eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
فرهادی سعیدی/ ۹ شعار ضد صدام علی اکبر قاسمی در عملیات کربلای چهار توسط دشمن محاصره شده بودیم حدوداً ده نفر بودیم ،من بودم و حمزه اسدی و علی اکبر قاسمی و...در میان نیزارها به خطمون کردند ، دستها از پشت بسته ،روبروی مان چند سرباز عراقی نشسته و تفنگ هاشون رو‌ به سمت ما نشانه رفتند ما که مجرد بودیم و عقبه ای نداشتیم اشهدمون رو خوندیم ،اما شهید علی اکبر قاسمی از بچه های همدان که ظاهراً چهارتا بچه داشت به عراقی ها برای تیربارون نکردن التماس کرد مرتب می‌گفت بخدا من چهار تا بچه دارم اما وقتی یقین کردیم همه ما را می‌خوان اعدام کنند شهید قاسمی هم از همه جا ناامید شد، یکدفعه صدا زد مرگ بر صدام ضد اسلام و هی تکرار کرد متوجه نشدم شعار دادن قاسمی تاکتیک بود یا از روی ناامیدی بود. عراقیا اسلحه ها را پایین اوردند و یکی از عراقی ها داد زد کاری با شما نداریم شما رو می‌بریم کربلا ،نجف و غیره. 🔹 آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/۹ ویتامین دو ماه طول کشیده بود تا از خط مقدم به اردوگاه رسیده بودیم و بدن هامون ضعیف ،نحیف و شکننده شده بود. شپش از سر و کله مان بالا می‌رفت اگه کسی شپش نداشت جای تعجب بود. ما بند یک بودیم. فرمانده اردوگاه، سرهنگ بنام سرهنگ ماضی بود. سرهنگ وارد اردوگاه شد، توی صف آمار نشسته بودیم که سرهنگ مترجم رو صدا زد ، گفت سرها بالا، برامون چند دقیقه حرف زد انتم ضیوفنا و.... در آخر گفت اگه کسی خواسته ای داره بگه ، بعضی هامون خام شدیم ،فریب حرفاش رو خوردیم ، یکی از بچه های مشهد بنام محمد یزدانی ، از ته صف بلند شد و گفت سیدی ، بدنهای ما تحلیل رفته ،نیاز به ویتامین داره ،اگه اجازه بدید همین کناره‌ها سبزی بکاریم و ... سرهنگ گفت مو مشکل یعنی مشکل نداره اما متوجه شدیم که وقتی داشت می‌رفت یواشکی به نگهبانان اردوگاه گفت بهش ویتامین بدید، هنوز سرهنگ از اردوگاه بیرون نرفته بود این محمداقای ما جلو چشم همه فلک شد ، طوری کتکش زدند که صورتش قرمز شد دستاش کبود شد خلاصه اینکه تا چند ماه کنم می خورد.عراقی ها دیگه عادت کرده بودند هر وقت میان آسایشگاه بگن ویتامین کجاست ، دیگه کسی نمی‌گفت محمد کحاست همه اونا میگفتن ویتامین ون ....ویتامین کجاست یعنی کجا نشسته و‌ منظورشون محمد بود. 🔹 آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/۱۰ عواقب آموزش اشتباه یکی از هم بندی های گناوه ای ما تعریف میکرد که توی صف آمار نشسته بودیم و سرها پائین. یکی از عراقی ها آمد و با پوتین به پاهام زد و یک حرف رکیک خیلی زشت بکار برد. می‌گفت منم که چون اسیر بودم و بی اختیار پس واکنشی نشان ندادم. دوباره همون سرباز عراقی به پاهام اشاره کرد و مرتب اون حرف زشت و رکیک رو تکرار کرد، قضیه از این قرار بود که بعضی از دوستان جلب، مثل عباس نجار، این نگهبان رو سر کار گذاشته بودند، بطوری که اون نگهبان از بچه ها سوال کرده بودند