آزادگان همچنان پیگیر راه و آرمان های امام و انقلاب اسلامی
آزادگان در سنین میانسالی در ارتباط دائمی با روحانیت آگاه هستند و در همایش ها و تجمعات دلسوزان انقلاب اسلامی حضور دارند و پیگیر راه و مرام امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و منویات مقام معظم رهبری هستند.
در تصاویر تعدادی از آزادگان را در مراسم یادمان شهدای چالکیاسر ( از توابع شهر لنگرود گیلان) و گرامیداشت سالروز آزادی خرمشهر و اولین سالگرد خادم الشهداء مرحوم رضا یکتایی در کنار حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری می بینید.
مع الوصف شاهد کوتاهی از جانب گروههای انقلابی در ارتباط گیری با آزادگان هستیم
شاهد هستیم آزادگان در محلات زیادی حضور دارند و ساکن هستند اما اهالی تا بحال یکبار هم از خاطرات آن آزاده در مسجد یا حسینیه یا هئیت استفاده نکردند. یا حتی تعدادی از نخبه های آزاده در دانشگاههای کشور یا حوزه ها حضور دارند و متأسفانه از بیان خاطرات آنها استفاده نمی شود .
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر
#عباسعلی_مومن
عباسعلی مومن (نجار)
نقش جهادی آزاده دفاع مقدس در برپایی هئیت عزاداری
چند سال قبل، هیئت امام صادق(ع) توسط بچه های محل در مسجد محل قاسم آباد مشهد در خیابان دکتر حسابی افتتاح شد و کم کم تعداد عزاداران زیاد شد و دبیرستان دخترانه که من در آنجا مشغول به کار بودم با همکاری مدیریت مدرسه اجازه داده شد که تمام مدرسه در اختیار هیئت گذاشته و تمام مدرسه که خیلی بزرگ است چادر و سیاه پوش شد و یک مدرسه ابتدائی که دیوار به دیوار دبیرستان بود برای مجلس خانمها آماده کردیم و از یک دیگ غذا که مردم کمک میکردند به مرور زمان به ۱۵ دیگ رسید و در همان مدرسه پخت می شود و در اختیار عاشقان آقاجان امام حسین(ع)پخش می شود. امروز به لطف آقاجان، یکی از هیئت های بزرگ مشهد در منطقه قاسم اباد است.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
عبدالرحیم موسوی | ۱۱
▪️کشته شدن عدنان خیرالله
برای مرگ عدنان خیرالله که از ارکان اصلی نظام صدام بود و مقارن عید فطر یا عید قربان مرد عزای خاصی نگرفتند . یادم هست ما گفتیم شاید اینها حساس باشند لباس نو نپوشیدیم فکر کنم نگهبان شجاع بود که آمد گفت چرا لباس نو نپوشیدید! امروز عید است سریع لباس نو بپوشید( شبش لباس نو داده بودند که البته ربطی به این قضیه نداشت) درسته اهمیت آنچنانی که ما فکر می کردیم به این قضیه ندادند ولی اینکه صدام عدنان خیرالله را کشته شایعه است شاید حقیقت هم داشته باشه ولی منظور اینکه مشخص نیست که عدنان را صدام کشته باشه چون حرف زیاده اما سندی وجود نداشت. روزی که عدنان خیرالله سقوط کرد یادم است هوا خیلی طوفانی و گرد و خاک بود و عید فطر بود نه عید قربان.
