علی سوسرایی| ۲۸
▪️نگهبان عراقی گفت: بلند شید سلام بدید!
رود دجله یا فرات از کنار سامرا رد میشه یادمه موقعی که آزاد شدیم و داشتیم از جاده کمربندی سامرا رد میشدیم نگهبان اتوبوس گنبدهای امامان سامرا (امام هادی و امام حسن عسکری) را به ما نشان داد و گفت: بلند شید اینجا سامرا است، مزار امامان عسکریین علیهما السلام است. سلام بدید ما هم سلام دادیم البته فاصله زیاد بود از دور دیده میشد.
سامرا مدفن و آرامگاه امام هادی(ع) و فرزندش امام حسن عسکری(ع) است.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی #خاطرات #آزادگان
علی سوسرایی | ۲۹
فرصت طلبی در مراسم استقبال از آزاده
خدمت شما عارضم وقتی در شهریور ۱۳۶۹ من آزاد شدم و به همراه دیگر آزادگان به شهر آزادشهر استان گلستان آمدم، مردم مراسم خیلی تاریخی و بزرگی برپا کرده بودند و بخصوص فامیلها و پدر بزرگهایم در مراسم استقبال گاو و گوسفند زیاد آورده بودند، خدا رحمتش کنه پدر بزرگ پدریم یک گاو بزرگ آورده بود و در میدان مرکزی آزادشهر قربانی کرد.
از اونجایی که تنها آزاده روستای سوسرا (از توابع آزاد شهر) بودم سوسراییها خیلی منظم برنامهریزی کرده بودند و گروه مخصوص قربانی کردن!!! تشکیل داده بودند ولی در همین شلوغ پلوغی، یکی از کاردهای خیلی خوب قصاب گم شد و فامیلهای ما خیلی ناراحت بودند که چرا کارد گم شد و اسباب شرمندگی ما شد!
بعد از اینکه عکسهای مراسم استقبال چاپ شد، چون شهر کوچک بود بخصوص بیشترین تعداد از روستای سوسرا بودند متوجه شدند که یک نفر غریبه کارد رو از قصاب گرفته، خلاصه به هر ترفندی بود از روی عکس و تحقیقات شناساییاش کردند و داییم رفت سراغش. گرچه اول انکار کرده بود ولی بعدا که عکس رو بهش نشون داده بود وا داد. داییم بهش گفته بود: اینم مدرک، برو و دیگه انکار نکن کارد رو بیار. اون هم که دیگه چارهای نداشت با شرمندگی رفت آورد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی #خاطرات_آزادگان #ازادگان
✍ علی سوسرایی | ۳۰
◾نگهبان عراقی می خواست ما را سر کار بگذارد!
در تکمیل خاطره ۴۲ حاج محسن جام بزرگ قشنگ یادمه نگهبان « سید شجاع» در شب ۲۸ صفر مصادف با رحلت حضرت رسول اکرم (ص) رادیو روشن کرده بود و ام کلثوم خواننده معروف عرب داشت آواز می خواند .
حاج محسن و عین الله نصراللهی - اتاق دوم بودند و ما همه بشکل دور همی جمع شده بودیم و با هم صحبت می کردیم. شجاع آمد و من بهش گفتم: سید شجاع! امشب شب رحلت حضرت رسول اکرم هست ، انت مو مسلم !؟
شجاع گفت: لا آنی مسیحی، گفت نه من مسلمان نیستم، نه من مسیحی هستم! داشت سر بسر ما می گذاشت! مسلمان بود.
ما هم نگهبان را سرکار گذاشتیم!
بچه ها گفتند بیایید ما هم شجاع را سرکار بزاریمش! برای همین منم به شجاع گفتم :حاج محسن مسیحی!
شجاع تعجب کرد، از اونجایی که روحیات حاج محسن رو می دانستم گفتم: حاج محسن! دعای مسیحی بخوان. حاج محسن گفت : باشه فقط در آخر دعا شما بجای آمین بگید بعله! خلاصه هماهنگ شدیم حاج محسن شروع کرد اوپرا خواندن و آخرش هم دعا کرد .
🔻حاج محسن در قالب دعا هر چه خواست به شجاع گفت!
