فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ
📝 بسه دوری از حرم، بذار بیام آقا😞
▪️ #اربعین؛ ﺣﺴﺮﺕ😭😭
✋ #به_تو_از_دور_سلام
#ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ_اﻳﻢ
🏴🏴🏴🏴🏴
#اﺭﺑﻌﻴﻦ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ع) ﺗﺴﻠﻴﺖ ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سنــگ_قبــرعجیــب_یک_شهیـــداســتان_فارســے*
🌷🌷🌷🌷🌷
وصیت نـامــہ شهــید
فرامرز بخشے زاده :
بر سنــگ قــبرم اســم مــرا ننویســید و بجــاے آن حــدیث #امام_حسین(ع) را که معلـــمام به من آموخته، بدهیـــد بنویســـند:
(ان کــان دین محمــد لم یســتقم الا بقـتلے فیــاسیــوف خذیـنے)
*اگــر دین محمــد(ص) تــداوم نمـےیابــد مگــر با کشته شــدن من، پس ای شمشــیر ها مــرا در برگیــرید.*
من هم به پیروی از او فریاد میزنم؛
*اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمییابد، مگــر با #کشــته شـــدن من، و اگر #فرج_مـــولایــم ولےعصــر(عج) نزدیک نمیشود مگــر با کشتــه شــدن مــن، اے رگـبارهــا و اے خمپـــارههـــا مـــرا #پـارهپـاره کنیــد.*
#شهیـــدفــرامــرزبخشــےپور🌹
#شهــداے_غریب_فــارس🌹
#یادش_باصلوات
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهید تاشهداي ﻏﺮﻳﺒﻤﺎﻥ معرفے شوند👆
💫🕊
ای شهـید من ...
#ادعـایے در تـو نمےبینم
و تمــام هویتـــ تو ...
خلاصہ شده در ؛
همیــن بے ادعــــایے ...
مـــرا دریابـــ ..
اے مَــرد #بےادعـا
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫🕊
@shohadaye_shiraz
🏴 گرچه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: #اربعین، همه مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیهالسلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. ۹۹/۶/۳۱
▫️ قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب
🔻🔻
🏴ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ
📲 پخش زنده اﺯ ﺻﺪا و ﺳﻴﻤﺎ و شبکههای اجتماعی KHAMENEI.IR
👇👇👇
ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﻨﻮا ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺑﺎ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع و ﺷﻜﻮﻩ اﺯ ﺩﻭﺭﻱ ﻛﺮﺑﻼ و ﻏﻴﺒﺖ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻤﺎﻥ (ع)
🏴🏴🏴🏴
@golzarshohadashiraz
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_نوزدهم*
نگاهی به حاج داوود و حسین می کنم. بدم میآید که آنها هم مثل من لال مونی گرفته اند. دلم میخواهد یکی دلداریم بدهد. یکی بگوید که علیرضا سالم است و خوابی که دیده ای خیر بوده و هیچ اتفاقی برای بچه ات نمیافتد. اما هیچ کس نیست. از اتاق می روم بیرون و پشت سرم در را می بندم تا در طبقه همکف پیش مدیر خودم را سرگرم کنم .نمی دانم تحویل میگیرد یا نه !نمیدانم از جنگ زده های عصبی باشد یا از سرمایه دار هایی که کاری به کار جبهه و جنگ ندارند.سلام می کنم . جواب سلامم را میدهد. دستی به سبیل نه چندان بلندش می کشد بر و بر نگاهم میکند و انگار که بفهمد حوصلمسررفته تعارف میکند بنشینم.
_جای تان راحت است آقا؟
و اشاره میکند به طبقه بالا .میگویم :خیر ببینی خوبه!
_ این مدت خیلی شلوغ شده. همیشه همینطور است. حمله که میشود شلوغ میشود. اتاق پنجم را دو نفر ارمنی گرفتند .آنها هم دنبال بچه هاشون آمدهاند
_ارمنی؟
_بله آقا بچه جفتشان توی پدافند ارتش کار میکند.
