#تلاش ۴
اهمیتی به حرف هیچ کدوم ندادم. من با همین شوهر معتاد خوشبخت بودم به من که کاری نداشت صد بار بهتر از خونهی پدرم راحت بودم.
تازه ماشین خریده بودم و با پسرمتفریح میکردیم که متوجه شدم باردارم. باز هم همون استرس که اگر دختر باشه چی میشه. اصلا من دیگه بچه نمیخواستم، یه شوهر معتاد و بدون حامی. به شوهرمنگفتم و برای سقط به مطبی که یکی از همکار هام معرفی کرده بود رفتم. هزینه رو پرداخت کردم و اماده شدم تا سقط کنم. اما دلم نیومد با خودم گفتم خانوادهی تو به تو بی توجهی کردن خب تو دختر به دنیا بیار و بهش توجه کن. با گریه به دکتر گفتم نمیخوام سقط کنم. دلخور گفت ما پول پس نمیدیم اصلا برام مهم نبود. از مطبش بیرون اومدم و رفتم امام زاده گریه کردم و استغفار کردم بعدم به خونه برگشتم شب به شوهرم خبر بارداریم رو دادم و گفتم که میخواستم چی کار کنم. خیلی ناراحت شد و تو فکر رفت. اون شب شوهرم رفت بیرون و برنگشت. تازه فهمیدم به همون حضور خمارش چقدر نیاز دارم. خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. چهار ماهه بودم رفتم سونو گرافی و گفتن دختره. رسیدم خونه درو باز کردم که صدای خندهی پسرم با پدرش رو شنیدم. عصبی شدم هر چند از برگشتش خوشحال بودم
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#تلاش ۵
خواستم برم داخل و هر چی فحش بلدم بهش بدم که تو زندگی رو به بازی گرفتی. یه روز بری یه روز بیای؟ چهار ماهه هر جا بودی الانم برو اما در رو که باز کردم و سرحالیش رو که دیدمفهمیدم ترک کرده. جه روز خوبی بود اون روز برام. شوهرم ترک کرده بود و اون سه ماه تو کمپ بود. هر دو گریه کردیم.گفت وقتی شنیده داره صاحب یه بچه ی دیگه میشه. حالش از خودش بهم خورده که بابای دو تای بچهای بعد زندگیت رو این ریختی کردی. گفت وقتی دیدم تو مرد تر از منی به غیرت خودم تف کردم. ترککردنش رو با خبر دختردار شدنمون جشن گرفتیم. اما خانوادهی من کوتاه نیومدن و گفتن باید طلاق بگیری، گفتم من به شوهرم اعتماد دارم. دخترمم به دنبا اومد. شوهرم شده بود مثل روز های اول. وضع مالیمون حسابی خوب شد. گاهی گذشته بادم میومد ولی دیگه گذشته بود.. پسرمم خوشحال بود. شوهرم هر روز به مدرسه میبردش و برش میگردوند. ی روز پسرم پنهانی بهم گفت مامان از اینکه بابا برگشته خوشحالم اما کاش نمیاومد جلوی مدرسه دنبالم بابا چند تا دندون نداره اونایی رو هم که داره همشون خراب هستن من خجالت میکشم از دوستام. انقدر که شوهرم رو دوست داشتم متوجه نشده بودم.به پسرم گفتم پدرت نباید بفهمه دلش میشکنه.
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#تلاش ۶
صبر کن بهش میگم درستشون کنه شب تو تنهاییمون بهش گفتم تو سنی نداری که این ریختی شدی. بیا یکم به تو برسیم. اولش قبول نمیکرد ولی اصرار من رو که دید قبول کرد. درخواست یه وام کرده بودم تا برای خونه وسایل نو بخرم همش رو دادم به شوهرم تا بره دندون هاش درست کنه تمام دندونهاش رو درست کرد و اونهایی هم که نمیشد رو کاشت. هیچ وقت هم نذاشتم بفهمه که پسرم چی گفت. هر روز برام زیبا تر میشد. پدر شوهرم وقتی متوجه شد پسرش واقعا ترک کرده بهمون کمکمالی کرد. من بعد از ۱۴ سال تونستم با شوهرم و بچه هام به مسافرت برم، مسافرت تو زندگی ما یه آرزو بود با کمک پدر شوهرم خونمون رو عوض کردیم اما شوهرم با وجود تمام مخالفت های خانوادهش خونه رو به نام من زد. همین هم باعث اختلاف شد ولی اهمیت ندادیم یه روز تو مدرسه مدیرمون بهم پیشنهاد مدیریت مدرسه رو داد. اون روز ها من معاون بودم. این برتی من یکافتخار بود که مدیر مدرسه بشم. ایتم بگم که توی این سالها تونسته بودم غیرحضوری درس بخونم و کارشناسی ارشدم رو هم بگیرم. الانمن مدیر مدرسهی دخترانهی دبیرستانی هستم. پسرم ۲۱ سالش هست و دخترم ۱۲ سالش. من به ایستادگی و استقامت خودم توی زندگی افتخار میکنم. اَجر روز های خوبم رو از خدا گرفتم. توی خونهی ما برای هر تصمیمی هم نظر پسرم مهمه هم دخترم.
دختر وپسر هیچ فرقی نداره.ولی نتونستم این رو به خانوادمم بفهمونم.
پایان
کپی حرام❌
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🍃آوینی نصوح انقلاب ماست
.
🍃احتیاج به یک بارقهی #نور و #نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.
.
🍃همه ما ادعای درستی پیمایش #مسیر را در غبغب خود داریم و زور میزنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این #تلاش میکنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمدهایم و #سختیای که کشیدهایم میترسیم که بیهوده بوده باشد.
.
🍃اما #آوینی آنگاه که دم #مسیحایی و اتمسفر #خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و #استوار #قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش.
.
🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد.😣 مچاله کرد #سیگار و تعلقش را، و پرتاب...
.
🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و #آتش.
و نگاشت آنچه را که در مکاشفههای ذهنش #حس کرد.
.
به مناسبت شهادت #شهید_سید_مرتضی_آوینی
.
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
.
📆تاریخ تولد: ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ شهرری تهران
.
📆تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۷۲ فکه خوزستان
.
#پزشک مدافع سلامت،#شهید اصغر آقامحمدی
🍃🌷🍃
ایشان #فوق تخصص ایمونولوژی و #آلرژی اطفال و #رئیس مرکز #تحقیقات نقص ایمنی #دانشگاه تهران بود.
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۳۰/۳/۸# در اهواز در یک محله متوسط به اسم لشکر آباد به دنیا آمد، پدر و مادرش اصالتاً ملایری بودند که به اهواز مهاجرت و سال ها در اهواز زندگی کردند.
🍃🌷🍃
۴#خواهر و برادر بودند ، در دوره دبستان خیلی درسخوان نبود و سطح دبستانشان هم نیز از سطح بالای آموزشی برخوردار نبود.
#ویژگی بارزی که ایشان داشت این بود که #پرسشگر بود و #دوست داشت همه چیز را بداند.
🍃🌷🍃
در دوران ابتدائی دوست داشت #حقوق بخواند. دلیل این علاقه هنوز هم برایش روشن نیست. بهرحال دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر حسابی طی کرد.
🍃🌷🍃
سال اول امتحان کنکور به دلیل عدم انتخاب مناسب و آشنا نبودن در آزمون کنکور قبول نشد.
با #تلاش شبانه روزی،ایشان در سال دوم در #رشته #پزشکی پذیرفته شد و بعد از #اتمام سال دوم با گرفتن #موافقت به #دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل شد و در سال 1357#فارغ التحصیل شد.
🍃🌷🍃
#اولین وتنها #شهید مدافع حرم استان خراسان جنوبی، مرتضی بصیری پور
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۱# در روستای اسلام آباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه تلاش بیرجند و مدرسه #شهید مولوی حسین بُر در شهر زاهدان و مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی #شهید رجایی زاهدان ادامه داد.
🍃🌷🍃
ایشان پس از به پایان رساندن دوره متوسطه راهی #خدمت مقدس سربازی شد، در #ناحیه مقاومت #بسیج زاهدان مشغول #خدمت شد.
🍃🌷🍃
در آبان 1392# به عضویت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از #بدو ورود تا لحظه #شهادت لحظه ای از #تلاش برای #تحقق #آرمانهای انقلاب اسلامی دست برنداشت.
🍃🌷🍃
ایشان متاهل بود ، طول زندگی مشترکش کمتر از ۶#سال بود، تنها یادگارش آقا طاها زمان #شهادت ایشان ۳#ساله بود.
🍃🌷🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🍃 #فرمانده در #تیرماه سال ۱۳۶۱ رفت و هنوز برنگشته است...