توی یادداشت های من کشته شدن عدنان خیرالله مصادف با عید فطر سال ۱۳۶۸ ثبت شده و همون روز لباس نو هم گرفتیم . من یادم هست که عید فطر بود که عدنان خیرالله کشته شد. من بر اساس روز شماری که تو اردوگاه نوشته بودیم عید فطر سال ۱۳۶۸ بود و متاسفانه نتونستیم بیاریمش ولی به محض بازگشت هرچه یادم بود دوباره نویسی کردم . روز عید فطر تلویزیون عراق نشان می داد که صدام ملعون با خانوادش و عدنان خیرالله کنار یک دریاچه کوچک نشسته بودند و با قلاب ماهی صید می کردند. همان روز بعدازظهر که برگشتند تلویزیون عراق اعلام کرد به علت هوای طوفانی و گرد و غبار شدید، هلیکوپتر عدنان خیرالله سقوط کرد و این فرد کشته شد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#شجاع
باقر تقدس نژاد| ۲۰
▪️بچهها تو منطقه دمار از روزگارشون درآوردند
بچهها در ایام اسارت همیشه پیگیر اخبار بودند و در مورد موضوعات سیاسی حتی اگر ارتباطی به آزادی اسرا نداشت تحلیل داشتند. یکی از بچهها در آسایشگاه ۱ پیگیر این بود که چرا وقتی خودمختاری فلسطین اعلام شد همه کشورها تایید کردند و تبریک گفتند ولی ایران تائید نکرد و دنبال این بود که بفهمه دلیل اصلی ایران برای اینکار چی بود.
ما در آسایشگاه پنج یک تحلیلگر سیاسی فعالی داشتیم به نام حسین حاجی ابراهیمی (حسین گرگانی) بعد از حمله منافقین به اسلام آباد و اون عملیات کذایی دروغ جاویدانشون که مرتب در یکی دو روز اول از برنامه تلویزیونی شون پخش میشد حسین گرگانی اول کار گفت یکی دو روز صبر کنید و اخبار رو پیگیری کنیم ببینیم چی میشه! اگه بیشتر از سه چهار روز ادامه داشت که یه خبری هست وگرنه هر چی که اینا میگن شما وارونه شو درست بدونید که همین جور هم شد و بعد از روز سوم از شدت خبرهاشون کاسته شد و حسین آقا هم گفت بچهها تو منطقه دمار از روزگارشون درآوردند و بعدها متوجه شدیم که ایران عملیات مرصاد رو انجام داده و ....
در ماجرای مرگ عدنان خیرالله وقتی که تلویزیون عراق خبر سقوط هلی کوپتر و مرگ عدنان خیرالله رو اعلام کرد حسین آقا نظرش این بود که کار صدامه. دلیلش رو هم محبوبیت روز افزون عدنان خیرالله در بین سربازان و ارتشیان عراقی و ترس صدام از روند رو به رشد این محبوبیت میدونست.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#باقر_تقدس_نژاد #خاطرات_آزادگان #ازادگان
💐 احمد چلداوی| ۱۱۶
ماجراهای بعد از رحلت امام در اردوگاه
اگرچه از رحلت امام بی نهایت ناراحت بودیم اما الحمدلله طولی نکشید که اعلام شد حضرت آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر انقلاب تعیین شده اند. از این خبر خیلی خیلی خوشحال شدیم و با بچه ها قرار گذاشتیم لقب امام خامنه ای را در اردوگاه ترویج کنیم تا کمی از درد فراق امام کاسته شود.
در بند ۴ چه خبر بود!
بعد از رحلت امام (ره) جو سنگینی بر اردوگاه ما حاکم شده بود اردوگاه تکریت ۱۱ بین نگهبانها به اردوگاه «حرس خمینی» یعنی پاسداران خمینی معروف بود داخل آسایشگاهها برای حضرت امام مجلس ختم و عزاداری گرفتیم. مدتها گذشت و هنوز تیربارها روی برجک ها مستقر بودند و نگهبان ها در آماده باش کامل به سر می بردند.