به نظرت چیه مگه تموم بشه ؟!
شانه بالا میاندازد و میگوید:« الله اعلم»
بعد انگشت میگذارد وسط پیشانی و ادامه می دهد :بستگی دارد به اینکه عراقیها چطور کنار بیایند. پارسال فاو را که ایران گرفت عراقیها تا ۷۲ روز کوتاه نیامدند.
معلوم است پیرمرد بی اطلاعی نیست. آدم دنیا دیده و خوش مشربیه. نمی دانم چه بگویم اصلا حرفی برای گفتن ندارم. استکان کمر باریک را پر از چای روی میز میگذارد و تعارف میکند که بنشینم روی صندلی دیگر که به میزش نزدیکتر باشم. قوری روی کتری میگذارد .حالا بوی چراغ والور را بیشتر حس می کنم .
_از کجا آمدهاید آقا؟
_از شیراز!
_کاسب هستید یا دنبال کس و کارتان آمدهاید؟
یک حبه قند بر می دارم و می گویم .دنبال بچه خودم و برادرم هستیم هر چه گشتیم پیداشون نمیشه.
عصبی سر تکان می دهد و می گوید ان شاءالله تعالی پیدایشان می شود به دلت بد نیاد آقا
چطور به دلم بد نیاورم. وقتی که یکی در درون میگوید دیگر هیچ وقت زنده علیرضا را نمیبینی؟
پشت آه جانسوز قندرا میاندازم توی دهان.
اینطور چای خوردن بی فایده است.استکان کمر باریک انگار با قطره چکان چند قطره چکان ده شده توی یک بشکه .دلم میخواهد یک استکان دیگر هم برایم پر کند. اما گوشی تلفنش زنگ میخورد و سرگرم صحبت میشود. عربی غلیظ صحبت میکند.
تلفنش که تمام میشود میگوید: خدا از سر صدام نگذرد جنگ را که شروع کرد حوزه بودیم هر ۱۰ تا گاومیشم را ول کردم به امان خدا. دست زن و بچهام را گرفتم و پیاده آمدیم تا حمیدیه .حالا میگویم پیاده آمدیم بدبختی و مصیبت بود بچهها تشنه بودند گرمشان بود. چه کار می توانستم برای ایشان بکنم؟۶ تا دختر قد و نیم قد را که نمیشد بگذارم تا عراقیها برسند. مردانگی که سرشان نمی شد آقا! از سر خیلی از دخترها شیله (روسری)کشیده بودند.
ما را از کوچکی با عبدالما و الطنطل ترسانده بودند. اما این حرامزاده ها که از آنها وحشتناکتر و بدتر بودند. (موجودات افسانه ای خوزستانی)مردم حق دارند عزا بگیرند. زنم حق دارد لباس سیاه بپوشد و بگوید تا برنگردم هویزه هم این لباس تنم است. بله آقا. دوتا پسرم مقداری از راه را با ما آمدند و بعد که دیدن خطر کم شده برگشتن هویزه. از آن روز تا حالا درگیر مصیبت جنگ هستند. اباحاتم در لشکر ۷ کار می کند عابد همکارش عبادان است .
به سرفه میافتد و بعد ادامه میدهد .خودم را هم که میبینی افتادم توی این خراب شده یه نوکری آبرومندان مال مردمه آقا.
می پرسد: پسرت بار اولش است؟
_از اول جنگ یک کله دور همین جبهه ها و جنگه
_پس خیلی نگران نباش اون دیگه مردی شده و تجربه داره.
نفس عمیقی می کشد:
از خدا یک چیزی می خوام که یک بار دیگر ببینم در هویزه هستم. چقدر بد است که آدم در ولایت خود شیخ قبیله باشد بیاید یک چنین جایی برای مردم کار کند .
می گویم:کار روسفیدیه .ننگ و عار نیست. به امید خدا جنگ که تمام بشه برمیگردین سر خونه زندگیتون.
