eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
569 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
جلوه می بارد از جمال علی جذبه می جوشد از جلال علی هر که دارد خدا به خاطر اوست هر که دارد خدا حلال علی مرتضی را چه کار با عالم هست عالم فقط وبال علی ای نفسهات در خصال صدوق ای بزرگیت از خصال علی همه ی حرف توست قال نبی همه ی حال توست حال علی آمدی تا که با تو ما برسیم ما همه میوه های کال علی لطف زهرا تو را به ما دادند از کرمخانه ی عیال علی ای نماز مطهر زهرا سجده های معطر زهرا خیره ای بر مقاماتش مثل قابی برابر زهرا می وزد در هوای گیسوت عطر گلهای قمصر زهرا آسمانی و مژده ات را داد به زمینی ها پیمبر زهرا بی خودی نیست فاطمی هستی پُری از نور کوثر زهرا می زند موج در احادیثت جلوه های مکرر زهرا با شما جبرئیل نام مرا می رساند به محضر زهرا ای طلوع علی الدوام حسن آفتاب بلند بام حسن جابر آورده ات سلام رسول مادرت گفته ات سلام حسن می رسند از تبار مادریت هفت معصوم بر امام حسن حسنی زاده ای ز آل حسین ای حسینی ترین کلام حسن دست تو دست مجتبای کریم به تو زیبنده است نام حسن بسکه داری ارادتش آقا در بقیعی به احترام حسن خوشبحالت کنار او هستی ای تمام علی تمام حسن ای محمد ترین دعای حسین دومین احمد حرای حسین آمدی تا به انتها برسد امتدادی از ابتدای حسین از پدر ارث برده است عمری سر این شانه ات روای حسین آنکه روزی حسین منی گفت گفت بعدش تویی برای حسین ای علی اکبر امام شده اکبر بعد کربلای حسین تو حسینیه ی خدا هستی با تو ماندیم در هجای حسین @shia_poem
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است دارد حريم كعبه ي دين احترام از او دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم» ماهي كه شرمگين شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست آن گلشني كه يافته فيض مدام از او گل هاي باغ معرفت و بوستان علم دارند رنگ و جلوه گري هر كدام از او روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين بينش رسيده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او در گردش مدار، فروغ اميد را منظومه هاي عشق گرفتند وام از او تا رهنماي خلق شود در ره نجات بالله گرفته بود خدا التزام از او قولش هماره قول رسول كريم بود شد جلوۀ حديث نبي مستدام از او اين آفتاب عشق كه سوي دمشق رفت گفتي گرفت روشني روز شام از او بزم هشام بود به شام و گمان نبود دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست تا حكم انصراف بگيرد امام از او اما هشام بر سخن خود فشرد پاي تير و كمان گرفت امام همام از او تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواري آن مظهر گذشت راضي نشد كه خصم شود تلخ كام از او تير نخست چون به هدف كارگر فتاد پروانه يافتند يكايك سهام از او مي دوخت تير را به دل تير در هدف بود از خداي نصرت و سعي تمام از او آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان تجليل بي مبالغۀ خاص و عام از او اين است رهبري كه بهر لحظه قدسيان در عرش مي برند به تقديس نام از او همراه اوست عطر شهيدان كربلا خيزد هنوز رايحه آن قيام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنيد جواب سلام از او از سعي او گرفته صفا، مروه و صفا بر جاي مانده حرمت بيت الحرام از او از صد هزار بوسه‌ي خورشيد خوشتر است خال سياه كعبه و يك استلام از او اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند باشد كه بشنوند حديث و پيام از او گوهرفشان به خدمت او طبع «حميري» است شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او در ساحل غدير ولايت نشسته اند آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او رو تشنگي بجوي «شفق» گر اميد توست جامي ز حوض كوثر و شرب مدام از او @shia_poem
