#حضرت_عباس_علیه_السلام
#غزل
شبیه حیدر کرار دریا دل ابوفاضل
که با هر ضرب تیغش فتح شد حاصل ابوفاضل
کسی که خندهاش آئینهی آیات رحمت بود
و با خشمش عذابی سخت شد نازل، ابوفاضل
همانکس که جلال از هیبت چشمش مجلل شد
همانکه شد کمال از خلقتش کامل أبوفاضل
به لطف گوشهی چشمش مسلمانیم و آنکس که
به طاق ابروانش قبله شد مایل ابوفاضل
میان موج غم با دیدنش ارباب میخندید
به دریای حسین بن علی ساحل ابوفاضل
به عشق او دلم با هر تپش در سینه میگوید
أبوفاضل ابوفاضل أبوفاضل أبوفاضل
شبیه مجتبی وقت کرم یکدفعه هم حتی
نرفته ناامید از خانهاش سائل، ابوفاضل
مسلمانان چه غم دارید وقتی اینچنین بوده
برای ارمنی ها حل هر مشکل أبوفاضل
#میثم_کاوسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_سجاد_علیه_السلام
#ولادت
#اعیاد_شعبانیه
#مربع_ترکیب
ناگهان بانگِ هَل اَتیٰ پیچید
در دل صورها، صدا پیچید
صوت شیرین ربَّنا پیچید
عطر سجاده ی خدا پیچید
مُرشد اهل دین! سلامٌ علیک
سَیِّدُ السّاجدین! سلامٌ علیک
نغمه ی چَنگ و ضَربِ دف آمد
موسمِ شادی و شعف آمد
مِی عُشّاق از نجف آمد
دادِ کعبه از آن طرف آمد:
گوشها! بشنوید فریادم
عاشقِ سینهچاکِ سجادم
ماه، نِعمَ الْبَدَل* گرفت تو را
حُسن، ضربُ المثل گرفت تو را
شعر، بیتُ الغزل گرفت تو را
تا پدرجان بغل گرفت تو را
شب میلاد..،کربلا رفتی
بین آغوشِ عشقِ ما رفتی
ما ذبیحِ نگاهِ دلداریم
بخدا سرسپرده ی یاریم
دار بر دوش ، مثلِ تَمّاریم
با علیها چه عالمی داریم
شَرَفُ الشَّمس مشرقینی تو
دوّمین حیدر حسینی تو
عشق تزریق کرده در جانت
تا پدر کرده بوسهبارانت
عمه می گفت:ای به قربانت...
...به عمویت کشیده چشمانت
چشمه ای، رو به جو نخواهی زد
با ابالفضل مو نخواهی زد
فرشِ پشتِ درِ تو از پرِ ماست
بامِ تو لانه ی کبوترِ ماست
خانهات سرپناهِ آخرِ ماست
مادرت آبرویِ کشورِ ماست
با تو ما نیز جزءِ این ایلیم
عجمی زاده ایم..،فامیلیم
هر که در کویِ وحدتِ تو دوید
از همه غیر رَبِّ خویش بُرید
بال هرکه عروج را فهمید
از صحیفه به صحن عرش رسید
مَلَک وحی اگر جلیل شده
با دعایِ تو جبرئیل شده
قَطره ی نطقِ تو خودش دریاست
واژه هایت عجیب،بیهمتاست
منبرت بانیِ تحولهاست
خطبه ات مُهرِ ثبتِ عاشوراست
از تو داریم نوحه و دم را
از تو داریم این محرم را
غمِ من را حضور تو کم کرد
عشق را بین سینه ام دم کرد
گنبدت را دلم مُجَسَّم کرد
حَرَمت را درست خواهم کرد
در بقیعت به پا کنم..،علنی!