_خانه و زندگی کجا بود؟! هویزه را مثل کف دست صاف کرده اند.!بچههای هم گفتند رفتیم هویزه جای خانه ها معلوم نبود. در و دیوار خانه مردم را بار زدند و بردن جای دیگری برای سنگر سازی ،جاده سازی چه میدانم آقا. گفتم که از این ها هر کاری بر می آید.
@golzarshohadashiraz
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که در جان منی چه عراقی چه فراقی...
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
✍️ﺑﺮاﻳﻤﺎﻥ #ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﺁﻗﺎ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺯﻳﺎﺭﺕ_اﺭﺑﻌﻴﻦ ﺩﺭ #ﺣﺴﺮﺕﻛﺮﺑﻼ
🏴🏴🏴🏴
ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 17 ﻣﻬﺮﻣﺎﻩ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا, ﻣﺎﺳﻚ, ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ و اﺏ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻧﻲ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🏴🏴🏴🏴
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ
ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﺭﺑﻌﻴﻦ ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سمیرا_بخشی فرزند شهید مدافع حرم #شهید_احمد_بخشی شبی دلتنگ پدر بود و مادر عکس شهید را به نشان داد تا آرامش بگیرد و از او فیلم گرفت...😭😭
🏴 🏴🏴🏴
و ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ #ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ و ﻓﺮﺯاﻧﺸﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ....
🏴🌹🏴🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤🌱••
نگوییـد #جامانـدهایـم . . .
ڪسےڪہ #قلـبوروحـش رفٺـہ
جاماندهنیسـٺ !
جاماندهڪسےاسٺڪہ
عشقوشـوروطلـبِ
#زیآرٺاربعیـن
بہذهنـشهم #نمیرسـہ . . .🔗
-#آیٺاللہجـوآدۍآﻣﻠﻲ
🏴🏴🏴🏴
#ﺷﺐ_ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ...
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد
🥀💫
آسمان بود
و بالی برای پرواز ؛
آسمان هنوز هم هست
و باری سنگین ...
چنانکه یارایِ پریدن نیست
پس نظاره میکنیم اهالی آسمان را ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🥀💫
@shohadaye_shiraz
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه
در التهابِ زمین؛🌍
در اضطرابِ زمان؛⏳
یادِ شما
☔چتر امان من است
زیر باران دردها...
🤲🤲🤲
#اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻓﺮﺝ
☘🌹☘🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیستم*
می پرسد: بچه بزرگته؟!
_بله!
_داغ شدن بینی زن و بچه داره؟!
_هرکاری می کنم زن نمیگیره.
_چرا زن نمیگیری اگر بشود دست این جوان ها را به زندگی بند کرد این دردسرها کمتر می شود آقا به آن دو تا قهرمانی هم گفتم چند سالشه؟
_۲۴ سال هر وقت گفتیم برای زن بگیریم بهانه جنگ را آورده میگه باید جنگ تموم بشه بعد
_ولک گیرم جنگ تمام نشد!
_ما هم همین را میگوییم. اما با ۴ دلیل دهن پرکن مجاب ما نمی کند
آه میکشم چقدر مادر علیرضا آرزو میکند بچه علیرضا را ببیند چقدر خودم تصویر بچه اش را در ذهن ساخت و پرداخت کردم. خدایا یعنی میشه ما اولین نمونه از علیرضا مون باشه بغل کنیم؟ برایش لالایی بخونیم مثل همون روزایی که برای اولین بچمون لالایی می خوندیم و روزی هزار بار شکر را میگفتیم؟
پیرمرد می پرسد:حالا کجا رفته به دنبال بچه ها؟
_از صبح که از هفت تپه اومدیم هر چه پادگان دور و اطراف اهواز بوده پرس و جو کردیم اما هیچ کس خبر نداشت.
_دوتا ایشان با هم هستند؟
_نه این هم یک مشکل من هست
_این طوری که کارتان پیش نمیرود .شما باید اردوگاه هایی را بگردید که بچههای استان فارس هستند خودت که اهل جبهه نبوده ای؟
_بودم ۱۸ ماه اول جنگ در جبهه بودم اما من راننده ماشین سنگین بودم و فقط بار جابجا میکردم.