عراقی ها از این وضع ناراحت بودند، چند بار خواهش کردند که لباسهای سبز را در بیاوریم و مثل سابق به فعالیتهای معمولی مشغول شویم اما بچه ها مخالفت کردند. بعثی ها که دنبال راه چاره ای بودند سراغ ن.ک رفتند و او که از فرط فقر فرهنگی مزدور همیشگی آنها و عامل اجرای نقشههایشان بود را مجبور کردند تا با دار و دسته اش در بند ۴ بساط بازی فوتبال را برپا کند و به اصطلاح جو را بشکند. این کار باعث تحریک شدید عواطف بچه ها شد و تصمیم گرفتند که یک تسویه حساب اساسی با ن.ک و رفقایش بکنند. با این کار هم ریشه منافقین از بند کنده می شد
و هم برای بعثی ها درس عبرتی میشد که با مقدسات ما شوخی نکنند یک روز که بچه ها داخل سالن بن بست بین آسایشگاه ۱۳ و ۱۴ نشسته بودند، از داخل راه رو فریاد مار مار بلند شد و اکثر بچه ها به طرف راه رو دویدند. به اصطلاح پایم فلج بود، نرفتم. کمی بعد صدای داد و فریاد و کتک کاری بلند شد، فهمیدم بچه ها کار خودشان را کرده اند. آنها منافقین را به راه رو کشاندند و بعد با صدای مار مار و در شلوغی و ازدحام بچه های داخل راه رو تا میتوانستند آن ها را کتک زده بودند. با این عملیات تعدادی از منافقین روانه بیمارستان شدند. البته تعداد زیادی از بچه ها از جمله علی گلوند هم شناسایی و شکنجه و زندانی شدند. در این عملیات علی گلوند هم وارد گود شده بود و کتک جانانه ای به منافقین زده بود. از این که علی لو میرفت ناراحت بودم، اما از شجاعت این مرد بزرگ ریز جثه کرجی خیلی لذت بردم. آن روز بند ۴ به طور کامل توسط عراقیها تنبیه شد و از آن به بعد، فقط برای دستشویی بیرون میآمدیم، هر بار هم که ما را بیرون میآوردند چند باری دور حوض و پس از یک کتک کاری حسابی، ما را به حمام و دست شویی می فرستادند.
بعد از این اتفاق بعثی ها برای حفظ جان منافقین، همه آن ها را به آسایشگاه ۱۴ منتقل کردند و حسابی به آنها رسیدند البته بعدها همگی آنها با حضور ابریشمچی به اردوگاه اشرف منتقل شدند. از طرفی هم برای اینکه ریشه مخالفت ها را در اردوگاه ۱۱ به طور کامل بخشکانند سردسته های شورش و رهبران انقلابیون بند یک و دو را شناسایی و به اتاقکی دوازده متری در "ملحق ب" که کنار قفس اصلی اردوگاه ۱۱ ساخته شده بود تبعید کردند حالا نوبت بندهای سه و چهار رسیده بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان #رحلت_امام
علي علیدوست قزوینی| ۵
▪️بچهها! ابوترابی هم بین اسراست!
سال ۱۳۶۰، یک شب رادیو بغداد داشت تحلیلی ارائه میداد و در آن تحلیل اشاره کرد به شهادت یکی از روحانیون برجسته قزوین، من از این خبر به فکر افتادم که روحانی شهید چه کسی است؟ مدتی گذشت و چند اسیر جدید به اردوگاه آوردند و یکی از آنها سهم اتاق ما شد. برادر عزیزم محمد کاشیها چند روزی که اونجا بودند یک روز تازه متوجه شده بود من اهل قزوین هستم صدایم زد و از من پرسید: سید علی اکبر ابوترابی را می شناسی؟ گفتم: بله هم خودش و هم پدرش را میشناسم، گفت: ایشان اسیر شده و در استخبارات است.
چند روز بعد هیات صلیب به اردوگاه آمد ما گزارش بودن سید در اردوگاه رابه صلیب دادیم و من در نامهای خبر اسارت ایشان را به یکی از روحانیون قزوین دادم .
زمان گذشت هر بار که صلیب به اردوگاه میآمد ما سراغ سید را از صلیب میگرفتیم تا این که صلیب خبر آورد سید به اردوگاه عنبر منتقل شده است. سال ۱۳۶۰ سپری شد و در دی ماه سال شصت در اردوگاه موصل یک بحث بلوک زنی پیش آمد و ما بچه مذهبیها اعتصاب کردیم که بلوک نمیزنیم چون کمک به نیروهای صدام است و چهار ماه طول کشید عراقیها درها را بستند و در ۲۴ ساعت فقط ده دقیقه درها را باز میکردند آنهم با اعمال شاقه برای رفتن به دستشویی خلاصه هم عراقیها خسته شده بودند هم ما، هرکسی هم وساطت کرده بود فایدهای نداشت ما میگفتیم برای دشمن کار نمیکنیم و عراقیها نیز میگفتند: تا دستور ما را اجرا نکنید (بلوک نزنید) درها را باز نمیکنیم. تا اینکه در اواخر فروردین سال ۱۳۶۱ یک روز صبح در مقر باز شد و ۱۵۰ اسیر جدید وارد اردوگاه شدند. وقتی اسرای جدید از جلو آسایشگاه ما رد می شدند یکی باصدای بلند گفت: حاج آقا ابوترابی هم جزء اسرای تازه وارد است.