اوّلین چایخانه ی حسنی
کاشیاش پُر لَعاب خواهد شد
دل زُوّار آب خواهد شد
آب حوضش شراب خواهد شد
صحنها ، انقلاب خواهد شد
کنج هر صحن،انجمن داری
تا خودِ صبح،سینهزن داری
در حرم عطر ناب خواهم ریخت
مثل مشهد،گلاب خواهم ریخت
مشک بر دوش..،آب خواهم ریخت
یادِ طفلِ رباب خواهم ریخت
سهم جسمِ ضریح تو..،تب نیست
بیحیا دور عمه زینب نیست
*بهترین جایگزین
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اعیاد_شعبانیه
کیستی ای که چنین بویِ علی را داری
روی چشمان خود اَبرویِ علی را داری
پرده مَنداز کمی مانده تو را سجده کنیم
بسکه در خویش سر و روی علی را داری
در قنوتِ تو رسیدیم و مسلمان گشتیم
واژه واژه اثرِ هویِ علی را داری
بینِ سجادهی تو عشق نفَس میگیرد
شاخهای از گلِ شببوی علی را داری
هر سرِ موی مرا با تو هزاران کار است*
که تو عطرِ سرِ گیسوی علی را داری
نخِ تسبیحِ تو ما را به خداوند رساند
ای که در قُرب هیاهویِ علی را داری
کاش یکبار به خیبر بروی تا گویند
چشمِ بد دور که بازوی علی را داری
ما در این معجزه تصویرِ علی را دیدم
آمدی و همه تکثیرِ علی را دیدیم
تا شنیدیم تویی جان اَباعَبْدِاللّه
همه رفتیم به قربان اَباعَبْدِاللّه
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم*
که تویی آینهگردان اَباعَبْدِاللّه
فاطمه سخت پسند است ولی بُرده عروس
از همین خاکِ تو ایرانِ اَباعَبْدِاللّه
همهی خطهی ما گوشه به گوشه حرم است
هست دامادِ همین خانه اَباعَبْدِاللّه
چادری روی سر از هدیه زینب دارد
شهربانوی شبستان اَباعَبْدِاللّه
ماه من آمدی و اهل مدینه تا صبح
میشنیدند علیجانِ اَباعَبْدِاللّه
شانهاش را به گمانم که تکان داد حسن
بسکه مات است دو چشمان اَباعَبْدِاللّه
سفرهداری تو بوده است نخوردیم اگر..
..نان هر سفره بجز نانِ اَباعَبْدِاللّه
تا قیامت نفَس حضرت زینب هستی
پرورش یافتهی غیرت زینب هستی
من تو را خواستهام وقت دعا دیگر هیچ
برسانید مرا سمت خدا دیگر هیچ
از خدا عمر طلب کردهام آقا که شوَم
عاقبت کارگرِ صحن شما دیگر هیچ
حرمی مثل نجف... لحظهی آخر آنجا
سر گذارم زیرِ ایوان طلا دیگر هیچ
غرق در کاشی و فواره و آئینه که نه
غرق در نور تو از هرچه رها... دیگر هیچ
هیچم و کاش که بر هیچ نظر اندازی
بس بوَد این من و اجدادِ مرا دیگر هیچ
این سهشب کاش که زهرا بنویسد عیدی
ما و یک عمر نجف کرببلا دیگر هیچ
هرچه خواندیم به غیر از تو زیان بود زیان
ما چه خواهیم از این عمر ، تو را دیگر هیچ
کیسه بر دوش قدم باز به ویرانه بزن
ما گداییم شبی هم درِ این خانه بزن
اِذن اگر بود به شمشیر نشان میدادی
دشت را با دَمِ تکبیر تکان میدادی
اِذن اگر بود علی را به اُحد میدیدند
وقت تفریح به میدان هیجان میدادی
یا حسن میشدی و قلبِ جمل میلرزید
بر رگِ خشکِ شجاعت ضربان میدادی
اِذن اگر بود به هنگامِ علمداریِ خویش
با دَمِ تیغ چه حالی به یَلان میدادی
تو بنا نیست بجنگی که ببینند که بر...
...ملکالموت در این معرکه جان میدادی
تا رسد بر تو و تا رَدِ تو را گُم نکند
صبر میکردی و بر مرگ امان میدادی
گرچه تیغی نزدی ، جامعالاضدادِ زمین
درسِ مردی و شرافت به جهان میدادی
در مناجاتِ تو شمشیرِ علی را دیدیم
با تو الطافِ نفسگیرِ علی را دیدیم
من که از خاکِ خراباتِ توام بسمالله
سائلِ کوچهی خیراتِ توام بسمالله
که ابوحمزه شوم تا سحرت درک کنم
آمدم بر سرِ میقات توام بسمالله
یا سعید ابن جُبَیرَت بشوم داد زنم
جرعهای! تشنهی آیاتِ توام بسمالله
روزیِ ماتَ سعید عاشَ سعیداً با توست
چشم بر زلفِ عنایات توام بسمالله
گرچه پنهان زِ همه خادمِ حجاج شدی
کعبهای، رو به ملاقاتّ توام بسمالله
تا مرا اهل فیوضاتِ خداوند کنی
بین محرابِ مناجات توام بسمالله
مُصحفِ فاطمه را مُصحفِ تو معنی کرد
با صحیفه همه شب مات توام بسمالله
خط به خط پیش تو تعبیرِ علی را دیدیم
سالها اشکِ سرازیرِ علی را دیدیم
سحرِ فاطمه ما را به سحر برگردان
سمتِ سجادهی خود بارِ دگر برگردان
چشمِ شوریدهی ما را تو به دریا برسان
چشمِ خود را سوی ما نیم نظر برگردان
خاکِ ما خوده تَرَک حضرت باران دریاب
نخلِ خشکیدهی ما را به ثمر برگردان
یک نفَس آه بکش تا که بسوزیم از آه
باز این سوزِ جگر را به جگر برگردان
از درِ خیمه صدایت چقدر بیجان است
ای خداوندِ قضا زود قَدَر برگردان
عمه میگفت که رحمی ، پسرِ سعد ببین
او که اُفتاده زمین تیغ و تبر برگردان
گفت با شمر سنان بوسه به حنجر زدهاند
پیکرش را تو بیا سمتِ دگر برگردان
آه بیمارِ حرم اینهمه از حال نرو
به عصا تکیه مده جانب گودال نرو
*حافظ
*میرنجات اصفهانی
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_سجاد_علیه_السلام
آیینهای و درست مانند حسین
لبخند تو انعکاس لبخند حسین
در محضر فاطمه عزیزی تو چقدر
داماد حسن هستی و فرزند حسین
#سیدمحمدجواد_شرافت
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#دوبیتی
مگر یک عشق رایج نیست عباس؟
مگر بر غم معالج نیست عباس ؟
چرا غم میخوری ای دل...؟ ببینم
مگر «بابالحوائج» نیست عباس ؟
#ایوب_پرنداور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_سجاد_علیه_السلام
#ولادت
#اعیاد_شعبانیه
#ترکیب_بند
موسیقی عُشّاق دفش فرق ندارد
دلداده که حُزن و شعفش فرق ندارد
دل؛ تُنگ بلوریست پُر از عشق به سادات
یک دایره که هر طرفش فرق ندارد
آن طاقچه ای که وسطش حک شده زهرا
با عرش خدا قوسِ رَفَش فرق ندارد
در حِصن علی هر که درآمد..،در امان است
این ساختمان سقف و کفش فرق ندارد
مقصود لب ما نمی از کوثر مولاست...
این تیر ، خدایی هدفش فرق ندارد؟!
دنبال علی هاست دل در به در ما
پس خاک بقیع و نجفش فرق ندارد
قنداقه ی سجّاد در آغوش حسین است
دیدیم که دُر با صدفش فرق ندارد
در عالم ذر مِهر تو در قلب من افتاد
ای حضرت سجّادهنشین! خانهات آباد
تفسیر کند حُسن تو تجلیل شدن را
تشریح کند اشک تو تنزیل شدن را
الفاظ خداوند ، عبارات صحیفه است
دادند به تو قدرت تمثیل شدن را
در زنگ کلاسِ کلماتت همه هستند...
یعنی تو ببین عاشق تحصیل شدن را!
گهوارهی چوبیِ تو معراج پِر ماست
بخشید به ما فرصت جبریل شدن را
تشخیص تو و چهره ی بابات محال است...