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر فخر است با چراغ قبولت به انجمم از آفتاب بیشترم با ولای تو آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم * حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم آری سلام بر تو اماما! که می پرد از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم طفل چهارساله و طوفان کربلا؟ حیران این تداعی ام و آن تالمم از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس الا تویی که مدح تو را در تکلمم هرچند لب به خنده گشایم برابرت ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم * ای علم را شکافته و رفته تا به عمق حیران آنچه یافتی از این تعلمم آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم @shia_poem
خشکی ام رفت و وصل دریا شد سردی ام رفت و فصل گرما شد فارغم از خودم خدار را شکر آسمانی شدم خدا را شکر آمدی و دلم نجات گرفت باز هم مرده ای حیات گرفت ای حیات مجدّد دنیا دومین یا محمد دنیا یا من ارجوی آستان لبم پنجمین رکعت نماز شبم ای که تنها خدا شناخت تو را مثل بیت الحرام ساخت تو را قافیه های بیت ما تنگ است در مقامت کمیت هم لنگ است ای نسیم پر از بهار حسین حسنی زاده ی تبار حسین قبله مردم مدینه تویی حسن دوم مدینه تویی ای ظهور پیمبر اکرم حاصل وصلت دعا و کرم مادرت دختر کریم خدا پدرت حضرت کلیم خدا وسط هفته ها برای منی التماس سه شنبه های منی سر شب فکر نور تو بودم فکر شب های طور تو بودم خواب سجاده تو را دیدم صبح دیدم کنار خورشیدم ای نماز پر از قنوت حسن حاصل چله سکوت حسن تو تولای دفترم هستی قسم نون والقلم هستی   تکیه بر بال جبرئیل زدی مزرعه داشتی و بیل زدی بهترین میوه ی تو ایمان بود گندم کال تو پر از نان بود بی تو این حوزه ها کمال نداشت میوه ای غیر سیب کال نداشت وقت آن است اجتهاد کنی بی سواد مرا سواد کنی وقت آن است منبری بزنی حرف یک حرف بهتری بزنی   عِلم را باز هم شکاف دهی در کلاست مرا طواف دهی اگر علم تو را حساب کنند زندگی تو را کتاب کنند علم و اخلاق می شود با هم آدمی می کند بنی آدم پر جبریل زیر پای تو بود گردن آویز بچه های تو بود میوه? بهتر از رطب سیب است باعث التیام تب سیب است فاطمه سیب جنت الاعلاست پس شفای تب تو یا زهراست چه کسی گفته بی مزاری تو یا چراغ حرم نداری تو قبر تو بارگاه توحید است شمع بالاسر تو خورشید است چه کسی گفته سایبانت نیست صحن در صحن آسمانت نیست عرش که آسمان نمی خواهد نور که سایبان نمی خواهد تو خودت سایبان دنیایی بهترین آسمان دنیایی مردی از خانواده ی خورشید امتداد غم امام شهید انعکاس صدای عاشوراست روضه های غروب مناست مرد سجاده، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها مردی از جنس آیه ی تطهیر خستگی های بردن زنجیر هم سفر با ستاره غم هاست «کربلا زاده ی» محرّم هاست هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان راه طی کرده بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها   یاد خون طپنده گودال خنده های زننده گودال زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها   بغض غمگین عصر عاشورا گریه ی پشت پای معجرها غیرت دست بسته ی محمل شاهد التماس دخترها   کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا هم رکاب صدای حنجرها برگ سبزی است با نشانه ی سرخ کودک زیر تازیانه ی سرخ   طفل رفته، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینه ی محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند @shia_poem
دل ها به هم لب ها به هم سرها به هم خوردند خیل ملک از قسمت پرها به هم خوردند بر دیدن ماهی که نور فاطمه دارد در کهکشان انگار اخترها به هم خوردند نور حسین آمیخت با نور حسن، درتو؛ بالاخره نور برادرها به هم خوردند یک مرتبه در اکثر میخانه های شهر در وقت میلاد تو ساغر ها به هم خوردند در مکتب هست علم قطعا بهتر از ثروت غیراز ابوذرها، ابازرها به هم خوردند غیر از ابوذرها و سلمان ها، دراین درگاه؛ درکثرت خُدّام قنبرها به هم خوردند در رفت و آمدها به یاد مادر افتادم در رفت و آمدها که هی درها به هم خوردند ای وای، از آن کوچه های تنگ وقتی که؛ بر روی نِیْ چون جام مِیْ سرها به هم خوردند... @shia_poem
ماه رجب خیر مقدم، سر زد دوباره هلالت گردیده هفت آسمان خم، در پیش قدر و جلالت باران فیض الهی هر لحظه بادا حلالت تابیده در کل عالم نور خدا از جمالت نازم به لیل و نهارت هفت آسمان بی‌قرارت خورشید چشم انتظارت هر دم هزاران بهارت -هر اختر تابناکت دارد فروغ خدایی می‌آیی و می‌درخشی با جلوه حس سرمد بر خلق داری بشارت از صبح عید محمّد هفتم فروغ الهی پنجم وصی محمّد گنجینه کل دانش، آیینۀ روی احمد فوق تصور مقامش دانش اسیر کلامش وحی الهی پیامش داده محمد سلامش -عبدی که باشد جمالش آیینه کبریایی فردی که باید بخوانم چون ذات حق بی مثالش گل‌بوسه‌های حسینی کرده است گل بر جمالش دل می‌برد از محمّد توصیف خلق و خصالش پیشانی عرش رحمان ایوان قدر و جلالش خورشید تابندۀ علم، ماه درخشندۀ علم دریای طوفندۀ علم، تنها شکافندۀ علم -در پای کرسی درسش دانش کند خودنمایی نام نکویش محمد یا احمد دیگر است این الله اکبر خدا را زهراست یا حیدر است این دریای حلم حسن را رخشان‌ترین گوهر است این سرتا قدم یادگار ثارالله اکبر است این این باقر علم دین است یا سیدالساجدین است هم جان حبل‌المتین است هم اسوه متقین است -در خاک راهش چه قابل گردند عالم فدایی دشمن به وقت تکلم دلداده خلق و خویش بالا رود وحی ساعد تا عرش با گفتگویش چشم ملایک به دستش دست خلایق به سویش گل‌های علم و فضیلت روییده از خاک کویش مهرش تمام ولایت رویش چراغ هدایت از بذل دستش روایت احسان و جود و عنایت -از او هماره کرامت از ما همیشه گدایی ای گوشه گوشه بقیعت بیت‌الحرام ملایک بر تو درود خداوند بر تو سلام ملایک از کوثر دانش تو لبریز جام ملایک صحن بقیعت همه پر از ازدحام ملایک دانش اسیر کلامت روح القدس مرغ بامت از سوی جد کرامت آورده جابر سلامت -خیزد ز قبر غریبت بوی خوش آشنایی تو نجل خون خدایی، ریحانۀ کربلایی لیل و نهار زمان را والشمسی والضحایی هم اختر شش سپهری هم پنجمین مقتدایی هم هفت در شرف را دریای بی‌انتهایی مهر تو باب النجاتم شوینده سیئاتم خاک تو آب حیاتم من در حیات و مماتم -از تو نجویم کناره از تو نگیرم جدایی ای آبروی مدینه از آبروی بقیعت هر لحظه مرگ و حیاتم در آرزوی بقیعت حتی به گلزار جنت چشمم به سوی بقیعت ذکر خدا بر زبانم با گفتگوی بقیعت تو عالمی را پناهی من میثم روسیاهی بر دوش کوه گناهی آیا شود با نگاهی -پایی به چشمم گذاری، چشمی به سویم گشایی @shia_poem
به سمرقند چه حاجت چو ثمر شکر هست در نجف نیشکر از نهر رجب می روید @shia_poem
بزرگ و کوچک ما، زیر دِین راه نجاتت غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت @shia_poem
پسر حضرت زهراست؛گل یاسمن است جلوهء نورخدا آینهء پنج تن است مادرش دخت کریم و پدرش پورحسین ای بنازم به امامی که حسین درحسن است @shia_poem
به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی‏ داند که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را سلام از من رسان آنکه برای حضرت باقر سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه منور شد دل او از ولای حضرت باقر شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر (رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر @shia_poem
وقت عشق است چشم تر بدهيد شمع ها مژده ي سحر بدهيد كار دل گير يك نگاه شماست بر مناجات من اثر بدهيد از شلوغي شهر بيزارم كوچه ها فرصت گذر بدهيد دوست دارم به اوجتان بپرم بي قرارم كه بال و پر بدهيد مي نشينم كنار در بي تاب تا به پاهاي من خبر بدهيد راه باز و مسير بي خطر است توشه بردار موقع سفر است سفري تا ديار دلبرها تا زمين بهشت پرورها سفري تا نهايت مستي در طواف حريم ساغرها آسماني ترين شديم اينجا پا به پاي پر كبوترها خانه ها را ببين همه از دم شاخه ي ياس روي سر درها اين مدينه است شهر پاك و زلال چشمه سار تمام كوثرها اين مدينه است مركزيت نور است تربت قبر چهار حجت نور است يك زيارت كنار ابر بهار يك بقيع است و زائران بسيار بال هاي فرشته ها فرش است قدري آهسته تر قدم بردار يك قدم بيشتر نمانده ولي به در بسته خورده ايم انگار از همين جا دخيل مي بنديم پشت اين پنجره همين ديوار مگر امشب شب ولادت نيست شمع روشن كنيد دور مزار ذات غيب خدا شده ظاهر در جمال محمد باقر آمدي اي امام پنجم ما آمدي اي يگانه بي همتا برف ها آب شد زمين خنديد از بهار تو اي گل زيبا علم را آمدي كه بشكافي مثل كشتي به سينه ي دريا تا ابد آسمان آبي تو مي زند سايه بر سر دنيا تو در اين صفحه هاي خالي دل نقش ها مي زني به رنگ خدا جوهر بندگي است در قلمت غير توحيد نيست در قلمت اي به دوشت هميشه رايت علم در بيان تو واقعيت علم روي منبر كه درس مي دادي زير دِيْن تو رفت نهضت علم روز اول به اذن حضرت حق شاهكار تو بوده خلقت علم عقل ما قد نمي دهد هرگز به مقام تو اي حقيقت علم بي فروغ تو مي رود از دست همه ي اعتبار دولت علم تا كه نور كلام تو جاري است گلشن دين هميشه گل كاري است اي سرآغاز ناب ماه رجب وي شروع كتاب ماه رجب با غروب جمادي الثاني سر زدي آفتاب ماه رجب اشك هاي تو لحظه ي ميلاد شده عطر و گلاب ماه رجب عكسي از حسن كبريا هستي جاي تو قلب قاب ماه رجب يك مناجات بر لبم بنويس در شب مستجاب ماه رجب در هواي خدا رهايم كن بيشتر با خود آشنايم كن تو كه بر چشم خلق جا داري نوري و جلوه ي خدا داري شاخ شمشاد حضرت سجاد ريشه در باغ هل أتي داري ثمر نخل احمدي كه نسب ز حسين و ز مجتبي داري پسر سيد البكاء هستي سرگذشتي پر از بلا داري يادگاري ز لاله هاي عطش بر دلت داغ كربلا داري تو غروب سپيده را ديدي عمه ي قد خميده را ديدي همه جا گرد غصه پاشيدند با سر تيغ و نيزه گل چيدند دست هاي سياه بر سر تو سنگ هاي كبود باريدند چشم هايي كه گريه مي كردند سيلي و تازيانه مي ديدند مردم كوچه ي يهودي ها دور سرها مُدام رقصيدند بي ابوالفضل كودكان يتيم روي خشت خرابه خوابيدند اين همه غم كه بر سرت آمد كودكي تو را رقم مي زد @shia_poem
وقت عشق است چشم تر بدهيد شمع ها مژده ي سحر بدهيد كار دل گير يك نگاه شماست بر مناجات من اثر بدهيد از شلوغي شهر بيزارم كوچه ها فرصت گذر بدهيد دوست دارم به اوجتان بپرم بي قرارم كه بال و پر بدهيد مي نشينم كنار در بي تاب تا به پاهاي من خبر بدهيد راه باز و مسير بي خطر است توشه بردار موقع سفر است سفري تا ديار دلبرها تا زمين بهشت پرورها سفري تا نهايت مستي در طواف حريم ساغرها آسماني ترين شديم اينجا پا به پاي پر كبوترها خانه ها را ببين همه از دم شاخه ي ياس روي سر درها اين مدينه است شهر پاك و زلال چشمه سار تمام كوثرها اين مدينه است مركزيت نور است تربت قبر چهار حجت نور است يك زيارت كنار ابر بهار يك بقيع است و زائران بسيار بال هاي فرشته ها فرش است قدري آهسته تر قدم بردار يك قدم بيشتر نمانده ولي به در بسته خورده ايم انگار از همين جا دخيل مي بنديم پشت اين پنجره همين ديوار مگر امشب شب ولادت نيست شمع روشن كنيد دور مزار ذات غيب خدا شده ظاهر در جمال محمد باقر آمدي اي امام پنجم ما آمدي اي يگانه بي همتا برف ها آب شد زمين خنديد از بهار تو اي گل زيبا علم را آمدي كه بشكافي مثل كشتي به سينه ي دريا تا ابد آسمان آبي تو مي زند سايه بر سر دنيا تو در اين صفحه هاي خالي دل نقش ها مي زني به رنگ خدا جوهر بندگي است در قلمت غير توحيد نيست در قلمت اي به دوشت هميشه رايت علم در بيان تو واقعيت علم روي منبر كه درس مي دادي زير دِيْن تو رفت نهضت علم روز اول به اذن حضرت حق شاهكار تو بوده خلقت علم عقل ما قد نمي دهد هرگز به مقام تو اي حقيقت علم بي فروغ تو مي رود از دست همه ي اعتبار دولت علم تا كه نور كلام تو جاري است گلشن دين هميشه گل كاري است اي سرآغاز ناب ماه رجب وي شروع كتاب ماه رجب با غروب جمادي الثاني سر زدي آفتاب ماه رجب اشك هاي تو لحظه ي ميلاد شده عطر و گلاب ماه رجب عكسي از حسن كبريا هستي جاي تو قلب قاب ماه رجب يك مناجات بر لبم بنويس در شب مستجاب ماه رجب در هواي خدا رهايم كن بيشتر با خود آشنايم كن تو كه بر چشم خلق جا داري نوري و جلوه ي خدا داري شاخ شمشاد حضرت سجاد ريشه در باغ هل أتي داري ثمر نخل احمدي كه نسب ز حسين و ز مجتبي داري پسر سيد البكاء هستي سرگذشتي پر از بلا داري يادگاري ز لاله هاي عطش بر دلت داغ كربلا داري تو غروب سپيده را ديدي عمه ي قد خميده را ديدي همه جا گرد غصه پاشيدند با سر تيغ و نيزه گل چيدند دست هاي سياه بر سر تو سنگ هاي كبود باريدند چشم هايي كه گريه مي كردند سيلي و تازيانه مي ديدند مردم كوچه ي يهودي ها دور سرها مُدام رقصيدند بي ابوالفضل كودكان يتيم روي خشت خرابه خوابيدند اين همه غم كه بر سرت آمد كودكي تو را رقم مي زد @shia_poem