شنیدن این خبر باعث خوشحالی ما بود البته هنوز اکثر اسرا ایشان نمیشناختند و نمیدانستند چه گنجینه عظیمی نصیبشان شده، درها بسته بود ما نمیتونستیم به دیدن ایشان برویم ولی همان روز اول یا روز دوم بود که ایشان تشریف آوردند پشت پنجره و با بچهها سلام علیک کردند کسی به ایشان گفته بود طلبه قزوینی هم داخل آسایشگاه هستش ایشان فرموده بودند: صدایش کنید تا ببینیمش من اومدم پشت پنجره یکی جایش را به من داد تا ما با هم رو درو شدیم بعد از سلام علیک فرمودند: شما اهل قزوین هستید عرض کردم بلی فرمودند: خدا رحمت کند برادر شهیدمان آقای انصاری را (یکی از روحانیون شهید قزوین) چند دقیقهای صحبت کردیم بچهها آمدند بنا کردند سوال کردن و دیگر مجال حرف زدن ندادند.
آزاده موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
علی علیدوست قزوینی| ۶
▪️از پشت پنجره، جواب مسأله شرعی را داد.
بعد از اینکه حاج آقا ابوترابی به اردوگاه ما آمد اولین مسئله شرعی که ایشان بیان کردند و مشکلی را حل کردند این بود که ما بعد از ورود به اردوگاه یک ماه نماز قصر خوانده و بعدش کامل میخواندیم، یه روز یکی از اسرا اعلام کرد: من چند وقته نمازم رو جمع میخوانم (هم شکسته و هم کامل) حاج آقا همان موقع که پشت پنجره بودند فرمودند: بعد از یک ماه دیگر نماز کامل است تا اینکه دوباره ما را جابجا کنند.
سر ابوترابی داد زدم !
یکبار در قم در جلسهای من عصبانی شدم و با صدای بلند با حاج آقا حرف زدم، راستش داد کشیدم سرش و بلافاصله پشیمان شدم آخر جلسه رفتم به بهانه دست دادن دست حاج آقا را بوسیدم هرچه تلاش کرد مانع شود نتوانست بلافاصله خواست دست مرا ببوسد ولی من مانع شدم پسرم ۵ یا ۶ ساله بود و در کنار من ایستاده بود حاج آقا دست ایشان را گرفت و بوسید و فرمود: من دست پسر شما را میبوسم، مثل همیشه شرمندهام کرد و هم درس اخلاق بهم داد.
جهت شادی روحش فاتحه مع الصلوات
آزاده موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
▪️آیت الله خامنه ای در دیدار با آزادگان
مسئله اسارت از ابعاد مختلفی قابل توجه است. یکی از ابعاد، همین خاطرات باارزشی است که دوستان بیان کردید.
۲۵ مرداد ۱۳۹۱ در دیدار جمعی از آزادگان
💐 بهمن دبیریان| ۱۸
روز قشنگ آزادی و شوق برگشت به ایران
روز پنجم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ ساعت ۵ صبح بند ۴ را که حدود سیصد نفر بودند آوردند بیرون برای هواخوری. ما در بند ۳ خواب بودیم که با صدای خبردار از خواب بیدار شدیم همه ما تعجب کردیم چه خبر شده! یکی از نگهبانها آمد به طرف آسایشگاه ۹، صدا زدیم سیدی! چه خبر شده؟ نگهبان برگشت گفت: بند ۳ خیلی بد هستید، الان بند ۴ را دارن میبرند برای ایران ولی شماها اینجا خواهید ماند.
همه بچهها رفتن توی فکر که چرا و به چه دلیل و چطوری ما ماندنی شدیم و آنها را میخواهند ببرند!