.
🍂 فرمانده ای که آرامش این روزها را از #تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
.
🍃 چشم های زیادی منتظر #حاج_احمد_متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش #پیر شدند...
.
🍂او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت.
نمی دانم سرنوشتش چون #اربابش شد یا چون #کاروان_اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه #اسیر باشد چه #شهید....
.
حاج احمد!
ولے ما فڪر میڪردیم
شما آزاد میشوید و میآیید
هر چند پیر و شڪسته از شڪنجه دشمن
ولے با پاے خودتان
نه ڪه روے شانه هاے مردم ...
فرمانده!
خبر شهادتتان بدجور دلمان را شڪست🥀💔
شما ڪه روسپید شدید
روسیاهے اش بماند براے آنانڪه مثل ماست،
شل و وارفته خطابشان ڪردے ...
براے آنانڪه تو را دندان ڪرم خورده نامیدند
ڪه باید دورانداخته میشدید
🌼خوش آمدید اولین #شهید_فتح_قدس 🌼
چه روز قدس باشڪوهے بشود امسال💪🏻
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
#ماه_رمضان
این روزها وقتے میخوانم
"اللهم فُڪّ ڪل اسیر"
تصویر حاج احمد متوسلیان از روبروے چشمانم دور نمے شود...
#سالروزولادت...🌿🌸🌺🌸🌿
🦋🦋🦋
#قسمت_سوم
ایشان افزود :با وجود شرایط #سخت #زندگی به دلیل اینکه #پسرم #تک فرزند بود #تلاش میکردم از #نظر #پوشش همسطح دیگر #دوستانش باشد و هیچ وقت احساس #کمبود نکند با این وجود در بیشتر مواقع #پول توجیبی که بهش میدادم را به #همکلاسیهایش که بعضیها #کرایه #رفت و آمد #نداشتند میداد و برای #کمک به #وضعیت اقتصادی #خانه در #تابستانها کار میکرد.
🍃🌷🍃
به گفته ایشان #گلمحمد #پدر #قربانعلی از چند سال قبل از #شهادت #پسرمان به دلیل #بیماری فلج شده بود که #پسرم برای #نگهداری از #پدرش از هیچ #تلاشی #کوتاهی نمیکرد و در بیشتر موارد حتی #نظافت شخصی #پدرش را هم خود #شخصا انجام میداد و تمام #درآمد #کارگری خود را برای #تامین هزینه #درمان #پدرش صرف میکرد.
🍃🌷🍃
تمام #همسایهها در زمان حیات #قربانعلی به دلیل #کمکهایی که انجام میداد از #پسرم به نیکی یاد میکردند و برایش #دعای خیر داشتند. داشتن #فرزندی مانند #قربانعلی برای هر #مادری #افتخار است چرا که #شهدا #راه و منش #خدایی دارند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت ۱
#نخستین #شهیده خانم #تفحص شده فاطمه اسدی
🍃🌷🍃
یازدهم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در روستای ماموخ علیا در کردستان، متولد شد. پدر و مادرش آمنه نام داشتند.
مثل خیلی از دختران روستایی در آن سالها از نعمت یادگیری علم و دانش محروم ماند، از زمانی که توان کار کردن را پیدا کرد در کنار سایر اعضای خانواده #کار میکرد و در #اداره امور زندگی #کمک #کار آنان بود.
🍃🌷🍃
در جوانی با شاهمحمد محمودی، ازدواج کرد و در روستای باقرآباد از توابع شهرستان دیواندره ساکن شدند.
همسر ایشان در خارج از منزل برای اداره زندگی تلاش میکرد و ایشان کارهای خانه را عهدهدار بود. ثمره زندگی شان یک دختر سه ساله و یک پسرچند ماه بود.
🍃🌷🍃
و با وجود همه کاستیها از زندگی مشترکشان راضی و به آینده امیدوار بود. طولی نکشید که با اسارت همسرش توسط گروهکهای ضد انقلاب آرامش زندگی شان به هم خورد.😔
🍃🌷🍃
خانمی بود، #بیسرپرست با یک #کودک سه ساله و یک #نوزاد چندماه و در کمال #فقر و #تنگدستی با توکل بر خدا #تلاش برای #نجات همسرش بود که #بیگناه او را به #اسارت برده بودند.😔
🍃🌷🍃
ادامه درد👇👇
قسمت_۳
هرچه گفتم شغل من #حفاری است و #حفر چاه در هیچ جای دنیا #جرم نیست کسی به حرفم گوش نداد.
و متأسفانه بعضی از اهالی روستا هم که در آن روزها تحت تأثیر #تبلیغات سوء #ضدانقلاب قرار گرفته بودند گروهكها را به اين قبيل كارها تشويق میكردند😔
#اسارت من در #روستاهایی كه در تصرف ضدانقلاب بود و سپس در روستاهای #مرزی از جمله دوله تو و آلواتان #دو سال به درازا کشید و در مدت #دو سال #اسارت بارها تصمیم به #اعدام من گرفتند😔
ولی هر بار به دلایلی که من از آنها خبر نداشتم از اقدام خود منصرف میشدند. در آن #ماه اول #همسرم #فاطمه اسدی، بسیار #تلاش کرد تا مرا آ#زاد کند ولی موفق نشد😔
🍃🌷🍃
و یک بار هم با #تهیه مبلغ #۲۰۰ هزار تومان که در آن سالها مبلغ #قابل توجهی بود برای #آزادی من اقدام میکند ولی چون نتیجه نمیگیرد به صورت #لفظی با گروهکهای ضد انقلاب #در گیر میشود😔
🍃🌷🍃
و آنها #ناجوانمردانه #همسرم را که در آن سالها #بیست و دو سال بیشتر نداشت به #شهادت میرسانند و #پیکرش را در روستای نرگسله به خاک میسپارند.😔
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به روایت از مادر#شهید:
#محمدحسن #مهندس راه و ساختمان بود و #منزلی که در آن ساکن هستیم را #محمد حسن #ساخته، #فرزند دیگرم #محمدمحسن تنها #سیزده سال داشت که به #جبهه رفت و در #عملیات "خیبر" به درجه #شهادت نائل شد.😭
🍃🌷🍃
#محمدجواد هم#مسئول #گزینش #سپاه استان فارس بود، پس از به #شهادت رسیدن #برادران خود آرام و قرار نداشت اما به ایشان اجازه نمیدادند به همین دلیل مجبور شد به #مسئولان خود بگوید اگر اجازه# حضور در #جبهه به ایشان ندهند از #سپاه #استعفا میدهد.😔
🍃🌷🍃
#تلاش #محمدجواد برای #راضی کردن مسئولان خود برای #حضور در #جبهه 9#ماه طول کشید و در نهایت مسئولان وی با شرط اینکه فقط در پ#شت #جبهه حاضر شود رضایت دادند و در #عملیات "کربلای 5" به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#محمدحسن #دانشجوی #مهندسی راه و ساختمان بود در فاصله تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی #محمد حسن نیز ساخت منزل مسکونیمان را آغاز کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم
سال 91 وارد #سپاه شد در این زمان به #اوج #معرفت رسیده بود. با اینکه در بین همکارانش #جوانترین #پاسدار لشکر بود اما در موضوع #مهدویت هرکسی مشکلی داشت به #رضا مراجعه میکرد از ایشان #راهنمایی می گرفت.
🍃🌷🍃
به پسر عموش گفته بود #امام حسین (ع)🌷 به خواب یکی از دوستانش آمده و لیستی در دستش بود که تعدادی از اسامی #لیست جزو #شهدا بودند که یکی یکی خط میخوردند اسم #رضا هم دران لیست نوشته شده بود.😭😭
🍃🌷🍃
وقتی این خواب را برایش تعریف میکنند #خودش را برای #شهادت مهیا کرد. قبل از رفتن یک شب مرا صدا زد و کلیپی را نشانم داد و گفت این #کلیپ را خودم ساختم
بعد از #شهادتم از این استفاده کنید.😭😭
🍃🌷🍃
داشتم دیوانه میشدم #فرزند جلوی پدر چنین صحبتهایی کند.😭😭😭خیلی سخته ،#شهادت رضا را باور داشتن با این روحیاتی که #رضا داشت غیر از این نمیتوانستم فکر کنم.😭
🍃🌷🍃
در دوران فتنه 88 خیلی #خودش را #درگیر کرده بود و #تلاش میکرد #جوانان را #هدایت کند فردی که 360 درجه با او و افکارش اختلاف داشت را با رفتار خوبی #ولایی و از #مریدانش خودش کرد. #جاذبه #بی نظیری داشت.
🍃🌷🍃
ادامه دارد
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