که شما در ایران به «مورچه » چی میگید ، بچه ها هم که خواسته بودند نگهبان رو سرکار بزارند اون حرف رکیک و زشت رو بعنوان اسم مورچه معرفی کردند ، خب بنده خدا رفیق گناوه ای ما که مورچه داشت از روی پاهاش بالا می‌رفت با اینکه آدم آرامی بود بالاخره با شنیدن این فحش. های رکیک از کوره در می‌ره و برمی‌گرده به نگهبان میگه .... خلاصه اینکه نگهبان عراقی که رفیق مون رو ناراحت و خشمگین می بینه مترجم رو صدا می زنه که ببینه علت عصبانیت این بنده خدا چیه و مترجم هم گیرکرده بود که ترجمه کنه یا نه بهرحال یک جوری سر قضیه رو هم می آره و بخیر می گذره. 🔹 آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/ ۱۰ انتقال به اردوگاه هجده بعقوبه بعد از رحلت امام (ره)، عراقی ها تعدادی از اسرای اردوگاه یازده ،دوازده و چهارده تکریت رو به شهری در حوالی بغداد ( شهر بعقوبه) منتقل کردند. اطراف شهر بعقوبه، محل تجمع منافقین بود و بعداً متوجه شدیم که یکی از پادگان های منافقین در این شهر مستقر بود. حدودآ نهصد نفر بودیم که در سه بند و نه (۹) آسایشگاه تقسیم شدیم ، اردوگاه بعقوبه نسبت به اردوگاه یازده یا اردوگاه های دیگه یک تفاوت خاصی داشت، اینجا همه ما رو به اسم شورشی و انقلابی می شناختند! خلاصه صفای خاصی در اردوگاه هجده بعقوبه برقرار بود . 🔹آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/۱۱ اردوگاه بعقوبه وقتی که ما را به عنوان متمرد و نافرمان از تکریت ۱۱ به اردوگاه ۱۸ بعقوبه منتقل کردند به رغم تمام سختی ها، جو جالبی داشتیم، بچه ها همه یکدل و یک جان بودند، همه اسرا از بزرگان جمع مثل حاج آقا باطنی ، مرحوم حاج اسدالله خالدی ، آقا نادر دشتی پور و... عزیزانی که خاطرم نیست اطاعت پذیری محض داشتند ، برنامه ی نظافت اردوگاه در حد لالیگا بود ، و یک نکته جالبی که اردوگاه بعقوبه رو از اردوگاه های دیگه متمایز میکرد وضعیت حفاظتی بود که غیر قابل تصور بود ، تعداد نگهبان در اردوگاه خیلی کم بود ،در واقع محل استراحت سربازان عراقی در بیرون اردوگاه بود به همین خاطر ما هم راحت‌تر بودیم. 🔹آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸
فرهاد سعیدی/ ۱۲ با یک ملاقات، اردوگاه شورش کرد! فرمانده اردوگاه ۱۸، یک افسر تقریبا با اخلاق و با سواد بود. وقتی نظم، انضباط و پاکیزگی ما تبعیدی ها را دید هم تعجب کرد و هم خیلی خوشش آمد به او گفته بودند این اسرا خیلی نافرمان و بی نظم هستند اما او عکس آن را می دید. به همین جهت اعلام کرد که شما چه خواسته ای دارید که اجابت کنم؟ ما هم که از خدا خواسته گفتیم ، حدود شش هزار نفر از اسرای ما در نزدیکی ( ۱۰۰۰متری) اردوگاه ما هستند ،اجازه بدید ما با اونا ملاقات کنیم! فرمانده اردوگاه ابتدا زیر بار نرفت ولی صبح روز جمعه بود که فرمانده اردوگاه همه ما رو به خط کرد و اجازه داد که ما از سایر اسرا که حدود پنج هزار نفر بودند دیدن کنیم . بچه های ما نهصد نفر بودند وقتی رسیدیم آنجا ، هر کدوم از ما با همشهری های خودش گعده تشکیل داد . از هر دری با همدیگه صحبت کردیم بخصوص جو‌ شادی که ما داشتیم برای آنها خیلی جالب بود و آنرا اظهار می کردند برای ما هم که واقعا یک روز بیاد ماندنی و عید بود ، البته نحوه اسارت اون پنج هزار نفر هم در جای خودش جای تامل و بررسی و نقطه ابهام بود ، وقتی از اونا سوال میکردیم چه جوری امکان داره بعداز قطعنامه و در زمان صلح پنح هزار نفر اونم با تمام تجهیزات نظامی اسیر شوند ، خلاصه می‌گفتند ما که تجربه ای از زمان صلح نداشتیم ! در خلال این گفتگوها از عزیزان مان صحبت های عجیب و غریبی شنیدیم ، هم نحوه اسارت اون پنج هزار نفر، برای ما خیلی عجیب بود و هم نحوه اسارت کشیدنشون ، اونا میگفتند تعداد بیست نفر داخل ما هستند که بر ما حکومت میکنند ،ما رو میزنند ،به عراقی ها نحوه برخورد با ما رو نشون میدن ، خلاصه اینکه اردوگاه رو برای اونا جهنم کرده بودند ،خب ما هم که فرصت رو غنیمت می‌دیدیم و شرایط رو برای آزادی فکری آنها از زنجیرهای اسارتی که بخاطر ترس از کتک و شکنجه اضافه بر اسارت جسم بر خود بسته بودند آماده کردیم، برای اونا از وضعیت اردوگاه یازده گفتیم و بالاخره سعی کردیم آنها هم مثل خود ما بسیجی وار اجازه ندهند نوچه های عراقیها هر بلایی خواستند سر آنها بیاورند. روز بعد از ملاقات با اسرای اردوگاه کناری ، به یکباره اردوگاه انها بهم ریخت ،صدای الله اکبر آنها منطقه ی بعقوبه رو در هم تنیده بود صدای درگیری ها رو می شنیدیم ، بین اون چند هزار نفر و اون بیست نفر درگیری بوجود اومده بود. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
فرهاد سعیدی/ ۱۳ مجازات جنایتکاران و جاسوسان زنگ مبادله اسرا بین دو کشور ایران و عراق به صدا درآمده بود ، بیم آن می‌رفت که بیست نفر از جاسوسانی که در طول اسارت در اردوگاه های مختلف اسرا را از راه های مختلف از جمله تشنگی دادن بشهادت رسانده بودند یا با جاسوسی و‌ گزارش به عراقیها، اسباب شکنجه و اذیت و آزار و یا شهادت آنها را بدست عراقیها فراهم کرده بودند و الان از طرف عراقیها در این اردوگاه، مکان امنی برای آنها تهیه شده بود بدون هیچ مجازاتی پناهنده منافقین شوند و از انتقام اعمال جنایتکارانه خود در امان باشند. مسئولین مورد اعتماد در اردوگاه هجده بعقوبه، تصمیم گرفتند یک درس حسابی به آنها بدهند ، هوا بسیار گرم شده بود ، معمولا در اردوگاه هجده برخلاف اردوگاه یازده که فقط در طول روز ۳/۵ساعت بیرون بودیم اما در اردوگاه هجده تمام ساعات روز بیرون بودیم ، رفت و آمد ها در بعداز ظهر اون روز زیاد شد تا جایی که نگهبانان بیرون اردوگاه مشکوک شده بودند ،چون برای تنبیه هر کدوم از اون بیست نفر ۷ الی۹ نفر از مردان قوی اردوگاه انتخاب شده بودند. اقا نادر دشتی پور فرماندهی عملیات رو بعهده داشت ، برای اینکه عملیات اصلی سرکوب نشه ، دستور بازی گمراه کننده فوتبال اونم در اون هوای گرم برای فریب نگهبانان صادر شد ،همه بشکل خنده داری بدنبال توپ پارچه ای بودند! تا نگهبانان متوجه هدف اصلی از تحرکات و تجمع بچه ها نشوند. در ابتدا می‌بایست اول منتظر می‌شدیم تا تمام نگهبانان عراقی از اردوگاه خارج شوند تا اصطحکاک بین ما و عراقی ها به حداقل برسه ، موقعیت مورد نظر مهیا شده بود ،تنها عراقی موجود در اردوگاه با ابتکار گروه ضربت به غرفه نگهبانی هدایت و در آنجا محبوس شد ، جهنمی شده بود برای مزدوران و خائنان به مرز و بوم و به همنوع راه فراری نمانده بود دیگه کنترل دوستان هم از دست فرمانده میدان بدر شده بود ، وقتی میگفتند ناصر عرب قصر در رفته و در سرویس بهداشتی قائم شده ،بجای اینکه ۷ الی ۹ نفر به سمتش بروند و تنبیهش کنند ،نهصد نفر بدنبال ناصر عرب بودند ، نقل قول بود که حاج آقا باطنی گفته است بنده حاکم شرع نیستم که حکم اعدامشون رو صادر کنم ،بزنید اما نکشید. 🔹آزاده تکریت ۱۱ و اردوگاه ۱۸
فرهاد سعیدی | ۱۴ حادثه تیراندازی در اردوگاه ۱۸ با نزدیک شدن موعد آزادی ما تصمیم گرفتیم جاسوسانی که قصد پناهندگی به عراق و منافقین را داشتند را مجازات کتیم.تنبیه قاطع جاسوسان در اردوگاه ۱۸ موجب نگرانی نیروهای انتظامی اردوگاه شد. عراقی ها که با ایجاد فضای امن برای مزدوران جنایتکار ایرانی خود موجب آغاز این درگیری شده بودند متوحش شده بودند ولی بدون ورود به اردوگاه و در پشت سیم خاردار ها بصورت آماده باش در آمده بودند دور تا دور اردوگاه پر از نگهبانان مسلح بود. بچه ها دست بردار نبودند و می خواستند از افرادی که در طی اسارت جنایت کرده بودند انتقام بگیرند اما عراقیها بر اثر وحشت از ادامه این وضع بجای جلب رضایت ما سعی کردند با توسل به سلاح ما را سرکوب کنند، عراقی ها از پشت سیم خاردار بصورت هوایی شلیک می‌کردند ولی گویا یکی از سربازان خیلی هم هوایی شلیک نکرده بود چرا که یک فاجعه را رقم زد و تیر به داخل آسایشگاه دو‌ کمانه کرد و موجب زخمی شدن حسین پیراینده شد.. عراقی محبوس در غرفه برای برگشتن به حالت عادی آزاد شد و نکته جالبی که پیش آمده بود اون عراقی از پشت بچه های که در حال فرار به سمت آسایشگاه و مخفی شدن بودند ،با کابل میزد در حالیکه دیگر ما ترسی از آنها نداشتیم به همین منظور ما شرایط رو مهیای برای یک سواری از سرباز عراقی دیدیم وقتی با کابل بچه ها رو میزد چند نفر پریدیم روی پشتش و برای جلوگیری از کتک زدن هاش ، سواری گرفتیم . در حال فرار به سمت آسایشگاه بودیم که توی مسیر متوجه شدم حسین آقا روی زمین افتاده و چند نفر از بچه ها دور و برش جمع شدند، ابتدا اثری از جای تیر روی بدن مطهر این شهید ندیدم ، سیاهی ( مردمک ) چشمان شهید رفته بود و چشمش یک تکه سفید شده بود، دقت که کردم دیدم روی سینه شهید جای گلوله هست و ایشون بعد از انتقال به درمانگاه بشهادت رسید. بعداز شهادت شهید پیرآینده، اردوگاه یکپارچه عزادار بود، و یکپارچه خواهان رسیدگی جدی به جنایت سرباز عراقی بودیم. بعد از اتمام درگیری ،فرمانده اردوگاه از بچه‌ها خواست که دقایقی توی محوطه اردوگاه جمع شوند تا نطق کند ، ایشون ابتدا ضمن ملامت و سرزنش گفت همه اون به اصطلاح مزدوران کشته شدند شما چگونه میخواهید جواب دولت ایران رو بدهید که آقا نادر دشتی پور همون جا بلند شد و طی یک نطق کوبنده و منطقی به افسر عراقی گفت شما جواب تنها شهید ما رو بدید ما خودمان جواب مزدوران رو خواهیم داد. پس از پایان درگیری به مدت سه روز درب آسایشگاه ها به روی ما بسته شد . آب رسانی به ما ممنوع بود و همینطور غذا. الحمدلله ذخیره شکر برای چند روز داشتیم ، عراقی ها موافق محبوس کردن ما بودند ،برای اینکه صدای اعتراض خودمون رو به اردوگاه اطراف برسونیم مرتب الله و اکبر می‌گفتیم و لیوان های فلزی رو توی پنجره ها می کوبیدیمدر همین زمان به یکباره اردوگاه چند هزارنفری که در نزدیک ما بود به حمایت ما برخاست و ، صدای الله اکبر انها سراسر بعقوبه رو فراگرفته بود، عراقی ها دست به دامن بزرگان اردوگاه شدند ، شرط بزرگان اردوگاه برای آرامش آمدن اکیپ هایی از سوله ها برای پیگری احوالات ایشان بود چون هم صدای تیراندازی شدید شنیدیم ولی خدا را شکر مطلب خاصی نبود. هواخوری بصورت شبانه روزی شده بود. با دستکاری بچه ها و بعد از سوختن دو تلویزیون، تلویزیون سوم توانست فرکانس شبکه یک ایران را دریافت کند و از آن ببعد فقط شبکه ایران را می دیدیم. در روز های عادی نماز جماعت بزرگی برگزار می شد.کم کم آماده آزادی می شدیم. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸ بعقوبه
فرهاد سعیدی| ۱۵ ♦️حضور مرحوم ابوترابی در اردوگاه ۱۸ همزمان با پایان تنبیه مزدوران، همراه با تعدادی از افسران ارشد ایرانی، آقایی را آوردند که بنده ایشون رو نمی‌شناختم ، انتهای اردوگاه مشغول نماز عصر بود. ناگفته نماند ایشون نماینده امام ره بود، سرانجام نوبت به اردوگاه های بعقوبه برای مبادله رسید ، بچه ها متوجه شده بودند عراقی ها تصمیم به گرفتن زهرچشم از بچه‌های انتقالی از اردوگاه یازده دارند ، یادمه آقا نادر دشتی پور توی گوش بعضی از بچه ها پچ پچ میکرد تا رسید به بنده ، ظاهراً قضیه از این قرار بود که عراقی ها تصمیم گرفته بودند چندتا از اتوبوس ها از ماها رو توی مسیر مرز ، به سمت نامعلومی هدایت کنند ، در واقع دیگه اسیری در عراق نبود غیر از تک و توکی که اونم داخل سلول های مخفی بودند ، آقا نادر توی گوشم گفت سعی کنید دوتا اتوبوس آخر باشید تا اجازه ندیم مسیر اتوبوس رو عوض کنند. 🔹آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸ بعقوبه
فرهاد سعیدی/۱۶ گروگان گیری عراقیها در آستانه آزادی بودیم. هنگام سوار شدن به اتوبوس یک جلد کلام الله مجید که با نام صدام مثلا مزین شده بود به ما تحویل دادند ، اسرا از این دست قرآن رو تحویل می‌گرفتند می بوسیدند و توی محوطه در کنار اتوبوس روی هم می‌چیدند بطوری که حجم زیادی قران روی هم انباشته شده بود و دوستان معتقد بودند چهار سال نیاز به قرآن داشتیم از ما دریغ کردید حالا بخاطر تبلیغات میخواهید برای خودتان تبلیغات کنید! قبل از سوارشدن به اتوبوس دوستان ما قرار گذاشته بودند که در هر اتوبوس ( انتها و ابتدای اتوبوس) یک نفر پاسدار که دارای توانایی لازم باشه قرار دهند که چشمشون از روی اتوبوس های قبل و بعد برندارند تا اگه مشکلی پیش آمد همه با هم بریزیم پائین ، خلاصه اینکه متاسفانه اولین پیچی که رد کردیم دوستان جلویی فراموش کردند که مواظب ما باشند ، بالاخره دو تا اتوبوس آخر که حدوداً نود نفر می‌شدیم سرپیچ البته با اسکورت عجیب، مسیرش رو از سمت مرز خسروی به سمت بغداد عوض کرد، و در واقع ما را گروگان گرفتند. بعداز جدا شدن از بچه های اردوگاه ،چندبار قصد درگیری با نگهبان اتوبوس داشتیم که نگهبانان اعلام می‌کردند نگران نباشید شما رو می خواهیم همراه افسران با پرواز ببریم ، خلاصه مانع ما شدند که اعتراض کنیم و تنها امید ما این بود که خوشبختانه در اردوگاه هجده، صلیب به ما نامه عبور از مرز رو داده بود و عراقی ها متوجه اون نبودند . بعضی از دوستان در مسیر البته قبل از بغداد ، بخیال اینکه داریم میریم فرودگاه بغداد ، شعر باز هوای وطنم میخوندند ولی همینکه از کنار فرودگاه رد شدیم ، زنگ ها کر شد ، بغض عجیبی همه وجودمان رو فرا گرفت ، انگاری تازه ، اسارت در اسارت شروع شده بود ، رسیدیم به رومادیه ۹ در نزدیکی مرز اردن ، اسرای صلیب دیده اونجا بصورت کامل تخیله شده بودند ، نود نفر ما بهمراه تعدادی دیگر از جمله یک اسیر بنام محرم آهنگران که دوازده سال اسیر بود و البته قبل از جنگ اسیر شده بود در اونجا بودند، اون اسرا اصلا ثبت صلیب سرخ نشده بودن و با دیدن ما که صلیب دیده بودیم خیلی خوشحال و امیدوار شده بودند. 🔹آزاده تکریت ۱۱ و ‌۱۸ بعقوبه
فرهاد سعیدی| ۱۷ ▪️مجازات سه نفری وضو گرفتن معمولا آب برای وضو و شرب به اندازه کافی داشتیم اما برای غسل واجب تاکید می‌شد که با یک لیوان غسل شود بهتره. ناگفته نماند در یک مقطعی در آسایشگاهها روشویی نصب کردند و آب هم داشت و یک روز نزدیک مغرب بود، دو نفری یا سه نفری برای اینکه از وقت نماز رد نشیم ، داشتیم توی رو شویی، بصورت همزمان وضو می‌گرفتیم که علی آمریکایی پیداش شد ، گفت: «باچر عقوبت!» یعنی فردا مجازات! متاسفانه فردا صبح بعد از آمار سه نفرمون رو آورد بیرون ، یک چک توی گوش راست و یک چک توی گوش چپ ،بطوری که حدود یک متر یا کم و بیشتر پرت شدیم اما تا سه الی چهار روز ، وقتی بینی خودمون رو می‌گرفتیم و فوت می‌کردیم از گوشمون باد میومد بیرون ،خدا لعنتش کنه خیلی دستش سنگین بود و ضرب داشت. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید: نگهبانان عراقی 🔻موضوعات کتاب نحوه استفاده: 🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید. 🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ » 🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید. 🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.