_شما باید بدانید کدام لشکر هستند.
حسین از پله ها پایین می آید می گوید: چه کار می کنی یه ساعت منتظرتیم!؟پیرمرد انگار بخواهد با یک عرب صحبت کند میگوید :عینی.. سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ..بفرمایید
.یک مرتبه برق میرود و همه جا در نظرم تیره و تار می شود .
_تکان نخورید که شاید حمله هوایی باشد.
از دور صدای آژیر شنیده میشود . با موج انفجار یکه می خورم .غرش هواپیماها تن آدم را می لرزاند. یک نظر که از پشت شیشه بیرون را میبینم شهر در تاریکی فرو رفته .دوباره این بار با شدت بیشتری زیر پایمان را میلرزاند. چیزی شرق روی کف سالن میافتد.پیرمرد میگوید: نترسید ساعت شکست.
صدای تپ تپ ضدهوایی ها شنیده میشود. از صدای هواپیما ها خبری نیست. داوود صدای حسین میزند و حسین توضیح میدهد که عباس همینجاست.
پیرمرد می گوید: آرام باشید الان برق می آید.هنوز حرفش تمام نشده برق میآید. صلوات میفرستم .صدای آژیر آمبولانس در شهر میپیچد.
شیشه هزار تکه شده و قاب ساعت شکسته. بلند می شود جارو دستی بر می دارد تا خرده شیشه ها را جمع کند. دسته جارو را رها می کند و می گوید :«برویم پشت بام ببینیم کجا را زدند؟
به محلی که آتش و غبار بالا گرفته چشم می دوزد. می گوید: طرف های سه راه خرمشهر را زدند .میپرسم :شلمچه کدوم طرفه؟!
طرفی که هواپیماهای بمباران کرده اند و می گوید: همان طرف که هواپیماها آمدند. تا آنجا راه زیادی است. عرشه برادر به .به محل نگاه می کنیم. نگاهی به طرفی که باید شلمچه باشد میکنم .میدانم که درگیری همان طرف است. بچه ام اگر زنده باشد شاید آنجا باشد .چه میشود اگر خدا دوتا بال به من میداد تا هیچ دغدغه ای می پریدم آنجا .در آن صورت اجباری هم نمیتونست مانع بشه میرفتم به هر طوری بود پیداش میکردم.
🌿🌿🌿🌿
_بچه ها آماده باشید که بازم پاتک می کنن.
این را مجید میگوید و به خاکریز سرک میکشد .هاشم که نقشه را پهن میکند علیرضا کنار دستانش با فرکانس های بی سیم ور میرود .صداهای فارسی و عربی با هم قاطی می شوند.
بعد از نماز صبح بچه های گردان امام رضا خط را تحویل گرفتند. این سومین گردان است که علیرضا همراهی اش کرده است. احساس نفس تنگی میکند .احساس خستگی و گاهی بی حسی و بیهوشی .یکدل میگوید که برود پشت خط یک جایی برای استراحت پیدا کند. اما همین که به مکالمه های فرماندهان عراقی فکر می کند دلش آشوب می شود و فکر خواب استراحت از سرش می پرد .با این حال دوباره بیرون می شود و میخواهد از گوش برود.
دیروز غروب هم که خواسته بود شرح حال روز بیستم دی ماه را بیاورد روی کاغذ، از همین بی خوابی و گلایه کرده بود. وقتی دیشب هم نخوابیده باشد تکلیف روشن است. کاسه چشم هایش غرق در خون است. گونههایش شفافیت و طراوت قبل را ندارد . کلاه آهنییش را نمی داند کجا پرت شده و دیگر کلاه سرش نمی گذارد.چفیه را هم نمی داند روی صورت کدام شهید پهن کرده .موهای خرمایی سرش ، دودسیاه باروت گرفته و با خون شهیدی که دیشب روی دوش تا پاشنه خاکریز برده است. موهایش را مثل کلاه کاموایی که دختری ناشیانه بافته باشد در هم پیچیده و پریشان است..مژه هایش را آتش یکی از آرپیجی ها سوزانده است. بادگیر آبی تنش را انگار ساعتها در دیگی از خاک و خون پختند. دو طرف چشم های چروکیده و لبهایش ترکیده است. تنها چیزی که از آن علیرضا یا سه روز قبل مانده لبخندی است که هر از گاه روی لبهایش را ظاهر می شود و زود می شود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
💠 *سیـره شهدا*
💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت میکند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.»
💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه میکرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور میشدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آنها نمیخوابید و نماز نمیخواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری میکرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.»
💥 در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. 💧
#شهید عبدالکریم پرهیزکار*
#شهدای فارس*
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اول نیت زیارت بکنید😍❤️
#ﻏﺮﻭﺏﺟﻤﻌﻪ ﻫﻮاﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻱ ﻭاﺭﺩ ﺷﻮ....
😭😭
#ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ
🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪاﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ #ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ...
☘🌹
وسعت دید عجیبی داشت .برای رزمندها می سوخت.یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت :
«چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن».
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.
🌷🌹🌷🌹
#شهیدخلیل_مطهرنیا
#شهدای فارس
🌷🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
☘☘☘☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃
کاش می شد
حال خوب را ،
لبخند زیبا را،
بعضی #دوست داشتن ها را ،
خشک کرد...
لای کتاب گذاشت
و نگهشان داشت...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌸🍃
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیست_ویکم*
این دومین پاتکی بود که تا این وقت صبح شده است .شهرک الدوعیجی در حال سقوط است .بچه های تیپ ۲۱ امام رضا آنجا درگیر هستند. تلفات سنگینی را متحمل شده اما با این حال دست بردار نیستند .اینها هم خبرهایی است که بین فرماندهان در خط دهان به دهان می شود و به گوش علیرضا هم رسیده است .حتما صدام هم این را فهمیده که عراقیها گلوله های شیمیایی قاطی با گلولههای جنگی میریزند پشت خاکریز های این طرف .
علیرضا هم مثل بقیه موشک انداز را با یک دست میگیرد و سینه خاکریز بالا می رود .آرام سرک می کشد و از لبه خاکریز میدان نبرد را می بیند .از تانک ها خبری نیست اما بین دو خط جهنمی از آتش و انفجار است.تیرآهن های شهرک الدوعیجی که صبح پیدا بودند،حالا پیدا نیستنددورتر ام الدکل دیده می شود و ستون دودی که از پتروشیمی بصره دل آسمان را شکافته است. آتش سنگین است .علیرضا میداند که عراقی ها بی خود و بی علت این آتش را نمی ریزد.می داند که دوباره پاتک میکنند و قصد دارند با یک حرکت نعل اسبی شهرک نوساز را از سقوط حتمی نجات دهند .
صدای پاور سوت دستگاه را تا آنجا که میشد بالا برده تا سرباز مترجم عرب بتواند مکالمه ها را بفهمد و ترجمه کند. مترجم گفته بود که مکالمه بین دو فرمانده ارشد است.یکی دارد به بالا دستش می گوید :که اگر نیروهای کمکی فقط ۲۰ دقیقه مقاومت کنند و تاب بیاورند اوضاع رو به راه می شود .گفته است که آتش مجوسها به قدری سنگین است که نیروهای کمکی نمی توانند تانکها را همراهی کنند و توپخانه مجوزها جاده بصره به شلمچه را جهنم کرده و فقط شیمیایی چاره کار است و طرف مقابل هم بدون استفاده از رمز جواب داده که مقاومت کنید .جناب فرماندهی کل بهترین درودها را تقدیم کرده و قول ترفیع و پاداش داده. مقاومت کنید که همه آبروی عرب در گرو مقاومت امروز شما در پشت شهرک و نهر جاسم است .چشم پیام شما را هم تقدیم قائد اعظم خواهم کرد. خود ما هم چاره را در استفاده از گاز شیمیایی میبینیم.
مکالمه فرمانده عراقی با زیر دستش نرم و ملتمسانه بود. ذهن علیرضا به آن مکالمه است و چشمهایی باد کرده اش بین ستونهای روی لبه های خاکریز دشمن دو دو میزند.احساس نفس تنگی می کند.عمیق نفس می کشد . بیفایده است. فیلتر آلمانی ماسک بیشتر از این جواب نمیدهد و میخواهد قیدش را بزند. اما سال قبل زجر شیمیایی را کشیده است .میداند که به راحتی نمیتوان از شهر این سلاح شیطانی خلاص شد .یاد فاو میافتد و روز دوم عملیات والفجر که بچههای اعلام گاز تاول زا کردند و از همه خواستند که بادگیر بپوشند و ماسک بزنند. اما علیرضا نه ماسک داشت و نه بادگیر تنش بود .هم شده بود روی دستگاه بیسیم معماری که غنیمتی بود و میخواست راه بیندازد عقب پیراهن پلنگی اش از زیر فانوسقه در رفته بود اندازه یک کف دست لخت و پیدا بود .مدتی بعد درد با تمام وجود حس می کرد .اما هر چه دست میکشید زخمی در کار نبود .از درد به خود پیچید که سر و کله رجبعلی حسینقلی پیدا شد. با همان چشم های پر شیطنت و چالاک این ستاد در زیر چانه علیرضا گرفت و به چشمان عسلی اش زل زد
_اتفاقی برات افتاده؟
__کمرم داره میترکه!
حسینقلی نگاه به کمرش کرد
_لامصب این چه بلایی سر خودت آوردی؟
_چیشده حسینقلی؟
_چی میخواستی بشه کمرت اندازه یک کف دست کبود شده.. به خدا عامل تاول زاست. باید فکری براش کرد.
آنروز هرچی حسینقلی التماس کرد علیرضا زیر بار نرفت
_پسر خوب این مواد شیمیایی که زخم تیر و ترکش نیست. که عفونت هم بکند بشود کارش کرد .خودتو اذیت نکن بزار ببریمت اورژانس. اگر لازم بود اعزام کنند اهواز .به خدا این تاول زا شیر را هم از پا میندازه
علیرضا مشغول راه انداختن دستگاه بود و از درد به خود می پیچید جواب حسینقلی را هم نمی داد .
حسینقلی کمرش را بست و رفت .صبح سراغ علیرضا آمد.هنوز هم درد داشت .چفیه را باز کرده بود .چشمش که به سیاهی تیرک پشت علیرضا افتاده بود .خواهش و تمنا را کنار گذاشته و درخواست کرد و او را از اورژانس اروند و از آنجا به بیمارستان فاطمه الزهرا در منطقه چوبده و از آنجا به اهواز برده بود. اهواز جایی را برای مسدودمان شیمیایی تدارک دیده بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
🔰شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت: «در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.»
🔰وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز.
نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺷﺪﻳﺪ پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!»
جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!»
رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت.
🔰 یکی از اتاق های خانه بود که هیچ وقت در آن نمی خوابید، اتفاقاً حجله عروسی را هم در همان اتاق بسته بودند. می گفت: « وقتی در این اتاق می خوابم صدای در را نمی شنوم. ممکن است بیماری در خانه را بزند و من صدای در را نشنوم!»
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﻌﻠﻲ_ﻋﺎﻣﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🏴🌹🏴🌹🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7b
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴یا حسین مظلوم
🚨ﻓﻮﺭﻱ
🎥کشف پیکر مطهر ۲ شهید دوران دفاع مقدس در منطقه عملیاتی چنگوله جمعه ۱۸ مهر ۹۹
🏴ﻳﻮﺳﻒ ﮔﻤﺸﺪﻩ, ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪ ...😭
☘☘🌹☘☘
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌹 #شهیدگمنامے که در کربلا خاک شد....*
#حتمابخوانید : 👇👇👇👇👇
🌷ابوریاض از افســران ارتــش عراق در زمان جنگ هشت ســاله ورجــال سیاسی این کشــورنقل می کنــد؛
در #جبهــه های جنــگ مشغــول نبــرد بودم که دژبانی مـــرا خواست.
#فرمانده مــان با دیدن مـــن خبر کشته شدن پســـرم را در جــنگ داد.
خیلی ناراحت شدم😔. من برای او آرزوهای زیـــادی داشتـــم.
به هر حـــال به #سردخــانه رفتـــم و کارت و پـــلاک #فرزندم را تحــویل گرفتم و رفـــتم جـــنازه اش را ببینم.
وقتے #کفــن را کــنار زدم،شدیــدا یکه خوردم.
😳😳بــــا تعجب گفتــم:#اشتــباه شده.اشتباه شــده.
این پــسر من نیست.😲
افسر با بی طاقتی گفـــت :اما کارت و پلاکش تایید شده!😡😡
روی حرف خودم اصرار کردم.
ناگهان #ترســـی در دلم افتاد که نکند با اصرار مشکلۍ برایم پیش بیاید.
به اجبار جســـد را تحویـــل گرفتم.تابوت را روی ماشین بستم و به سمت زادگاهم حرکت کــردم.
*وقتی به #کربلا رسیـــدم به دلم افتاد بیشتر به خودم زحمت ندهــم و ان جســد را همــان #کربــلا دفـــن کنم.*چهره ان #جوان دلم را آتــش می زد.
پیکری پاره پاره داشــت اما با #شکوه و آرامــش آرمــیده بود
برایــش #فاتحه ای خوانــدم و او را در کربلا دفن کــردم.
تا پایان جنگ خبرے از پســرم نداشتم.تا اینکه با آزاد سازی اســرا به #عراق برگشت.
اولــین چیزے که از او پرسیدم این بود:چرا پلاک و #کارت هویتت را به دیگـــری دادی؟
پسرم گفت:من توســط یک #بسیجے اسیر شدم.
او اصرار کرد #پلاکــم را به او بدهــم. حتي حاضــر بود بابتـــش به مـــن پول بدهد.
به او دادم اما اصرار داشت که قلبا از این موضوع #راضــے باشید.😊
گفتم در صورتے که دلیــل این را به من بگویی راضے می شوم.
*بسیجی گفـــت:من تا دو یا ســـه ساعت دیگه #شهـــید میشم و قرار است من را در جـــوار مولایـــم حسین دفن کنند و می خواهم تا قیـــامت در #حریم مولایم حســـین ع بیـــارامم...*
📚منبع؛ روزنامه کیهان,۵ دی ۱۳۸۹
#شهیدگمنام🌷
#مدیون شهداییم
🌺☘🌺☘🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺑﺎﻟﻴﻨﻚ_ﻛﺎﻧﺎﻝ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 و ما رمیت اذ رمیت...
🎙 به روایت: حاج حسین ﻳﻜﺘﺎ
✅ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ....ﺣﺘﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ✅
#نماهنگ
#حسین_یکتا
#ﻗﺮﺁﻥ
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌼★🌼★🌼
آنقدر #وسوسه دارم بنویسم که
نگو..تو کجایی پدرم ..⁉️
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو ..
بس که #دل تنگ💔 تو ام، از سر
شب🌙 تا حالا آنقدر بوسه به #تصویر تــ✨ـــو دادم 🍁که نگو
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#شهید_ﺩاﺩاﻟﻠﻪﺷﻴﺒﺎﻧﻲ 🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@golzarshohadashiraz
🌼🍁
صبـحِ آن دیده
بخیر است،
که نگاهـش
به جمالِ رخ دلدار منور گردد...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌼🍁
@shohadaye_shiraz
#یاد_یاران
وقتی قرار شد به پاس کاردانیها وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یابد ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند.اما اودر دفتر یادداشتش نوشت : باید بازبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
عباس دوران در طول ۲۲ ماه حضور در جنگ ۱۲۰ پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.
#شهید_عباس_دوران🌷
#سالروز_ولادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🏴☘🏴☘🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید