... بدون این کارها؛ هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سیدالشهدا، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها. 🆔 @shahidemeli
🌷 یک قطعه برای سازمان شده بود بحران امنیت ملی؛ این یعنی تحریم. مگر می‌شد با این تحریم‌ها کار کرد. مصطفی آن قدر از آن قطعه وارد کرد که تا مدت‌ها کار سازمان را راه می‌انداخت. همه می‌گفتند هر کسی غیر از مصطفی می‌خواست آن را تأمین کند، در آن زمان یک‌صدمِ این هم نمی‌توانست وارد کند. قطعه را داد به چند تا از بچه‌های قدیمی که می‌شناخت‌شان. داد که از رویش بسازند. به وارد کردن راضی نبود. ریسکش بالا بود، ولی می‌خواست نتیجه بگیرد. زمان می‌برد، اما مصطفی صبور بود، می‌گفت: وقتی می‌تونیم خودمون بسازیم، چرا باید ارز از کشورمون بره بیرون؟ مدام پیگیری می‌کرد و همه‌جوره هوای‌شان را داشت. به یک گروه هم نداد، کار را به چند تا مرکز دانشگاهی سپرد. طول کشید، اما دست آخر بچه‌ها قطعه را ساختند، تست کردند و جواب گرفتند. حالا مصطفی نیست پای قرارداد تولید انبوه.. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 پدرم خیلی زیبا و مؤثر به ما تذکر می‌داد. دعوا کردنش همیشه غیر مستقیم بود؛ یعنی اصلا دعوا نمی‌کرد. وقتی اشتباه می‌کردیم، سرمان داد نمی‌کشید یا حرفی نمی‌زد که به ما سخت بگذرد. تذکر می‌داد؛ آن هم چطوری! وقتی کار اشتباهی انجام می‌دادیم، صدایمان می‌کرد؛ می‌برد توی اتاقش. با هم می‌نشستیم. بابا سوره‌ی والعصر را می‌خواند‌. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم. این طرز تذکرش از صد تا داد زدن و دعوا کردن برایمان سنگین‌تر بود. آن‌قدر زیبا و با ادب حرف می‌زد که به خودم قول می‌دادم دیگر اشتباهم را تکرار نکنم. به نقل از فرزند شهید 🆔 @shahidemeli
🌷 خبرنگاری که از ژاپن آمده بود، پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی لبخندی زد. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم، تا هر زمان که اسلام در خطر باشد ... و ما دست در دست همه ی مظلومان این کره ی خاکی، به جنگ همه ی نامردها و ظالمان می رویم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
شهادت خوب است اما تقوا بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند. 🆔 @shahidemeli
🌷 در جلساتی که برای هماهنگی فعالیت‌های ضد رژیم داشتیم بهترین نظرات را محمود ارائه می‌کرد. همه‌ی جوانب را می‌سنجید و بعد نظر می‌داد. معمولا کسی روی نظر محمود حرفی نمی‌زد. دانشجویانی که تفکرات انحرافی داشتند محمود را به خوبی می‌شناختند. اجازه نمی‌دادند که محمود در حلقه‌ی بحث آن‌ها وارد شود! چون به زیبایی تمام استدلال‌های آن‌ها را رد می‌کرد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 رفته بودیم یکی از باغ‌های اطراف همدان برای تفریح، صحبت بود و شوخی و .. . خیلی خوش گذشت. شب موقع خواب شد. همه با خستگی‌ای که داشتیم زود خوابمان برد. نیمه‌های شب بود که من از خواب پریدم. متوجه شدم صدای خیلی ضعیفی از بیرون اتاق می‌آید. گوش‌هایم را تیز کردم. یکی با آه و ناله‌ی ضعیفی می‌گفت: الهی العفو ... الهی العفو ... با خودم گفتم: این دیگر کیست؟! عجب حال و حوصله‌ای دارد. خواب شیرین را رها کرده و نماز می‌خواند؟ ساعتم را نگاه کردم. هنوز خیلی تا اذان مانده بود. بلند شدم تا ببینم این آدم عاشق، کیست. البته کسی غیر از او نمی‌توانست باشد. خودش بود؛ آقا سید مصطفی! به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته‌اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى‌شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است. 🆔 @shahidemeli
ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه‌ها خداوند را مشاهده مى‌کنیم که به کمک رزمندگان اسلام مى‌شتابد و آن‌ها را نصرت مى‌دهد. 🆔 @shahidemeli
🌷 وقت نماز صبح بود که بیدار شدم. رختخواب عبدالرضا دست نخورده بود. معلوم بود تا صبح خانه نیامده. با دلواپسی پله‌ها را آمدم پایین. با خودم گفتم: نماز خوندم می‌رم دنبالش. از زیر پله‌ها صدایی شنیدم. چراغ را روشن کردم. انگار کسی لای زیلو خوابیده بود. پرسیدم: عبدالرضا! تویی؟ چرا اون‌جا خوابیدی؟ گفت: دیر وقت اومدم. دیدم در هال قفله، دلم نیومد شما رو بیدار کنم. به نقل از پدر شهید 🆔 @shahidemeli
حسن، یک پسر فوق العاده جسور ، اخلاقا خاص و پرانرژی بود… تمام بچه هایی که با او دوست بودند ،از خودش بزرگتر بودند اما همه تابع حسن بودند. حسن آنقدر بچه زرنگی بود که اگر با او برخورد می کردید، می‌گفتید ۲۵ سال سن دارد؛ یعنی انقد پخته بود و عملا در خانواده، کسی او را بچه ۱۳ ساله حساب نمی‌کرد. در عین حال خیلی خانواده دوست بود. زیاد اهل تعریف کردن از کارهایی که می‌کرد، نبود. کار خودش را می‌کرد. 🆔 @shahidemeli
| اگر من شهید شدم، شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید. چون احساس می‌کنم که با این قیافه خودنمایی کرده‌ام، باید کفاره‌ای بدهم. (خطاب به مهدی مظاهری) 🆔 @shahidemeli