آموختی آئینه ی این ایل شدن را
شهزادهی ایران! همه مدیون تو هستیم
این حِس شعفآورِ فامیل شدن را
تقدیر زمستانی ما با تو بهاریست
تقویم گره زد به تو تحویل شدن را
غمناک شدن با تو بعید است همیشه
هر روز کنارت شبِ عید است همیشه
عشق تو به سلمان اگر اِحراز نمی شد
این قصهی عاشقشدن آغاز نمی شد
از چهره اگر پرده نیانداخته بودی
شخصیت عُشّاق تو ابراز نمی شد
گر مادر ایرانیتان لطف نمی کرد
اهل عجم اینقدر سرافراز نمی شد
در پنجره ی چشم تو دیدیم خدا را...
هر منظره ای این همه دلباز نمی شد
صحن پُر خاک تو مرا عرشنشین کرد
بی تو پر من لایق پرواز نمی شد
موسای کلیمی و عصایت کلمات است
بی نُطق تو در معرکه اعجاز نمی شد
آهنگ کلام تو پُر از شور حسینیست
آن نغمه جز این حنجره همساز نمی شد
از نطق پر از منطقات افکار بهم ریخت
با خطبه ی تو لشکر کفار بهم ریخت
ما جیرهخورِ سفرهی پُر بار تو هستیم
پس تا اَبَدُ الدَّهر بدهکار تو هستیم
مانند عموجان حسنت دست به خِیری
شرمندهی این شیوهی رفتار تو هستیم
از خانهیمان عطر ابوحمزه بلند است
ما پرسهزنان در دل گلزار تو هستیم
تمثال تو در قاب دعا جای گرفته
هر ثانیه مشتاق به دیدار تو هستیم
ای چارمین خطکشِ توحید خداوند!
عمریست که ما بندهی معیار تو هستیم
اقرار به حَقّانیتت کُفر اگر بود
منصور تو هستیم..،سرِ دار تو هستیم
آن رازِ پُر از رمز مصیباتِ عظیمی
مابینِ کُتُب در پیِ اسرار تو هستیم
ناموس تو را در دل انظار کشاندند...
ما لطمهزن روضهی بازار تو هستیم
وای از صف طولانی دروازه ی ساعات
ای کاش نفهمیم چه آمد سر سادات!...
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
May 11
#ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#اعیاد_شعبانیه
#مربع_ترکیب
چون ابر به هر باد پریشانم از این عشق
چون باد رها... بی سر و سامانم از این عشق
چون برگ به دستِ تبِ طوفانم از این عشق
بی چتر تهِ کوچهی بارانم از این عشق
سوگند دمِ حی علی العشق حسین است
نقش علمِ حی علی العشق حسین است
بُرد آن خمِ اَبرو منِ سجاده نشین را
چون ماه که حیران خودش کرد زمین را
نه کفر شناسد دلم از عشق نه دین را
دیوانه چه داند نه همان را نه همین را
ای شُکر که بر خانهی من راه تو اُفتاد
من خانه خرابت شدم ای خانهات آباد
یک بوسهی آتش پر پروانهی ما بُرد
سیل آمد و بر دوش خودش خانهی ما بُرد
طوفان شد و برقی زد و کاشانهی ما بُرد
این عشق رسید و دل دیوانهی ما بُرد
از روز ازل خاک نشینان حسینیم
عشق است اگر بیسر و سامان حسینیم
این کیست که آتش به گریبان من انداخت
این کیست که شعله به نیستان من انداخت
این کیست که آشوب به بنیان من انداخت
این کیست که جان بر رگِ بیجان من انداخت
بر آنکه دوچاریم حسین است حسین است
ما هرچه که داریم حسین است حسین است
ماییم و جنون تو که زنجیر نگشتیم
دورِ سرِ غیر از تو نفسگیر نگشتیم
ما جز به در خانهی تو پیر نگشتیم
هِی نام تو گفتیم ولی سیر نگشتیم
از هر نفس ما بس ما هست حسین است
این عشق تمام کس ما هست حسین است