یک ساعتی گذشت بچههای بند ۴ به داخل آسایشگاه رفتند و عراقیها آمدند سراغ بند ۳ و گفتند لباسهای جدیدتان را بپوشید و بیایید بیرون! همه رفتیم و برای آمار نشستیم، گفتند: امروز شماها به ایران می روید، گفتیم پس بند ۴ چرا داخل رفتند گفتن آنها اینجا هستند تا بعد !
خلاصه ما سیصد نفر رو به بند ۱ و ۲ آوردند و با آنها شدیم ۱۰۰۰ نفر، حدود ساعت ۸ صبح بود دیدیم یه خانم و چند نفر آقا آمدند داخل بند ۱ و ۲ و چند تا صندلی براشون آوردند و نشستند. یکی از آنها بلند شد گفت: ما نیروهای صلیب سرخ هستیم امروز ثبتنامتان میکنیم و بعدا به ایران برمیگردید، هرکس نمیخواهد به ایران برود از صف خارج شود و به هر کشوری خودش خواست میبریمش.
ما به ۷ گروه تقسیم شدیم و جهت ثبت نام در صلیب سرخ جهانی در جلو آسایشگاهها به صف نشستیم. وقتی که ثبت نام تمام شد رفتیم برای نماز جماعت ساعت ۲ بعداز ظهر سوار بر اتوبوسهای عراقی شدیم و راهیمان کردند برای ایران و ساعت ۱۲ شب رسیدیم به مرز خسروی، کارتهای صلیب رو دیدند و از اتوبوس عراقیها پیاده شدیم و به اتوبوسهای ایران سوار شدیم و ما را به پشت انتقال دادند و آنجا پیادهمان کردند. بعد از صرف نان کیک و شربت آبلیمو مجددا سوار شدیم و ساعت ۶ صبح روز پنجم شهریورماه سال ۶۹ به پادگان شهید منتظری در ۱۵ کیلومتری نرسیده به کرمانشاه رسیدیم و مدتی را جهت قرنطینه بهداشتی، اطلاعاتی آنجا توقف داشتیم و سپس با مقداری کتاب، یک سکه بهار آزادی و یک چک بیست هزار تومانی بانک ملی، و یک قوطی آهنی پسته صادراتی ما را روانه شهرستان کردند و آنجا مورد استقبال مردم قرار گرفتیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#بهمن_دبیریان #خاطرات_آزادگان
علی سوسرایی | ۲۷
▪️از شوق دیدار خانواده، بیمارستان را ترک کردم
اولین گروه اردوگاه تکریت ۱۱ در تاریخ ۵ شهریور آزاد شدند. من بند ۴ بودم که روز ۶ شهریور به بند ۱ و ۲ آمدیم و بعد بچههای ملحق رو هم آوردند پیش ما، طبق معمول، اسرا را در گروههای هزار نفری آزاد میکردند که بعد از فرستادن یک گروه، ما حدود ۱۰۰ نفر باقی ماندیم که روز ۷ شهریور با اردوگاههای اطراف آزاد شدیم.
روز ۷ شهریور به عنوان آخرین گروه تکریت ۱۱ از مرز خسروی وارد کشور شدیم. ابتدا بچههای سپاه که با مهربانی و محبت زیاد کارهای اعزام و تدارکات ما را به عهده داشتند ما را به پادگان الله اکبر اسلام آباد بردند. بعد از معاینه پزشکی مرا بخاطر عفونت پام به بیمارستان امام حسین(ع) کرمانشاه بستری کردند. من به دکترم اعتراض کردم که من مشتاق دیدن خانواده ام هستم چرا الان اینجا دور از شهر خودم بستری کردید؟ شهرستان خودم پیگیر مجروحیتم می شوم منو با این قول که اولین فرصت خودم را به پزشک ارتوپد شهرستان معرفی کنم مرخص کرد، بعد مرا بردند پادگان شهید منتظری کرمانشاه که تمام بچههای تکریت ۱۲ بودند کسی را نمی شناختم بعد چند کتاب، یک سکه بهار آزادی و یک چک بیست هزار تومانی بانک ملی، و یک قوطی آهنی پسته صادراتی دادند بعدش ما را با هواپیما فرستادند ساری و بعد با ماشین ما را بردند آزادشهر استان گلستان.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی #خاطرات #آزادگان