eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.7هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
86 فایل
شما با دعوت #شهید به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #مربی_اخلاق #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر و کپی مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✨ خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ✨ تو اردوگاه شهيد درويشی يه روز صبح از خواب بيدار شديم. اومد سراغ من وگفت:《 علی جان بيا محوطه رو آب و جارو کنيم ،مهمون قراره برامون بياد.》 گفتم: سيد جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبری نيست .مهمون کجابود؟! اما ديدم سيد اصرار دارد گفتم: چشم . جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه، عرق از سرو صورتم پايين ميريخت و زيرلب غر ميزدم وميگفتم: سيد جان عجب کاری دست مون دادی؟! تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشيد خانواده و مادر برای بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد! اين نکنه علم غيب داره!؟ ماشين ها وارد شدند .مادر شهيد تا ما خادم هارو ديد برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام و يادپسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهيد درويشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سيد ميلاد افتاد، سيد داشت بال درمی آورد. ازفرط خوشحالی تو پوست خودش نميگنجيد. سيد رو تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد)ديدی گفتم مهمون داريم !؟ درويشی چرخی تو اردوگاه زد وبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقی بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظی کنه از بين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سيد، سيد خيلی مؤدب روبروی مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روی سينه ی سيد ميلاد و برای سيد دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چی داره ميگه. صدای ضعيفش به زور به گوشم ميرسيد. ميگفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشی. ان شاءالله هر آرزويی که داری بهش برسی و به پسرم بشی... سيد حالت پيدا کرده بود (عکس اين صحنه موجود است) سرش رو پايين انداخته بود گريه ميکرد. مادر شهيد که رفت. سيد هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت سيد بود. رفت اونجا و زار زار گريه کرد. 🍃 @shahidseyyedmilademostafavi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷شهید سیدمیلاد مصطفوی🌷 سِیِّد خَندان: 🍂خاطرات شهید يکبار از کشاورزي بار سيب زميني خريد، بارش خيلي خوب نبود، فرستاد تهران وبرگشت خورد. با قيمت پايينتري بارش روفروخت ومقداري ضرر کرد. گفتم چرا موقع خريد دقت نکردي⁉️ گفت اشکال نداره، خودم ميدونستم بارش خيلي خوب نيست،اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالي بود،ميشناختمش🌸 آدم زحمتکشي بود.خواستم کمکي به اون بنده خداکرده باشم. حتي اگرخودمم ضرر کنم، اشکال نداره خدا باماست🤔 حرفهاي براي ماعجيب بود. اما با اعتقاداتش کارميکرد.🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
خواب یکی از دوستداران شهید مدافع حرم آقا سیدمیلاد مصطفوی 🌿🌹🌹🌹 با عرض سلام و احترام خدمت همه کاربران اسفندماه اردوی شب حضرت زهرا سلام الله علیه بودیم راوی آخر مراسم با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭 از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون ، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، دور مزارشون خیلی برام خاص بود. ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم. پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید. تا این که در دیدم یه جای غریب فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی نمی کنه. در همون عالم خواب می کردم😭 و می گفتم سید بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم. من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون 🇮🇷کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇 @ShahidseyyedMiladeMostafavi
خاطره ای از شهید سیدمیلادمصطفوی ♻️سال ۹۴ برای نظامی اعزام به سوریه یک دوره یک هفته ای رفتیم اونجا اتفاقاتی افتاد و برنامه هایی پیش اومد که باعث شد بین من و سیدمیلاد مختصر پیش اومد ⚜هرچند در به همدان بدون معطلی شد و رفع کدورت کرد ، ولی بعد از یک هفته تماس گرفت و با یکی از رفقاش اومد و با اصرار سید ناهار رفتیم و هرچه اصرار کردم چون شما مهمون من هستید من باید حساب کنم اجازه نداد من حساب کنم و بعدش هم کلی از محل کار من و شرایطی که قرار داشتم و تمجید کرد و گفت حسرت میخورم ای کاش من هم میتونستم چنین کار انجام بدم (در حالیکه اصلا برای کار فرهنگی کم نمیگذاشت) میگفت شما دارید آدم میکنید و ... آخرش هم طلب کرد و رفت بعد از اینکه سید رفت خیلی فکر کردم به‌ اینکه برای چی بلند شد اومد فقط به این نتیجه رسیدم نگرفته بود اومد تا مطمئن بشه هیچ بینمون نمونده باشه در حالیکه من اصلا از سید ناراحت نبودم (این آخرین دیدارمون بود 😭😭😭) راوی؛دوست بزرگوار شهید 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍃 ای از جوانان شهر با شهیدسیدمیلاد مصطفوی در اردوی راهیان نور🍃 🕚ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا. با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت خواب همیشه هست ولی این رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش زدند.  قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛ اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز واجب ترن. دور و بر ما بسیار است بیم قحط است از این گونه فراوانی ها! تا صبح صحبتهای سیدمیلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با   رفیق بشن، اون لحظه بود که زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi @shahidmiladmostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
اسفندماه اردوی راهیان شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه تو شلمچه راوی آخرمراسم تو شلمچه با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭 از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون ، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، دور مزارشون خیلی برام خاص بود. ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم. پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه نشونه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید. تا این که در دیدم یه جای غریب فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی نمی کنه. در همون عالم خواب می کردم😭 و می گفتم سید فدای پیکر بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم. من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @shahid_a_seydmilade_mostafavi
✅ مجموعه مستند سلام کیشه ( کیشه = رادمرد ، مرد بزرگ ) زندگینامه شهیدسیدمیلادمصطفوی ، در ۵ قسمت از روز یکشنبه به مدت ۵ روز ، ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه افق پخش خواهد شد این فیلم به زندگی " میلاد_مصطفوی" می پردازد و قصد دارد بیان نماید که قهرمانان در میان ما و با همین شرایط معمول رشد می کنند و فقط اراده و خواست آنهاست که ایشان را به قله می رساند قسمت اول : بهار خواستگاه یکشنبه ۳۱ مرداد قسمت دوم : سید میلاد رشد دوشنبه ۱ شهریور قسمت سوم : راهیان نور بلوغ سه شنبه ۲ شهریور قسمت چهارم : مهمان شام ثمر چهارشنبه ۳ شهریور قسمت پنجم : سلام کیشه آثار پنج شنبه ۴ شهریور کارگردان و تهیه کننده : محمد رضا دزفولی
4_851857791944491010.mp3
10.71M
دیدی که رسوا شد دلم | جواد ذاکر
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 ✨🍃خاطره کاروانی از جوانان قزوین و صحبتهای شهیدسید میلاد مصطفوی با این جوانان در اردوی راهیان نور✨🍃 ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت احسان جان بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا. با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت احسان جان خواب همیشه هست ولی این جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش حلقه زدند.  قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به حرفاش گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سیدمیلاد هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛ اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز شب واجب ترن. دور و بر ما بسیار است بیم قحط است از این گونه فراوانی ها! تا اذان صبح صحبتهای سید میلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای نماز صبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با  شهدا رفیق بشن، اون لحظه بود که فهمیدم زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه. 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷🏴 @shahidseyyedmiladmostafavi 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✨ خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ✨ تو اردوگاه شهيد درويشی يه روز صبح از خواب بيدار شديم. اومد سراغ من وگفت:《 علی جان بيا محوطه رو آب و جارو کنيم ،مهمون قراره برامون بياد.》 گفتم: سيد جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبری نيست .مهمون کجابود؟! اما ديدم سيد اصرار دارد گفتم: چشم . جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه، عرق از سرو صورتم پايين ميريخت و زيرلب غر ميزدم وميگفتم: سيد جان عجب کاری دست مون دادی؟! تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشيد خانواده و مادر برای بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد! اين نکنه علم غيب داره!؟ ماشين ها وارد شدند .مادر شهيد تا ما خادم هارو ديد برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام و يادپسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهيد درويشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سيد ميلاد افتاد، سيد داشت بال درمی آورد. ازفرط خوشحالی تو پوست خودش نميگنجيد. سيد رو تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد)ديدی گفتم مهمون داريم !؟ درويشی چرخی تو اردوگاه زد وبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقی بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظی کنه از بين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سيد، سيد خيلی مؤدب روبروی مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روی سينه ی سيد ميلاد و برای سيد دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چی داره ميگه. صدای ضعيفش به زور به گوشم ميرسيد. ميگفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشی. ان شاءالله هر آرزويی که داری بهش برسی و به پسرم بشی... سيد حالت پيدا کرده بود (عکس اين صحنه موجود است) سرش رو پايين انداخته بود گريه ميکرد. مادر شهيد که رفت. سيد هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت سيد بود. رفت اونجا و زار زار گريه کرد. 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi
خاطره ای از شهید سیدمیلادمصطفوی ♻️سال ۹۴ برای تکمیل آموزش نظامی اعزام به سوریه یک دوره یک هفته ای رفتیم تهران اونجا اتفاقاتی افتاد و برنامه هایی پیش اومد که باعث شد بین من و سیدمیلاد مختصر ناراحتی پیش اومد ⚜هرچند در مسیر_برگشت به همدان بدون معطلی پیش قدم شد و رفع کدورت کرد ، ولی بعد از یک هفته تماس گرفت و با یکی از رفقاش اومد ملایر و با اصرار سید ناهار رفتیم رستوران و هرچه اصرار کردم چون شما مهمون من هستید من باید حساب کنم اجازه نداد من حساب کنم و بعدش هم کلی از محل کار من و شرایطی که قرار داشتم تعریف و تمجید کرد و گفت حسرت میخورم ای کاش من هم میتونستم چنین کار فرهنگی انجام بدم (در حالیکه اصلا برای کار فرهنگی کم نمیگذاشت) میگفت شما دارید آدم میکنید و ... آخرش هم طلب کرد و رفت بعد از اینکه سید رفت خیلی فکر کردم به‌ اینکه برای چی بلند شد اومد فقط به این نتیجه رسیدم دلش آروم نگرفته بود اومد تا مطمئن بشه هیچ ناراحتی بینمون نمونده باشه در حالیکه من اصلا از سید ناراحت نبودم (این آخرین دیدارمون بود 😭😭😭) راوی؛دوست بزرگوار شهید 🇮🇷‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال خوش اومدید 🇮🇷🕊🏴 @shahidseyyedmiladmostafavi 🇮🇷🕊🏴 @shahidseyyedmiladmostafavi
✅خاطره ای از 🌺🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🌺🦋 اسفندماه اردوی راهیان شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه تو شلمچه راوی آخرمراسم تو شلمچه با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭 از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون ، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، دور مزارشون خیلی برام خاص بود. ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم. پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه نشونه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید. تا این که در دیدم یه جای غریب فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی نمی کنه. در همون عالم خواب می کردم😭 و می گفتم سید فدای پیکر بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم. من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به کانال خوش اومدید 🇮🇷🕊🕊🇵🇸 @shahidseyyedmiladmostafavi