حاج محسن به فارسی شروع کرد در قالب و شکل دعا به شجاع هرچی دلش خواست گفت، ما هم خیلی هماهنگ بعله هارو گفتیم! شجاع هاج و واج مونده بود و با تعجب به حاج محسن نگاه میکرد، باورش شده بود حاج محسن، مسیحی است وگرنه کی می تونه به این زیبایی مثل مسیحی ها بخونه! وقتی خواست بره سمت اتاق نگهبانی همه با هم شروع کردیم بلند خندیدن.. عین الله نصراللهی از بس خندید از روی تختش به زمین افتاد. شجاع همانطور که بسمت اتاق نگهبانی می رفت شاید شک کرده بود که سرکارش گذاشتیم یا نه واقعی بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی #خاطرات #آزادگان #شجاع
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات
به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید:
#حسین_پیراینده
#علیرضا_باطنی
#احمد_فراهانی
#محمد_خطیبی
#صادق_گلستانی
#علی_علیدوست_قزوینی
#حسن_اسلامپور_کریمی
#علی_اصغر_صالح_آبادی
#اسدالله_خالدی
#نادر_دشتی_پور
#احمد_چلداوی
#محمد_سلطانی
#محسن_جام_بزرگ
#حمید_رضا_رضایی
#خسرو_میرزائی
#فرهاد_سعیدی
#علی_خواجه_علی
#باقر_تقدس_نژاد
#علی_سوسرایی
#بهمن_دبیریان
#عباسعلی_مومن
#علیرضا_دودانگه
#حسینعلی_قادری
#محمد_سلیمانی
#محمدرضا_کریم_زاده
#هادی_غنی
#محسن_نقیبی
#صادق_جهانمیر
#هادی_حاجی_زمان
#سلام_الله_کاظم_خانی
#اسفندیار_ریزوندی
#احمد_دهباشی
#اسماعیل_یکتایی
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
#ایوب_علی_نژاد
#محمد_عبدلی_نژاد
#محسن_مصلحی
#علیرضا_صادق_زاده
#مرتضی_شهبازی
#محسن_میرزایی
#محمد_مجیدی
#سروش_جعفر_بیگی
#کرامت_امیدوار
#ابراهیم_فخاری
#مرتضی_رستی
#علی_یوسفی
#ابراهیم_تولایی
#عزت_الله_محمدزاده
#رضا_رفیعی
#پرویز_سلطانی
#احمد_خنجری
#مصطفی_جوکار
#میرزا_صالحی
#رضا_آقاخانی
#مصطفی_شاهزیدی
#حبیب_الله_احمد_پور
#محسن_اشرفی
#محمدعلی_نوریان
#علی_دهقان
نگهبانان عراقی
#شجاع
🔻موضوعات
#رحلت_امام
#فعالیت_تبلیغی
#زندانی_سیاسی
#نظرات_شما
#شهید
#بنر_غزه
#کلیپ
#تصویر
#صوت
#کتاب
کتاب
#مردی_که_خواب_نمیدید
نحوه استفاده:
🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید.
🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ »
🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید.
🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.
علی سوسرایی
🔻سالگرد اسارتم است!
بیست و یکم دی ماه ۱۳۶۵ ساعت حدودا ۱۰ صبح در محاصره دشمن بعثی قرار گرفتم و به اسارت درآمدم .شب دوم عملیات کربلای ۵ بر اثر اصابت تیر گرینوف بشدت زخمی و زمینگیر شدم.
نمیدانم بخودم تبریک بگویم یا تسلیت بخاطر این اتفاق مهم در زندگی ام اما از آن واقعه تلخ سالها میگذرد و من هنوز اثر اون شب رو به یادگار دارم. زحمات و رنجهای اسارت ما هدر نرفت و دشمن ما به آرزوهای خود نرسید و ایران عزیز حفظ شد.
خدا را شکر در کشورم، در کنار مردم و ملت قهرمانم، آزاد و مستقل نفس میکشم. قدر ایران، مردم و رهبر حکیم آن را می دانم. تا آخر خداوند را برای این آزادی و زندگی دوباره سپاسگزارم.
زنده و پاینده باد کشورم، ایران زیبا
آزادی همه اسرا بخصوص اسرای مسلمان را از خداوند متعال خواهانم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی
✍️ علی سوسرایی | ۳۱
▪️چهار سرباز عراقی منو محاصره کردند و..
۱۶ ساله بودم. دقیق نمی دانم چه ساعتی از نیمه شب بود بر اثر خون ریزی زیاد بیهوش شدم تقریبا هوا روشن شده بود بهوش آمدم «شهید باقری جمنانی» در چند قدمی من افتاده بود صداش زدم جوابی نشنیدم . وقتی بهش نگاه کردم دیدم راحت خوابیده انگار که سالهاست خوابیده رنگ پوست بدنش به سفیدی میزد مطمئن شدم شهید شده سکوتی عحیب منطقه را فرا گرفته بود انگار نه انگار دیشب اینجا قیامتی به پا شده بوده. صدای پرندگان به وضوح شنیده می شد، خبر نداشتم در چند متری سربازان عراقی هستم.
کم کم بفکر برگشت به عقب شدم وقتی شروع به حرکت کردم متوجه شدم قادر به تکان خوردن نیستم. تشنگی عجیبی بسراغم آمد. هر چند دقیقه از قمقمه آب می نوشیدم به خیال خودم در منطقه تنها مانده ام و کسی مرا نمی بیند.
حدودای ساعت ۱۰ صبح، چهار سرباز عراقی منو محاصره کردند و یکی از آنها با قنداق اسلحه اش به سرم ضربه زد. از حالت نشسته نقش بر زمین شدم که متوجه شدند مجروحم و قادر به حرکت نیستم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی
✍️ علی سوسرایی
فعالیتهای تبلیغی
▪️حاجی! این روستا چقدر طلبه داره!
دیشب بمناسبت سالگرد شهادت یکی از هم گردانیهایم در یکی از روستاهای جویبار دعوت شدم که آنجا از جنگ و اسارت خاطره تعریف کردم.
حاجی نمیدونی روستای سرو کلای جویبار چقدر طلبه داره ماشاءالله! و چقدر طلبه شهید داره!
بطور اتفاقی کنار یک پیرمرد نشستم که از رزمندگان قدیمی بود.
🔻بیاد آقا شیدالله
هم صحبت شدیم و صحبت از اسارت و ۴ سال مفقودیت شد. اونم گفت: ما یک طلبه داریم ۴ سال مفقود بود و الان قم درس میخونه بگو کی بود حاجی: (شیدالله) صادق گلستانی خومودن!
موقع خاطرهگویی از صادق گلستانی هم ذکر خیری کردم که الان ضمن حفظ آرمانگرایی و انقلابی بودن و ساده زیستی و همان دلسوزی که به محرومین دارد یکی از اساتید مبرر حوزه و دانشگاه در رشته جامعهشناسی است.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی #فعالیت_تبلیغی
علی سوسرایی | ۳۲
▪️دلهره و انتظار ما در روزهای آزادی
صبح روز ششم شهریور بعد از اینکه بند یک و دو آزاد شدند باقیمانده بند ۳و ۴ رو به بند یک و ۲ آوردند و اسرای دو ملحق تکریت ۱۱ رو هم همینطور.
صلیب سرخ شروع کرد به ثبت نام و هزار نفر رو سوار اتوبوس کردند و به سمت مرز فرستادند. جالب اینکه ملحق ها را فرستادند رفتند اما ما که از اسرای بخش اصلی تکریت ۱۱ بودیم چند نفری باقی ماندیم .
🔻دیگر کسی به لباس نو و غذا توجهی نمی کرد
بالاخره نوبت ما شد و هفتم شهریور در اردوگاه به هر یک از ما یک قرآن از طرف صدام و یک خودکار بیک از طرف صلیب سرخ هدیه دادند و سوار اتوبوس شدیم.
ناگفته نماند که ما در طول اسارت لباس مندرس تنمان بود و از بس شسته بودیم زود پاره می شد و له له می زدیم برای یک کفش نو و یک لباس جدید اما الان تمام لباسهای زرد و لباسهای قدیمی و حتی کفش های نویی که داده بودند جلوی بند یک و دو دپو شده بود و کسی توجهی به آنها نمی کرد و نگهبانهای عراقی کفش های جا مونده و مناسب رو برای خودشون برمی داشتند.
شب شد و قرار شد شام بدن نگهبان ها التماس می کردند بیایید برید غذا بگیرید اما از سوق رفتم به ایران کسی توجهی نمی کرد. همه در حال و هوا و شوق آزادی بودیم درهای آسایشگاهها باز بود و ما راحت به بیرون رفت و آمد داشتیم. برای اولین بار شب ستاره رو از حیاط و در هوای آزاد می دیدیم. خلاصه تا صبح خوابمون نبرد.
🔻اتوبوس ما خراب شد!
لحظه موعود فرا رسید، سوار اتوبوس شدیم و یادمه «صفر شوجی» صندلی کناری من بود . از شانس کم یک اتوبوس قراضه گیرمون اومد!
اتوبوس ما بعد از مدتی که حرکت کرده بود خراب شد و از کاروان اسرا جا موندیم و ماشین فرماندهی عراقی کاروان، متوجه اتوبوس ما شد و دستور توقف کاروان اتوبوس ها رو داد تا تکلیف ما معلوم بشه. در نهایت به این نتیجه رسیدند صبر کنیم که اتوبوس دیگری بیاد. اتوبوس جدید آمد و ما رو منتقل کردند به اتوبوس جدید و الحمدلله بسلامتی راهی ایران شدیم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_سوسرایی
جانبازان آزاده علی سوسرایی و اسماعیل یکتایی. نفر سوم و چهارم از سمت راست در کنار سایر ازادگان
#علی_سوسرایی
دستخط مرحوم جانعلی حسنخانی و تقدیم کتاب خاطراتش به آزاده سرافراز، علی سوسرایی
#علی_سوسرایی