ای هرچی خدا داشته پاشیده به پایت
ای هرچه علی داشته بخشیده برایت
ششگوشهی دل را که تراشیده خدایت
یک قبله فقط هست فقط کرب و بلایت
رفتیم و نوشتیم که جان در حرم توست
آرامترین جای جهان در حرم توست
ما را جگری بود دگر نیست دگر نیست
تاوان غم عشق به اما و اگر نیست
آن را که خبر از حرمت نیست خبر نیست
انگشت نما بودن ما جرم مگر نیست
با اشک تو آمیخت خدا آبو گِل ما
ای حضرتِ نزدیکتر از ما به دل ما
عیسی چه دمی داشت اگر داشت تو دادیش
موسی قدمی داشت اگر داشت تو دادیش
سینا حرمی داشت اگر داشت تو دادیش
یحیی که غمی داشت اگر داشت تو دادیش
یحییِ علی ای لب خشکیده دمت گرم
ای جان فقیران دو عالم حرمت گرم
بگذار که شب در خم گیسوی تو باشد
چشمان خدا رو به فراروی تو باشد
هر صبح علی خیره به اَبروی تو باشد
هرشب سرِ زهرا روی زانوی تو باشد
بگذار که زهرا بکشد شانه به مویت
بگذار حسن بوسه زند زیر گلویت
پشت درِ ششگوشهی تو جمع گدا جمع
شد بیت کرم گِرد تو در وقت دعا جمع
ای خاطرِ زهرا به نفسهای شما جمع
خوبان دوعالم همه در کرببلا جمع
تو که نفَسِ فاطمهای از چه شدی پخش
آقا تو حسین همهای از چه شدی پخش
از یاد، وهب بُرد کنارت وطنش را
حق داشت که عابس بدرد پیرهنش را
حُر غرقهی خون است ببینی کفنش را
جُون است بغل کردهای آقا بدنش را
ای شاه مزن سنگ بر آئینهی زینب
آهسته برو ای نفَس سینهی زینب
ای وای که زهرا أنا عطشان تو کشتش
تو نامده بودی أنا عریان تو کشتش
کوچه نه، حدیث لب و دندان تو کشتش
پهلو نه، غمِ حنجرِ سوزان تو کشتش
دنبال تو زینب چقدر تاب بیارد
رفته است برای تو کمی آب بیارد
برخیز ببین خواهرت اُفتاده عزیزم
بالای سرت مادرت اُفتاده عزیزم
از مستیِ نیزه سرت اُفتاده عزیزم
از ناقه زمین دخترت اُفتاده عزیزم
شب آمده داری خبر از حال رقیه ؟
زجر است که رفته است به دنبال رقیه
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
#ولادت_حضرت_عباس_علیه_السلام
#مثنوی
امشب به من فدا شدن آموخت فاطمه(س)
پیراهنِ سفید مرا دوخت فاطمه(س)
خورشیدِ دوّمش متولّد شده بیا...
حال تمام خَلق؛ مساعد شده بیا...
مادر شد و محبّتِ بر عالَمِیْن کرد
ذکر مدام ِ قلب مرا "یاحسین(ع)" کرد
از آفتاب؛ پُر شده پیمانهٔ علی(ع)
پُر رفت و آمد است عجب خانهٔ علی(ع)
از شیعیان گرفت نشانِ دقیق را
آنکس که در رکوع گرفته عقیق را
آمد میانِ خیلِ گدا بی معطّلی
تا که بگیرد عیدیِ جانانه از علی(ع)
وقت تبسّم است و شده صاحبِ پسر
اصلا پسر نگو و بگو سیّد البَشر
در آسمان به پاست هیاهو و وِلوله
پیچیده لحنِ شادی و آوایِ هلهله
تا که سریع کور شود چشم ِ هر بخیل
دورِ سرِ حسین(ع) دعا خوانده جبرئیل
ای پر شکستگان بشتابید..."پَر" رسید
فطرس شفا گرفت! نباشید ناامید
آدم رسید و توبه کنان گفت: بالحسین(ع)
بخشیده شد! گرفت امان! گفت: بالحسین(ع)
من هم گناهکارم و شرمنده آمدم
با قصدِ توبه، بوسه به قنداقه اش زدم
گفتم "حسین(ع)جان" و دلم بیهوا گرفت
اشکم چکید فوراً و چشمش مرا گرفت
یکباره؛ هفت پشتِ مرا داد آبرو
با یک نگاه قلبِ مرا کرد زیر و رو
حالا که راه داده مرا سرورِ زهیر
باید که نوکرانه شوم عاقبت بخیر
باشم در این مسیر الهی که مستدام
باشم خدا کنَد به أباالفضل(ع) با امام
مُحرم شدند آنکه شهیدان به دُورِ او
چرخیده ماه؛ هر شبِ شعبان به دُورِ او
آنکه همیشه با ادبِ ناب میرسد
یکروز بعدِ حضرت ارباب میرسد
آنکه قمر نشسته دو زانو مقابلش
جان میدهد برایِ دو ابرویِ مایِلش
اَبرویِ مایِلی که تبِ ذوالفقار داشت
هنگام رزم؛ یک غضبِ آشکار داشت
مثل پدر مسلّطِ بر دشمن و دلیر
شد "نافِذَ البَصیره" که دلها شود اسیر
ذُخرُالحسین(ع) خواندمش و نورِ منجلی
مسئولیت پذیر، قسم خوردهٔ ولي
طاقت نداشت! وای که می مُرد بی حسین(ع)
وابسته بود و آب نمیخورْد بی حسین(ع)
اثبات کرد حرفِ مرا شاهِ علقمه
لب تر نکرد و دید بلا بی مقدّمه
از چشم خود گذشت که غیرت عیان شود
تا که شهیدِ کرب و بلا جاودان شود
از دست هم گذشت که حاجت؛ روا کنَد
باب الحوائجی که نظر بر گدا کنَد
عیدِ ولادتش شده و ای دلِ فقیر
امشب برات؛ از یلِ أم البنین(س) بگیر
وقتِ سُرور آمد و دیدم امام را
یابن الحسین(ع) گفتم و دادم سلام را
مانند تاج؛ بر سرِ شعرم نشاندَمَش
نامش علی(ع)و حضرتِ سجاد(ع)خواندمش
عشقی به جز عبادت* و دعوت نداشت که!
عِلمش عمیق بود! نهایت نداشت که!
کارش طبابت و کلماتش خودِ شفا
پیچید نسخه را همه-در قالب دعا
نشرِ هر آنچه داشت برایش وظیفه شد
یک قطره از علوم ِ زلالش صحیفه شد
مشغولِ بنده-پروری و فکر محشر است
شوقِ نماز دارد و سجّاده محور است
شاگرد اوست!...معرفتِ بی ریا ببین
از برکتش دعایِ "أبوحمزه" را ببین
آنقدر اهلِ یاریِ هر مستمند بود
بر شانه؛ جایِ کیسهٔ اطعام شد کبود
درمان نداشت داغ دل و زخم ِ کاری اش
جانم فدایِ خلوتِ شب زنده داری اش
در سجده یادِ کرب و بلا سیلِ اشک داشت
بر چهره جای چشم؛ دو دریایِ مَشک داشت
سی سال گریه کرد هرآنجا که آب دید
سی سال...هر کجا که به دستی طناب دید
سی سال میلِ خوردنِ به آب و نان نداشت
هر جا خرابه دید نشست و توان نداشت...
سی سال پا به پایِ تمام ِ ستاره ها
با گریه خیره شد به لبِ شیرخواره ها
یادِ رقیه(س) کرد و گلِ غم به سینه کاشت
هر جا "سه ساله" دید که مویِ بلند داشت
در روضه گفت وای از آن کهنه پیرهن
شد آفتابِ داغ؛ برای پدر کفن!
* أبی نوح انصاری نقل میکند، روزی در خانه ای بودیم که علی بن الحسین(ع) هم در آنجا حضور داشت و در حال عبادت کردن بود و به سجده رفته بود، ناگهان خانه دچار حریق شد، دوبار به آن حضرت گفتند: «یابن رسول الله! النار; ای پسر رسول خدا! آتش!» ولی امام علیه السلام سر از سجده برنداشت تا آن که آتش خاموش شد، آنگاه به ایشان گفته شد: «ما الذی الهاک عنها؛ چه چیزی تو را از آتش غافل ساخت؟» آن حضرت فرمودند: «الهتنی عنها النار الاخری. آتش آخرت مرا از آن غافل ساخت»
📚 تهذیب الکمال،ص۳۸۹ بحار الانوار مجلسی،ص۸۰ مناقب ابن شهر آشوب،ص۱۶۳
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem