eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ اهمیتی به حرف هیچ کدوم ندادم.‌ من با همین شوهر معتاد خوشبخت بودم به من که کاری نداشت صد بار بهتر از خونه‌ی پدرم راحت بودم.‌ تازه ماشین خریده بودم و با پسرم‌تفریح میکردیم که متوجه شدم باردارم. باز هم همون استرس که اگر دختر باشه چی میشه.‌ اصلا من دیگه بچه نمیخواستم، یه شوهر معتاد و بدون حامی.‌ به شوهرم‌نگفتم و برای سقط به مطبی که یکی از همکار هام معرفی کرده بود رفتم.‌ هزینه رو پرداخت کردم و اماده شدم تا سقط کنم. اما دلم نیومد با خودم گفتم خانواده‌ی تو به تو بی توجهی کردن خب تو دختر به دنیا بیار و بهش توجه کن‌.‌ با گریه به دکتر گفتم نمیخوام سقط کنم.‌ دلخور گفت ما پول پس نمیدیم‌ اصلا برام‌ مهم نبود. از مطبش بیرون اومدم و رفتم امام زاده گریه کردم و استغفار کردم بعدم به خونه برگشتم شب به شوهرم خبر بارداریم رو دادم و گفتم که میخواستم چی کار کنم. خیلی ناراحت شد و تو فکر رفت.‌ اون شب شوهرم رفت بیرون و برنگشت. تازه فهمیدم به همون حضور خمارش چقدر نیاز دارم.‌ خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. چهار ماهه بودم رفتم سونو گرافی و گفتن دختره.‌ رسیدم خونه درو باز کردم که صدای خنده‌ی پسرم با پدرش رو شنیدم. عصبی شدم هر چند از برگشتش خوشحال بودم ادامه دارد... کپی حرام❌
۵ خواستم برم داخل و هر چی فحش بلدم بهش بدم که تو زندگی رو به بازی گرفتی. یه روز بری یه روز بیای؟ چهار ماهه هر جا بودی الانم برو اما در رو که باز کردم و سرحالیش رو که دیدم‌فهمیدم ترک کرده. جه روز خوبی بود اون روز برام. شوهرم ترک کرده بود و اون سه ماه تو کمپ بود. هر دو گریه کردیم.گفت وقتی شنیده داره صاحب یه بچه ی دیگه میشه. حالش از خودش بهم خورده که بابای دو تای بچه‌ای بعد زندگیت رو این ریختی کردی. گفت وقتی دیدم تو مرد تر از منی به غیرت خودم تف کردم.‌ ترک‌کردنش رو با خبر دختردار شدنمون جشن گرفتیم. اما خانواده‌ی من کوتاه نیومدن و گفتن باید طلاق بگیری، گفتم من به شوهرم اعتماد دارم.‌ دخترمم به دنبا اومد. شوهرم شده بود مثل روز های اول. وضع مالیمون حسابی خوب شد. گاهی گذشته بادم میومد ولی دیگه گذشته بود..‌ پسرمم خوشحال بود. شوهرم هر روز به مدرسه میبردش و برش میگردوند. ی روز پسرم پنهانی بهم گفت مامان از اینکه بابا برگشته خوشحالم اما کاش نمیاومد جلوی مدرسه دنبالم بابا چند تا دندون نداره اونایی رو هم که داره همشون خراب هستن من خجالت میکشم از دوستام. انقدر که شوهرم رو دوست داشتم متوجه نشده بودم.‌به پسرم گفتم پدرت نباید بفهمه دلش میشکنه. ادامه دارد... کپی حرام❌
۶ صبر کن بهش میگم درستشون کنه شب تو تنهاییمون بهش گفتم تو سنی نداری که این ریختی شدی.‌ بیا یکم به تو برسیم. اولش قبول نمیکرد ولی اصرار من رو که دید قبول کرد. درخواست یه وام کرده بودم تا برای خونه وسایل نو بخرم همش رو دادم به شوهرم تا بره دندون هاش درست کنه تمام دندونهاش رو درست کرد و اونهایی هم که نمیشد رو کاشت. هیچ وقت هم نذاشتم بفهمه که پسرم چی گفت. هر روز برام زیبا تر میشد. پدر شوهرم وقتی متوجه شد پسرش واقعا ترک کرده بهمون کمک‌مالی کرد. من بعد از ۱۴ سال تونستم با شوهرم و بچه هام به مسافرت برم، مسافرت تو زندگی ما یه آرزو بود با کمک پدر شوهرم خونمون رو عوض کردیم اما شوهرم با وجود تمام مخالفت های خانواده‌ش خونه رو به نام من زد. همین هم باعث اختلاف شد ولی اهمیت ندادیم یه روز تو مدرسه مدیرمون‌ بهم پیشنهاد مدیریت مدرسه رو داد. اون روز ها من معاون بودم.‌ این برتی من یک‌افتخار بود که مدیر مدرسه بشم. ایتم بگم که توی این سالها تونسته بودم غیرحضوری درس بخونم و کارشناسی ارشدم رو هم بگیرم.‌ الان‌من مدیر مدرسه‌ی دخترانه‌ی دبیرستانی هستم. پسرم ۲۱ سالش هست و دخترم‌ ۱۲ سالش. من به ایستادگی و استقامت خودم توی زندگی افتخار میکنم‌. اَجر روز های خوبم رو از خدا گرفتم. توی خونه‌ی ما برای هر تصمیمی هم نظر پسرم مهمه هم دخترم. دختر و‌پسر هیچ فرقی نداره.‌ولی نتونستم این رو به خانوادم‌م بفهمونم.‌ پایان کپی حرام❌
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🍃آوینی نصوح انقلاب ماست . 🍃احتیاج به یک بارقه‌ی و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت شهر. . 🍃همه ما ادعای درستی پیمایش را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. . 🍃اما آنگاه که دم و اتمسفر و را دید و صوت ربنای را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد و بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش. . 🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد.😣 مچاله کرد و تعلقش را، و پرتاب... . 🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و . و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. . به مناسبت شهادت . ✍نویسنده: . 📆تاریخ تولد: ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ شهرری تهران . 📆تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۷۲ فکه خوزستان .
مدافع سلامت، اصغر آقامحمدی 🍃🌷🍃 ایشان تخصص ایمونولوژی و اطفال و مرکز نقص ایمنی تهران بود. 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۳۰/۳/۸# در اهواز در یک محله متوسط به اسم لشکر آباد به دنیا آمد، پدر و مادرش اصالتاً ملایری بودند که به اهواز مهاجرت و سال ها در اهواز زندگی کردند. 🍃🌷🍃 ۴ و برادر بودند ، در دوره دبستان خیلی درسخوان نبود و سطح دبستانشان هم نیز از سطح بالای آموزشی برخوردار نبود. بارزی که ایشان داشت این بود که بود و داشت همه چیز را بداند. 🍃🌷🍃 در دوران ابتدائی دوست داشت بخواند. دلیل این علاقه هنوز هم برایش روشن نیست. بهرحال دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر حسابی طی کرد. 🍃🌷🍃 سال اول امتحان کنکور به دلیل عدم انتخاب مناسب و آشنا نبودن در آزمون کنکور قبول نشد. با شبانه روزی،ایشان در سال دوم در پذیرفته شد و بعد از سال دوم با گرفتن به جندی شاپور اهواز منتقل شد و در سال 1357 التحصیل شد. 🍃🌷🍃
وتنها مدافع حرم استان خراسان جنوبی، مرتضی بصیری پور 🍃🌷🍃 در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۱# در روستای اسلام آباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه تلاش بیرجند و مدرسه مولوی حسین بُر در شهر زاهدان و مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی رجایی زاهدان ادامه داد. 🍃🌷🍃 ایشان پس از به پایان رساندن دوره متوسطه راهی مقدس سربازی شد، در مقاومت زاهدان مشغول شد. 🍃🌷🍃 در آبان 1392# به عضویت پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از ورود تا لحظه لحظه ای از برای انقلاب اسلامی دست برنداشت. 🍃🌷🍃 ایشان متاهل بود ، طول زندگی مشترکش کمتر از ۶ بود، تنها یادگارش آقا طاها زمان ایشان ۳ بود. 🍃🌷🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ 🍃 در سال ۱۳۶۱ رفت و هنوز برنگشته است... . 🍂 فرمانده ای که آرامش این روزها را از ها و رشادت های او و امثال او داریم. . 🍃 چشم های زیادی منتظر هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش شدند... . 🍂او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون شد یا چون اما او نمونه بارز است.حال چه باشد چه .... . حاج احمد! ولے ما فڪر میڪردیم شما آزاد می‌شوید و می‌آیید هر چند پیر و شڪسته از شڪنجه دشمن ولے با پاے خودتان نه ڪه روے شانه هاے مردم ... فرمانده! خبر شهادتتان بدجور دلمان را شڪست🥀💔 شما ڪه روسپید شدید روسیاهے اش بماند براے آنانڪه مثل ماست، شل و وارفته خطابشان ڪردے ... براے آنانڪه تو را دندان ڪرم خورده نامیدند ڪه باید دورانداخته می‌شدید 🌼خوش آمدید اولین 🌼 چه روز قدس باشڪوهے بشود امسال💪🏻 این روزها وقتے میخوانم "اللهم فُڪّ ڪل اسیر" تصویر حاج احمد متوسلیان از روبروے چشمانم دور نمے شود... ...🌿🌸🌺🌸🌿 🦋🦋🦋
ایشان افزود :با وجود شرایط به دلیل اینکه فرزند بود می‌کردم از  هم‌سطح دیگر باشد و هیچ وقت احساس نکند با این وجود در بیشتر مواقع توجیبی که بهش می‌دادم را به که بعضی‌ها و آمد می‌داد و برای به اقتصادی در کار می‌کرد. 🍃🌷🍃 به گفته ایشان از چند سال قبل از به دلیل فلج شده بود که برای از از هیچ نمی‌کرد و در بیشتر موارد حتی شخصی را هم خود انجام می‌داد و تمام خود را برای هزینه صرف می‌کرد. 🍃🌷🍃 تمام در زمان حیات به دلیل که انجام می‌داد از به نیکی یاد می‌کردند و برایش خیر داشتند. داشتن مانند برای هر است چرا که و منش دارند. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت ۱ خانم شده فاطمه اسدی 🍃🌷🍃 یازدهم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در روستای ماموخ علیا در کردستان، متولد شد. پدر و مادرش آمنه نام داشتند. مثل خیلی از دختران روستایی در آن سال‌ها از نعمت یادگیری علم و دانش محروم ماند، از زمانی که توان کار کردن را پیدا کرد در کنار سایر اعضای خانواده می‌کرد و در امور زندگی آنان بود. 🍃🌷🍃 در جوانی با شاه‌محمد محمودی، ازدواج کرد و در روستای باقرآباد از توابع شهرستان دیواندره ساکن شدند. همسر ایشان در خارج از منزل برای اداره زندگی تلاش می‌کرد و ایشان کارهای خانه را عهده‌دار بود. ثمره زندگی شان یک دختر سه ساله و یک پسرچند ماه بود. 🍃🌷🍃 و با وجود همه کاستی‌ها از زندگی مشترکشان راضی و به آینده امیدوار بود. طولی نکشید که با اسارت همسرش توسط گروهک‌های ضد انقلاب آرامش زندگی شان به هم خورد.😔 🍃🌷🍃 خانمی بود، با یک سه ساله و یک چندماه و در کمال و با توکل بر خدا برای همسرش بود که او را به برده بودند.😔 🍃🌷🍃 ادامه درد👇👇
قسمت_۳ هرچه گفتم شغل من است و چاه در هیچ جای دنیا نیست کسی به حرفم گوش نداد. و متأسفانه بعضی از اهالی روستا هم که در آن روزها تحت تأثیر سوء قرار گرفته بودند گروهك‌ها را به اين قبيل كارها تشويق می‌كردند😔 من در كه در تصرف ضدانقلاب بود و سپس در روستاهای از جمله دوله تو و آلواتان سال به درازا کشید و در مدت سال بارها تصمیم به من گرفتند😔 ولی هر بار به دلایلی که من از آن‌ها خبر نداشتم از اقدام خود منصرف می‌شدند. در آن ‌اول اسدی، بسیار کرد تا مرا آ کند ولی موفق نشد😔 🍃🌷🍃 و یک بار هم با مبلغ هزار تومان که در آن ‌سال‌ها مبلغ توجهی بود برای من اقدام می‌کند ولی چون نتیجه نمی‌گیرد به صورت با گروهک‌های ضد انقلاب گیر می‌شود😔 🍃🌷🍃 و آن‌ها را که در آن سال‌ها و دو سال بیشتر نداشت به می‌رسانند و را در روستای نرگسله به خاک می‌سپارند.😔 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به روایت از مادر: راه و ساختمان بود و که در آن ساکن هستیم را حسن ، دیگرم تنها سال داشت که به رفت و در "خیبر" به درجه نائل شد.😭 🍃🌷🍃 هم استان فارس بود، پس از به رسیدن خود آرام و قرار نداشت اما به ایشان  اجازه  نمی‌دادند به همین دلیل مجبور شد به خود بگوید اگر اجازه# حضور در به ایشان ندهند از می‌دهد.😔 🍃🌷🍃 برای کردن مسئولان خود برای در 9 طول کشید و در نهایت مسئولان وی با شرط اینکه فقط در پ حاضر شود رضایت دادند و در "کربلای 5" به رسید. 🍃🌷🍃 راه و ساختمان بود در فاصله تعطیلی دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگی حسن نیز ساخت منزل مسکونی‌مان را آغاز کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم سال 91 وارد شد در این زمان به رسیده بود. با اینکه در بین همکارانش  لشکر بود اما در موضوع هرکسی مشکلی داشت به مراجعه می‌کرد از ایشان می گرفت. 🍃🌷🍃 به پسر عموش گفته بود  حسین (ع)🌷 به خواب یکی از دوستانش آمده و لیستی در دستش بود که تعدادی از اسامی جزو بودند که یکی یکی خط می‌خوردند اسم هم دران لیست نوشته شده بود.😭😭 🍃🌷🍃 وقتی این خواب را برایش تعریف می‌کنند  را برای مهیا کرد. قبل از  رفتن یک شب مرا صدا زد و کلیپی را نشانم داد و گفت این  را خودم ساختم بعد از از این استفاده کنید.😭😭 🍃🌷🍃 داشتم دیوانه می‌شدم  جلوی پدر چنین صحبت‌هایی کند.😭😭😭خیلی سخته ، رضا را باور داشتن با این روحیاتی که داشت غیر از این نمی‌توانستم فکر کنم.😭 🍃🌷🍃 در دوران فتنه 88 خیلی را کرده بود و  می‌کرد  را کند فردی که 360 درجه با او و افکارش اختلاف داشت را با رفتار خوبی و از  خودش کرد.  نظیری داشت. 🍃🌷🍃 ادامه دارد 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