اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
@shearhayeziba
#حافظ
جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز
آب را از جوی کی باشد گریز
آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و جو او شود
وصف او فانی شد و ذاتش بقا
زین سپس نه کم شود نه بدلقا
@shearhayeziba
#مولانا
فرهنگ لغت قافیه
🔘 یکی از ویژگی های شاعر توانمند انتخاب قافیه های مناسب است
سایت ( فرهنگ لغت قافیه ) فرآیند انتخاب قافیه های مورد نیاز برای شعر را با ۴۲ زبان زنده جهان آسان کرده است.
به مثال قافیه (اب) توجه فرمایید 👇🏼
https://fa.azrhymes.com/?%D9%82%D8%A7%D9%81%DB%8C%D9%87%20%D9%87%D8%A7=%D8%A2%D8%A8
@shearhayeziba
من همان عاشق دلباخته ی دیرینم
واله و شیفته و بیدل و مهر آیینم
می رسد باز شمیم نفست از ره دور
صبحگاهان که گل از باغ دعا می چینم
شب من بی تو دراز است ولی منتظرم
به تماشای طلوع رخ تو بنشینم
نیستی در برم اما به خداوند قسم
هر کجا می نگرم باز تو را می بینم
منم و حسرت دیدار تو و شام سیاه
منم و درد فراق و غم و یک عمر تباه
کاسه ی چشم اگر چه ز فراقت خشکید
باز با دیده ی باران زده و چشم به راه
می سپارم دل دیوانه به هنگام سحر
به نسیمی که ز کوی تو وزد گاه به گاه
آفتاب رخت از بام برآید ای کاش
تا که در پرتو رخسار تو گیریم پناه
به نگاهی دل بیمار مرا درمان کن
رحم آخر به من بی سر و بی سامان کن
من اسیر شب ظلمانی هجران توام
طاقتم رفت ، رهایم ز غم هجران کن
دم صبح است بیا موعد دیدار رسید
جرعه ای شادی و لبخند مرا مهمان کن
ز کنار من دلباخته یکدم بگذر
روی بنما و بنای غم دل ویران کن
@shearhayeziba
#محسن_خانچی
ز بیقراری بلبل کجا خبر دارد
گلی که شب همه شب در کنارخود باشد
مرا دلی است درین باغ چون گل رعنا
که هم خزان خود وهم بهار خود باشد
فریب یاری هم خورده اند ساده دلان
نیافتیم کسی را که یار خود باشد
بپوش چشم خود از عیب تاشوی بی عیب
که عیب پوش کسان پرده دار خود باشد
@shearhayeziba
#صائب
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص
کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص
کشتی تابوت میخواهم که آب از سرگذشت
تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص
چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش
کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص
بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت
چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص
@shearhayeziba
#وحشی
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟
زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد
دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد
خلاف منطق معمول عشق بود انگار
میان ما دو موازی که انطباق افتاد
جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد
شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد
شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد
چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق
ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد
پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من!
غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی
که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد
هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد
به باور دل نا باورم نمی گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد
@shearhayeziba
#حسین_منزوی
میخواهم برای تو
الفبایی نو بیافرینم
جدا از تمامی الفباها
تا در آن ردی باشد از طنین باران
از غبار ماه
از غم ابرهای خاکستری
و نشانی از درد برگهای بید
زیر ارابه پاییز
عشق را دفتری نیست
و بزرگترین عاشقان تاریخ
خواندن نمیدانستند
@shearhayeziba
#نزار_قبانی
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست.
@shearhayeziba
#فاضل_نظری
من جهانی می سازم
به وسعت بغض های فرو ریخته
ودر آن چشمها را
همه
آذین خواهم بست
آن جا
خبر از سنگ و خون و خنجر نیست
و
درختان رو به آسمان
شعر می خوانند
واژه ها
همه یکسانند
و درها
در حصار قفل نمرده اند
صدایی
خالی از عشق نیست
و پنجره ها
همه گشوده اند
به نگاهی
عاری از مرگ
کودکان بی هراس
قهقهه سر می دهند
و بین شهر من و ما
فاصله ،
فقط رقص پروانه هاست
امید قطعی ترین
کلام
است
و آن روز
تو برایم
می خوانی
که زمستان نیز
رفتنی ست.
@shearhayeziba
#گلاره_سادات_اخوى
منبع: کانال تلگرامی باغ آینه و نور