🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨ خاطره ای از شهید
مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ✨
تو اردوگاه شهيد درويشی يه روز صبح از خواب بيدار شديم. #سيد اومد سراغ من وگفت:《 علی جان بيا محوطه رو آب و جارو کنيم ،مهمون قراره برامون بياد.》
گفتم: سيد جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبری نيست .مهمون کجابود؟!
اما ديدم سيد اصرار دارد گفتم: چشم #آقاسيد. جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه، عرق از سرو صورتم پايين ميريخت و زيرلب غر ميزدم وميگفتم: سيد جان عجب کاری دست مون دادی؟!
تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشيد خانواده و مادر #شهيددرويشی برای بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد!
اين #سيدميلاد نکنه علم غيب داره!؟
ماشين ها وارد شدند .مادر شهيد تا ما خادم هارو ديد برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام و يادپسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهيد درويشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سيد ميلاد افتاد، سيد داشت بال درمی آورد. ازفرط خوشحالی تو پوست خودش نميگنجيد. سيد رو تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد)ديدی گفتم مهمون داريم !؟
#مادرشهيد درويشی چرخی تو اردوگاه زد وبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقی بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظی کنه از بين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سيد، سيد خيلی مؤدب روبروی مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روی سينه ی سيد ميلاد و برای سيد دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چی داره ميگه. صدای ضعيفش به زور به گوشم ميرسيد. ميگفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشی. ان شاءالله هر آرزويی که داری بهش برسی و به پسرم #ملحق بشی...
سيد حالت #عجيبی پيدا کرده بود
(عکس اين صحنه موجود است)
سرش رو پايين انداخته بود گريه ميکرد. مادر شهيد که رفت. سيد هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت سيد بود. رفت اونجا و زار زار گريه کرد.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#سید_بی_سر
#این_چنین_پایانم_آرزوست🍃
@shahidseyyedmilademostafavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷شهید سیدمیلاد مصطفوی🌷 سِیِّد خَندان:
🍂خاطرات شهید
يکبار #سيد از کشاورزي بار سيب زميني خريد، بارش خيلي خوب نبود، فرستاد
تهران وبرگشت خورد.
با قيمت پايينتري بارش روفروخت ومقداري ضرر کرد.
گفتم #سيد چرا موقع خريد دقت نکردي⁉️ گفت اشکال نداره، خودم ميدونستم
بارش خيلي خوب نيست،اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالي بود،ميشناختمش🌸
آدم زحمتکشي بود.خواستم کمکي به اون بنده خداکرده باشم.
حتي اگرخودمم
ضرر کنم، اشکال نداره خدا باماست🤔
حرفهاي #سيد براي ماعجيب بود. اما #سيد با اعتقاداتش کارميکرد.🍃
#شهیدسید_میلاد_مصطفوی
🇮🇷
@shahidseyyedmilademostafavi
خواب یکی از دوستداران شهید مدافع حرم آقا سیدمیلاد مصطفوی 🌿🌹🌹🌹
با عرض سلام و احترام خدمت همه کاربران
اسفندماه اردوی #راهیان_نور شب #شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه #شلمچه بودیم
راوی آخر مراسم با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭
از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم #سید بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون #پیکر_بدون_سر، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه
آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، #پارچه_سبز دور مزارشون خیلی برام خاص بود.
#روز_تولد_سید ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم.
پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه #نشونه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید.
تا این که در #عالم_خواب دیدم یه جای غریب #اسیر فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه #سیدمیلاد رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید #کمکش کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه #موکب بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی #اذیتت نمی کنه.
در همون عالم خواب #گریه می کردم😭 و می گفتم سید #فدای #پیکر بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم.
من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون
#بر_قامت_بی_سر_شهیدان
#صلوات
#ارسالی #کاربران_عزیز
🇮🇷کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷
👇👇👇
@ShahidseyyedMiladeMostafavi
خاطره ای از شهید سیدمیلادمصطفوی
♻️سال ۹۴ برای #تکمیل_آموزش نظامی اعزام به سوریه یک دوره یک هفته ای رفتیم #تهران
اونجا اتفاقاتی افتاد و برنامه هایی پیش اومد که باعث شد بین من و سیدمیلاد مختصر #ناراحتی پیش اومد
⚜هرچند در #مسیر_برگشت به همدان #سید بدون معطلی #پیش_قدم شد و رفع کدورت کرد ، ولی بعد از یک هفته تماس گرفت و با یکی از رفقاش اومد #ملایر و با اصرار سید ناهار رفتیم #رستوران و هرچه اصرار کردم چون شما مهمون من هستید من باید حساب کنم اجازه نداد من حساب کنم و بعدش هم کلی از محل کار من و شرایطی که قرار داشتم #تعریف و تمجید کرد و گفت حسرت میخورم ای کاش من هم میتونستم چنین کار #فرهنگی انجام بدم (در حالیکه اصلا برای کار فرهنگی کم نمیگذاشت) میگفت شما دارید آدم #تربیت میکنید و ... آخرش هم طلب #حلالیت کرد و رفت
بعد از اینکه سید رفت خیلی فکر کردم به اینکه برای چی بلند شد اومد فقط به این نتیجه رسیدم #دلش_آروم نگرفته بود اومد تا مطمئن بشه هیچ #ناراحتی بینمون نمونده باشه
در حالیکه من اصلا از سید ناراحت نبودم
(این آخرین دیدارمون بود 😭😭😭)
راوی؛دوست بزرگوار شهید
#ارسالی_دوست_شهید
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#اربعین
#الحسین_یجمعنا
#کربلا
#شهیدی_که_کربلانرفت
#ولی_خیلیها_راکربلایی_کرد
🇮🇷
@shahidseyyedmilademostafavi
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃#خاطره ای از جوانان شهر #قزوین با شهیدسیدمیلاد مصطفوی در اردوی راهیان نور🍃
🕚ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل #شهدا و این طور مسائل نبودند ،#سید تا این جوانها رو دید به من گفت بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از #نماز خوندن گفت بعد وصل کرد به #شهدا و از رشادتهای شهدا.
#ای_خوشا_شمعی_که_روشن_میکند_ویرانه_ای_را
با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت خواب همیشه هست ولی این #جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم #جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش #حلقه زدند.
قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به #حرفاش گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛
اشاره کردم میای #نماز_شب بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز #شب واجب ترن.
#مرد دور و بر ما بسیار است
بیم قحط است از این گونه فراوانی ها!
تا #اذان صبح صحبتهای سیدمیلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای #نمازصبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت #شهدا مجلس #عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل #مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با #شهدا رفیق بشن، اون لحظه بود که #فهمیدم زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه.
#سر_باخته_راه_عشق
#شهیدسیدمیلادمشطفوی
#ما_رفتنی_هستیم_وتو_میمانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
@shahidmiladmostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
اسفندماه اردوی راهیان شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه تو شلمچه
راوی آخرمراسم تو شلمچه با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭
از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم #سید بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون #پیکر_بدون_سر، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه
آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، #پارچه_سبز دور مزارشون خیلی برام خاص بود.
#روز_تولد_سید ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم.
پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه نشونه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید.
تا این که در #عالم_خواب دیدم یه جای غریب #اسیر فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه #سیدمیلاد رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید #کمکش کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه #موکب بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی #اذیتت نمی کنه.
در همون عالم خواب #گریه می کردم😭 و می گفتم سید فدای پیکر بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم.
من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون
#بر_قامت_بی_سر_شهیدان
#صلوات
#ارسالی #کاربران_عزیز
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shahid_a_seydmilade_mostafavi
هدایت شده از 🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
#اطلاع_رسانی✅
مجموعه مستند سلام کیشه ( کیشه = رادمرد ، مرد بزرگ )
زندگینامه شهیدسیدمیلادمصطفوی ،
در ۵ قسمت از روز یکشنبه به مدت ۵ روز ،
ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه افق پخش خواهد شد
این فیلم به زندگی " #سید میلاد_مصطفوی" می پردازد
و قصد دارد بیان نماید که قهرمانان در میان ما و با همین شرایط معمول رشد می کنند و فقط اراده و خواست آنهاست که ایشان را به قله می رساند
قسمت اول : بهار خواستگاه یکشنبه ۳۱ مرداد
قسمت دوم : سید میلاد رشد دوشنبه ۱ شهریور
قسمت سوم : راهیان نور بلوغ سه شنبه ۲ شهریور
قسمت چهارم : مهمان شام ثمر چهارشنبه ۳ شهریور
قسمت پنجم : سلام کیشه آثار پنج شنبه ۴ شهریور
کارگردان و تهیه کننده : محمد رضا دزفولی
#نشردهید
#ثواب_نشر
#وقف_اموات_اعضای_محترم
#کانال_شهیدمصطفوی
4_851857791944491010.mp3
10.71M
دیدی که رسوا شد دلم
|#سید جواد ذاکر
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨🍃خاطره کاروانی از جوانان قزوین و صحبتهای شهیدسید میلاد مصطفوی با این جوانان در اردوی راهیان نور✨🍃
ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل #شهدا و این طور مسائل نبودند ،#سید تا این جوانها رو دید به من گفت احسان جان بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از #نماز خوندن گفت بعد وصل کرد به #شهدا و از رشادتهای شهدا.
با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت احسان جان خواب همیشه هست ولی این جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش حلقه زدند.
قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به حرفاش گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سیدمیلاد هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛
اشاره کردم میای #نماز_شب بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز شب واجب ترن.
#مرد دور و بر ما بسیار است
بیم قحط است از این گونه فراوانی ها!
تا اذان صبح صحبتهای سید میلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای نماز صبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت #شهدا مجلس عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با شهدا رفیق بشن، اون لحظه بود که فهمیدم زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه.
#سر_باخته_راه_عشق
#ماه_رجب
#ایران_قوی
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
🍃به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی خوش اومدید🍃
🇮🇷🏴
@shahidseyyedmiladmostafavi
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨ خاطره ای از شهید
مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ✨
تو اردوگاه شهيد درويشی يه روز صبح از خواب بيدار شديم. #سيد اومد سراغ من وگفت:《 علی جان بيا محوطه رو آب و جارو کنيم ،مهمون قراره برامون بياد.》
گفتم: سيد جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبری نيست .مهمون کجابود؟!
اما ديدم سيد اصرار دارد گفتم: چشم #آقاسيد. جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه، عرق از سرو صورتم پايين ميريخت و زيرلب غر ميزدم وميگفتم: سيد جان عجب کاری دست مون دادی؟!
تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشيد خانواده و مادر #شهيددرويشی برای بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد!
اين #سيدميلاد نکنه علم غيب داره!؟
ماشين ها وارد شدند .مادر شهيد تا ما خادم هارو ديد برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام و يادپسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهيد درويشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سيد ميلاد افتاد، سيد داشت بال درمی آورد. ازفرط خوشحالی تو پوست خودش نميگنجيد. سيد رو تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد)ديدی گفتم مهمون داريم !؟
#مادرشهيد درويشی چرخی تو اردوگاه زد وبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقی بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظی کنه از بين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سيد، سيد خيلی مؤدب روبروی مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روی سينه ی سيد ميلاد و برای سيد دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چی داره ميگه. صدای ضعيفش به زور به گوشم ميرسيد. ميگفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشی. ان شاءالله هر آرزويی که داری بهش برسی و به پسرم #ملحق بشی...
سيد حالت #عجيبی پيدا کرده بود
(عکس اين صحنه موجود است)
سرش رو پايين انداخته بود گريه ميکرد. مادر شهيد که رفت. سيد هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت سيد بود. رفت اونجا و زار زار گريه کرد.
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#شهید_بی_سر
🍃به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی خوش اومدید🍃
🇮🇷
@shahidseyyedmiladmostafavi
خاطره ای از شهید سیدمیلادمصطفوی
♻️سال ۹۴ برای تکمیل آموزش نظامی اعزام به سوریه یک دوره یک هفته ای رفتیم تهران
اونجا اتفاقاتی افتاد و برنامه هایی پیش اومد که باعث شد بین من و سیدمیلاد مختصر ناراحتی پیش اومد
⚜هرچند در مسیر_برگشت به همدان #سید بدون معطلی پیش قدم شد و رفع کدورت کرد ، ولی بعد از یک هفته تماس گرفت و با یکی از رفقاش اومد ملایر و با اصرار سید ناهار رفتیم رستوران و هرچه اصرار کردم چون شما مهمون من هستید من باید حساب کنم اجازه نداد من حساب کنم و بعدش هم کلی از محل کار من و شرایطی که قرار داشتم تعریف و تمجید کرد و گفت حسرت میخورم ای کاش من هم میتونستم چنین کار فرهنگی انجام بدم (در حالیکه اصلا برای کار فرهنگی کم نمیگذاشت) میگفت شما دارید آدم #تربیت میکنید و ... آخرش هم طلب #حلالیت کرد و رفت
بعد از اینکه سید رفت خیلی فکر کردم به اینکه برای چی بلند شد اومد فقط به این نتیجه رسیدم دلش آروم نگرفته بود اومد تا مطمئن بشه هیچ ناراحتی بینمون نمونده باشه
در حالیکه من اصلا از سید ناراحت نبودم
(این آخرین دیدارمون بود 😭😭😭)
راوی؛دوست بزرگوار شهید
#ارسالی_دوست_شهید
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#اربعین
#الحسین_یجمعنا
#کربلا
#شهیدی_که_کربلانرفت
#ولی_خیلیها_راکربلایی_کرد
🇮🇷࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی خوش اومدید
🇮🇷🕊🏴
@shahidseyyedmiladmostafavi
🇮🇷🕊🏴
@shahidseyyedmiladmostafavi
✅خاطره ای از #شهیدسیدمیلادمصطفوی
🌺🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🌺🦋
اسفندماه اردوی راهیان شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه تو شلمچه
راوی آخرمراسم تو شلمچه با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭
از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم #سید بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون #پیکر_بدون_سر، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه
آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، #پارچه_سبز دور مزارشون خیلی برام خاص بود.
#روز_تولد_سید ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم.
پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه نشونه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید.
تا این که در #عالم_خواب دیدم یه جای غریب #اسیر فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه #سیدمیلاد رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید #کمکش کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه #موکب بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی #اذیتت نمی کنه.
در همون عالم خواب #گریه می کردم😭 و می گفتم سید فدای پیکر بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم.
من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون
#بر_قامت_بی_سر_شهیدان
#صلوات
به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی خوش اومدید
🇮🇷🕊🕊🇵🇸
@shahidseyyedmiladmostafavi