eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
218 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 🌓 ❤️ امروز پا به جایی گذاشتم که نمی دانم با تو چیست اما به یاد تو می اندازد، نمی دانم چرا می کنم در آن سالها که تو راهی سرنوشت خود شدی از آنجا را کردی ، وقتی پا به آنجا گذاشتم صدای بود که را می شکافت و به می رسید و که تو را می کرد انگار همین دیروز بود ، خیلی خیلی ، شاید حس خوب امروز هم بخاطر من باشد با زمان تو ، که هیچ گاه کهنه نمی شود و گذشت زمان آنرا تغییر نمی کند. 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د با تو پا به دوباره گذاشتن ، کردن همه ی سختی هایی که امروز شده اند، شاید را همرنگ کند ، شاید طراوت سرزمینت ، تیره ی دنیای مرا باریدن کند و سرزمینم را پر از کند، امروز باز هم تلخی ها جلوی خودنمایی کردند، اما چون تمام عرض را به یاد تو و به فضای تو بودم ، تلخی ها زود شدند و و بی صدا خود را به دست سپردند . ایکاش تمام شهرم بوی تو را می گرفت ، ایکاش همه ی ، تو بود ، ایکاش همه شبیه تو بودند. من می گویم 🌴 شب بخیر تو بگو عاقبت شما 🌴 ختم به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود . از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم . گفت : بنزین ماشین من از است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود . از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم . گفت : بنزین ماشین من از است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 بنزین ماشینم تمام شده بود. از خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم. گفت: بنزین ماشین من از است، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو می‌بینی و نه من. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🍃چندبار دیگر تقویم را چک می‌کنم، درست بود! انگار ذهنم درست می‌گفت او فرزند بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ آغاز می‌شود. 🍃سال‌ها با عجله جلو می‌روند و را با خود می‌برند. بزرگ می‌شود، مرد می‌شود و خودش را وقف کار می‌کند. از تکریم خانواده تا شب‌های که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بی‌هیچ گله و شکایتی، فقط برای ! و خدا چه زیبا آنها که از مال‌ها و جان‌ها و می‌گذرند را مژده داده است... 🍃محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پرونده‌اش تکمیل شد که هوای در سرش افتاد. نمی‌شد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا می‌گفت، را می‌خواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه می‌دانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی که این قاعده و قانون‌ها سرش نمی‌شد... 🍃حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمی‌بینند بلکه پیکری خوابیده در را با نام می‌بینند. و قصه در سوریه همین‌گونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت بود. باز هم ! 🍃رزق‌هایی که از این شب‌ها به دستش می‌رسید تمامی نداشت! حالا رزق در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه می‌گذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمی‌دانم. ولی خوب می‌دانم شب جمعه بود که جام را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز سالی است که از پروازش می‌گذرد. ♡ ♡ ✍نویسنده: 🥀به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۵ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت: ۱۳ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: شهرستان تنگستان 🕊محل شهادت: سوریه کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht