eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_سیوسوم گفتم آره بابا اصلا می دونی چیه عمه من زیادم برام مهم ن
گلرو گفت پریماه خواهر جان ؟ اذیتش نکن خدا رو خوش نمیاد و با هدیه و هومن چیزایی که خریده بودیم رو بردن توی ساختمون و من رفتم روی تخت نشستم اومد کنارم نشست و گفت سرده سرما می خوری گفتم چرا نمیری خونه ی خودتون ؟ یحیی من به زمان احتیاج دارم تا بتونم دیشب رو فراموش کنم زن عمو با بی رحمی بهم تهمت زد منو سکه ی یک پول کرد طوری حرف زد که انگار من اونقدر هرزه و کثیفم که هم تو رو دوست داشتم و هم زبونم لال به رجب رو داده بودم اصلا انصاف نبود و دیشب کسی نتونست ازم درست دفاع کنه تو چطور دلت اومد ساکت بمونی ؟حتی زن عمو اینطور نشون داد که توام به من شک داری و این کارو با ماهرت انجام داد تا بقیه یقین پیدا کنن که اونه که درست میگه من بی گناهی بودم که بدون محاکمه و دفاع از خودم اعدام شدم جلوی بقیه بهت گفتم نمردم ولی باور کن که من دیشب مُردم زن عمو تونست با یک کولی بازی منو زیر پاش له کنه و بزاره بره اینجا اصلا تو نیستی که صدمه دیده ؛ این منم که بی گناه دامنم رو لکه دار کردن و رفتن و من با هیچ زبونی نمی تونم از خودم دفاع کنم که هر چی بگم  حیثیت خودم از بین میره یحیی خواهش می کنم برو بیشتر از این منو آزار نده توان مقابله با زن عمو رو ندارم و اگرم داشتم نمی خواستم چون در حد من نیست.اگر منو می خوای برو و مدتی بهم فرصت بده و اگر تونستی کاری بکنی که دیشب جبران بشه و مادرت جلوی همه ازم معذرت بخواد و بگه که اشتباه کرده می بخشم اونم  فقط به خاطر  تو که از دنیا بیشتر دوستت دارم میشم همون پریماه قبل ؛ وگرنه با این جار و جنجال ها نمیشه یحیی ؛ سرش پایین بود و دیدم که قطرات اشک از گوشه ی لبش پایین چکید و گفت حق با توست می دونم که مامانم خیلی در حقت بد کرد از اون بدتر آقام هست که صداش در نیومد و از تو که دختر برادرش بودی دفاع نکرد ولی تو مطمئن باش من جواب مامان رو میدم هیچی بدتر از اون نیست که من خونه نرم و بشنوه که من و تو عقد کردیم و زن و شوهر شدیم این براش تا آخر عمر کافیه و به همه ثابت میشه که من به تو شک نداشتم و ندارم این مسخره ترین حرفیه که اون می تونست بزنه گفتم یحیی برو خونه تون اینطوری نه من راضی میشم زن تو بشم و نه مامانم اجازه میده ؛ شدنی نیست خواهش می کنم تنهام بزار یحیی من اینجام جایی نمیرم بدون تو این دنیا رو نمی خوام ولی الان نمی خوام تو روببینم برو به زن عمو بگو بیرونم کردن بزار بدونه که اگر گفتم زودتر ازدواج کنیم برای این بود که خاطرات آقاجونم آزارم می داد حالا دیگه عادت کردم دلم به همین خاطرات خوشه و به این زودی ها هم نمیخوام با کسی عروسی کنم گفت من چی ؟ اصلا مهم نیستم ؟وچه احساسی دارم ؟ چی می خوام ؟ همش تو اینو می خوای مامانم اونو می خواد ؟ هیچکس از من نمی پرسه تو چی می خوای ؟ پریماه گناهم چیه اینو بهم بگو ؛ الان خودتو بزار جای من ؛ چیکار می کردی ؟ میرفتی مامانت رو می زدی ؟ می کشتی ؟ داد و هوار راه مینداختی ؟ بگو من همون کارو می کنم ولی با من قهر نکن سر سنگین نباش وقتی حرف می زنی به صورتم نگاه کن گفتم چطوره که تو خودتو بزاری جای من بهم بگوچیکار می کردی ؟ منه بیچاره که کاری نکردم حرفی نزدم فقط ازت می خوام فعلا هیچ کاری نکنی البته اگر زن عمو برات یک دختر دیگه زیر سر نزاره.مامان در حالیکه ژاکت شو می پوشید خودشو به ما رسوند و گفت یحیی جان من باهات حرف زدم ازت خواهش کردم فعلا کاری به کار پریماه نداشته باش ؛ نمی ببینی داغون شده ؟ والله به خدا داره خودشو نگه می داره بزار سرپا بشه اینقدر باهاش جر و بحث نکن اگر دوستش داری برو نزار بیشتر از این مامانت حرف در بیاره ؛ من می دونم که اگر امشب نری خونه فردا توی فامیل آبرو و حیثیت برامون نمی زاره به خاطر پریماه برو اگر دیشب برای گلرو اتفاقی میفتاد و بچه اش رو از دست می داد ما چیکار می کردیم ؟ خوب فکر کن پسرم برو و بیشتر از این حرف و سخن درست نکن ؛ تو و پریماه مال هم هستین یکم صبور باش الان چه خبره که باید زود ازدواج کنین اون که داره درس می خونه و توام که داری آینده ات رو می سازی پس عجله ای نیست هان ؟ چی میگی حرفم رو قبول داری ؟یحیی بلند شد و در حالیکه بغضش داشت باز می شد جلوی دهنشو گرفت و بدون خداحافظی با سرعت از خونه ی ما رفت و قلب منو با خودش برد ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شبتون آرام و منور به نور خدا ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
سلام 😊✋ روز زیباتون بخیر☕️🍂 امروز را با يک لبخند😊 آرامش خيال 😇 و قلبی سرشار از ياد خدا🧡 آغاز كن شک نكن روزت زيبــاست...🥰 صبحتون پر از یاد و مهر خدا☺️🙏 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*چقدر بی کلاسی زیبا بود... یادش بخیر قدیما که"بی کلاس"بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر باکلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم...* •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
روز دانش آموز مبارک... - @mer30tv.mp3
4.83M
صبح 13 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_سیوچهارم گلرو گفت پریماه خواهر جان ؟ اذیتش نکن خدا رو خوش نمی
اونشب دیگه نمی تونستم تظاهر کنم تمام سلول های بدنم گواه یک غم سنگین رو می داد پس خیلی زود رفتم خوابیدم . سال تحویل نزدیک ظهر بود حدود یازده و نیم همه چیز رو آماده کرده بودیم سفره ی هفت سین چیدیم و عکس آقاجونم روکنارش گذاشتیم خانجون اصرار داشت که من سیاه رو از تنم در بیارم ولی قبول نکردم با اینکه خودم از یحیی خواسته بودم دیگه خونه ی ما نیاد ولی هر لحظه چشمم به در بود که شاید به حرفم گوش نکنه و ببینمش گاهی دلم به شور میفتاد که نکنه فراموشم کنه و به خواست زن عمو تن در بده چیزی به تحویل سال نمونده بود همه توی سرسرا دور سفره جمع شده بودیم، نمی دونستم غصه ی نبودن آقاجونم رو بخورم یا نبودن یحیی رو به  خانجون نگاه کردم با چشمی نمناک قران می خوند و دعا می کرد و من می دونستم که چقدر دلتنگ آقا جونم شده و شاید دلش می خواست مثل هر سال  عمو حسن هم پیش ما بود به مامان نگاه کردم اونم داشت مثل من و خانجون تظاهر می کرد که داره بهمون خوش می گذره با خودم فکر کردم کاش گلرو نمی اومد اونوقت ما مجبور نبودیم برای سال نو کاری بکنیم که یک مرتبه یحیی وارد اتاق شد مثل اینکه در حیاط باز بود و اون یکراست اومده بود توی سرسرا نتونستم خوشحالی خودمو پنهون کنم لاغر شده بود با ریشی بلند و ژولیده خانجون نگران شد و پرسید چی شده یحیی؟ مادر بیا ببینم چرا اینطوری هستی ؟ ولی اون خندید و گفت چطوری ؟ خوبم خانجون نگاهی به من کرد و گفت نه من توی این مدت خونه نرفتم حجره ی سید هاشم می خوابیدم الان یکراست از اونجا اومدم دلم طاقت نیاورد عید اول عموم بود و من باید اینجا می بودم من هیچ حرفی نزدم ولی انگار بازم دلم خنک شده بود یحیی با این حرف مرهمی به دل زخمی من گذاشت سال که تحویل می شد یحیی کنار من نشسته بود و بهم نگاه می کرد با وجود اینکه از بودنش دلم گرم شده بود ولی هیچ عکس العملی نشون نمی دادم همه بهم تبریک گفتن خانجون وشوهر عمه بهمون عیدی دادن شیرینی خوردیم و یحیی از جیبش یک جعبه بیرون آورد و خانجون رو بوسید و گفت می خوام خودتون پریماه رو برام خواستگاری کنین و این انگشتر رو دستش کنین عقد نمی کنیم ولی نامزد که میشه باشیم گفتم نه نه این کارو نکن یحیی درست نیست دلم نمی خواد بدون عمو این کار بشه خانجون خیلی جدی گفت حسن اگر عمو بود این کارو با تو نمی کرد بیا جلو طوبی خانم ؟ گفت بله خانجون گفت دخترت رو خواستگاری می کنم برای نوه ام یجیی قبول می کنی ؟ مامان به جای جواب بغض کرد خانجون دوباره پرسید میدی یا نمیدی ؟ گفت اختیار ما دست شماست خانجون ولی خودتون می دونین که حشمت کوتاه بیا نیست بهتره باشه برای بعد عمه گفت چرا باشه برای بعد ؟ اصل کار دختر و پسر هستن که خاطر همدیگر رو می خوان بابا به خدا گناه می کنین اینا رو بهم برسونین و تمومش کنین این قائله رو خانجون رو کرد  به من وگفت بیا جلو پریماه من تو و یحیی رو نامزد می کنم تا به امید خدا روزی برسه که با جشن و سرور تو رو بفرستیم خونه ی بخت  یحیی تو رو از وقتی نوزاد بودی دوست داشت تا حالا گفتم نه خانجون صلاح نمی دونم.اینو که گفتم از شوهر عمه گرفته تا هومن و گلرو با خوشحالی اصرار کردن که قبول کن و تمومش کن چیزی نمیشه ما هستیم نمی زاریم تو اذیت بشی نمی دونستم چیکار کنم گفتم آخه خانجون نمی دونم به نظرم درست نیست اما هر چی شما بگین ولی فردایی  هم هست جواب زن عمو رو کی می خواد بده تو رو خدا یکم فکر کنین من می ترسم خانجون گفت بهت میگم بیا جلو اون با من خودم میرم و باهاش حرف می زنم تموم میشه و میره این چیزا هم فراموش میشه الان مهم شما دونفر هستین ببین بچه ام داره آب میشه دلت میاد ردش کنی ؟ آروم رفتم جلو در حالیکه می دونستم خانجون احساساتی شده و دلش برای یحیی سوخته خانجون دستم رو گرفت و انگشتر رو دستم کرد و دست یحیی رو گذاشت توی دستم و همه دست زدن و هورا کشیدن و اینطوری من و یحیی نامزد شدیم و این در حالی بود که همه ی ما می دونستیم که این نامزدی بدون حضور و موافقت زن عمو و عمو هیچ رسمیتی نداره در اون لحظه خانجون به خاطر وضعیت یحیی به عنوان یک مادر بزرگ دلش سوخته بود و من نمی خواستم روی حرف خانجون حرفی زده باشم ولی اینو می دونستم که اگر به گوش زن عمو برسه دوباره غوغایی به راه می افته که دیگه راه برگشتی وجود نداره برای همین همون جا گفتم باشه من قبول می کنم به شرط اینکه نزارین به گوش زن عمو برسه نمی خوام دردسری بوجود بیاد و یحیی قول داد و گفت من اصلا خونه نمیرم که چیزی بگم اونقدر حجره می مونم تا مامانم موافقت کنه اما انگشتر توی دستم داشت منو می خورد در حالیکه باید خوشحال باشم این آرزوی هر دختریست که با کسی که دوست داره و عاشقش شده ازدواج کنه ولی من دیگه داشت حالم از هر چی عشق و ازدواج بود بهم می خورد ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
24.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موادلازم : ✅ زیتون نیم کیلو ✅ سبزیجات معطر نعنا چوچاق گشنیز ✅ رب انار ✅ آب انار ✅ مغز گردو سابیده شده ✅ گلپر ‌دانه انار بریم که بسازیمش.. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
988_54680688522331.mp3
16.88M
🎶 نام آهنگ: عمو زنجیر باف 🗣 نام خواننده: ستار •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
بهش میگفتن خودکار هفت رنگ ولی کلا چهارتا رنگ داشت 😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f