📖🍀📖🍀📖🍀📖🍀📖🍀📖
#یک_آیه_از_نگاه_تنها_مسیری
✍️ عصبانیها
آدمهایِ #عصبانی چند دسته هستند👇
بعضیا داد و بیداد میکنند 🗣
بعضیا فحش میدن 🤬
بعضیا کتک کاری میکنند 🤕
بعضیا هم از تو حرص میخوررن و آتیشی میشن😡
یعنی اینکه جلوی #عصبانیت خودشون رو میگیرن و هیچکاری نمیکنند.
درستش اینه که اگر از دست کسی #عصبانی شدیم حالا بهر دلیلی یاد بگیریم ، کاری رو که طرف مقابلمون انجام داد رو هیچ وقت انجام ندهیم و حتما یاد بگیریم باید یه جاهایی⤵️
✔️ سکوت کنیم🤐
✔️ #بخشش هم داشته باشیم❤️
البته قبول دارم زمانبر هست اما شدنیه ...
سعی کنیم هییییچ وقت این کار رو نکنیم چون فقط به خودمون ضرر می رسونیم⤵️
🚫وقتی از دست کسی #عصبانی میشیم ، اگر ساکت باشیم و هیچی بهش نگیم ...
ولی از اونطرف ، ازش بَدِتون بیاد، #کینه به دل بگیری، دیگه باهاش حرف نزنی و همیشه بهش چپ چپ نگاه کنی کار درستی نمیکنی.
🔸قرآن میگه؛
✔️ هم جلوی #عصبانیتت رو بگیر.
✔️ هم #گذشت داشته باش.
👇👇👇
🍃 وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ...
و فرو خورنده خشم هستند و هم گذرنده از مردم ...🍃
📚 سوره مبارکه آل عمران / آیه ۱۳۴
نتیجهی فرو بردن خشم، اینه؛👇
💢امام جواد علیهالسلام میفرماید:
👈هر کس #خشم خود را، با آنکه بر اظهار آن تواناست، فرو برد، خداوند در روز قیامت قلبش را از امنیت و #آرامش پر میکند.
📚بحارالانوار، ج۷، ص۳۰۳
🌺 @saritanhamasir
📖🍀📖🍀📖🍀📖🍀📖🍀📖
🌱 #نهال_ولایت 22
🌷 حضرت امام رحمت الله علیه فرمودند: پدری زاهد و مادر عفیفه است ولی بچه بد بار میاد
👈 بد بودنِ بچه ناشی از "رفتارهای بدِ این پدر و مادر" است....
✔️ لذا در آیه می فرماید خانومم نور چشمم باشه
اگه خانوم نور چشم آقا باشه، آقا هم نور چشم خانوم میشه.👌❣
✅ چون خانم ها کم توقع اند همین که ببینند نور چشم همسرشون هستن
و از دیدنِ اونها همسرشون شاد میشه
براش کافیه و خوشبخته و به #آرامش ميرسه💖
🔅در ادامه آیه دعا میکنه برای نور چشم بودن فرزندان.
💢 بعضی ها میرن کلانتری میگن تو رو خدا بیاین این بچه منو ببرید....
این بچه دیگه نور چشم نیست. پدر و مادر با دیدنش ذوق نمیکنن، دِق میکنن.....
🏴 @saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_سوم
#دوستم_داشت
با تمام دستپاچگی که در مصاحبه داشتم و در کمال ناباوری #قبول شدم.
مادرم خبر قبولی را بهم داد و از ادب آقای پشت تلفن کلی تعریف کرد.
باید در هفته سه روز برای انجام کارهای دفتری به شرکت می رفتم .
اولین روز کاریم مادرم هم با من آمد و کلی #نصیحتم کرد و من بدون توجه به عمق حرفهایش فقط با سر تأیید می کردم.
کارم در شرکت ساده بود .
حقوق کمی داشتم اما برای من #غنیمت بود.
از آنجایی که روابط عمومی خوبی داشتم خیلی سریع با بقیه ی کارمندان شرکت که همگی خانم بودند ارتباط برقرار کردم.
همه چیز بر وفق مرادم بود به جز یک مورد و آن هم روبرو شدن با #جناب_مدیر بود.
کلا از طرز نگاه و رفتاری که داشت خوشم نمی آمد.
سرد و مغرور به نظرم می رسید
کم حرف بود و شاید بشه گفت کمی منزوی ...
در بحث ها و صحبت های خودمانی شرکت نمی کرد .
از هر اتاقی که می گذشت صدای خنده ی خانمها #قطع می شد .
یک مرد قد بلند و لاغر اندام ، رنگ پوست او سبزه بود با موهایی پر کلاغی که چندین تار موی سفید روی شقیقه اش نمایان بود .
اما انصافا متبحر بود و #منصف و هوای کارمندانش را داشت ، برای همین هم کارمندانش با احترام خاصی که توأم با کمی ترس باشد با او رفتار می کردند .
اما من در کنارش احساس #آرامش نمی کردم .
کم کم رفتارش با من متغییر شد ...
حدودا سه ماه از کار کردنم در شرکت می گذشت ، دیگر دستش کاملا برایم رو شده بود ، مسعود به من #علاقه داشت.
از رفتار گرم و مهربانش
از نوع نگاهش
از خیره شدن های یواشکی
توجه کردنهای افراطی
از لحن حرف زدنش کاملا این علاقه هویدا بود .
حتی خانمها هم #متوجه شده بودند ، در میان حرفهایشان گاهی تیکه می انداختند و می گفتند روزهایی که در شرکت نیستم مسعود عصبی و بهانه گیر است .
با همه ی این اوصافی که می گذشت اما من از خودم خبر داشتم ، هیچ #حسی به او نداشتم ، در فرهنگ ما مردی که خانمها را به اسم کوچکشان صدا می زند و به راحتی و با صدای بلند تذکر بدهد و یا گاهی #شوخی کند و تیکه بیندازد مرد مقبولی نبود.
مرد باید مثل پدرم می بود ...
آقا و متین ...
#اتفاق_افتاد
هفته آخر اسفند بود در یک روز برفی و سرد مثل همیشه سر وقت به شرکت رسیدم ، در بسته بود ، زنگ زدم و در کمال تعجب مسعود در را برویم باز کرد ، او با لبخند و اما هر دو دستپاچه سلام علیک کردیم .
با تعجب گفت :
مگه نمی دونستی امروز شرکت تعطیله ؟
_ نه ...
متوجه نشدم
_ می خوام شرکتو جمع و جور کنم که تو تعطیلات عید نقاشی بشه .
_ به سلامتی ان شاالله ...
پس با اجازتون ...
_ حالا که تا اینجا اومدی بیا یه کمکی به ما کن ، خانم اسفندیاری هم حضور دارند ؛ کارگرها هم یکی دو ساعت دیگه می رسند.
نمی دانم چرا پذیرفتم .
رفتم داخل و مشغول کار شدم .
هر چی که شد همون روز #اتفاق افتاد ...
هیچ وقت به یک پسر نامحرم اینهمه نزدیک نشده بودم پسری که هر حرکتش نشانه ی علاقه و توجه بود .
تا آخر وقت با هم کار کردیم
انقدر محبت کرد که یخ من هم کم کم آب شد .
نمی دانم چرا آن روز به شوخیهایش می خندیدم ، خیلی حرف نمی زد اما آن روز به نظرم جذاب و خنده دار می آمد .
من می خندیدم و او گل از گلش می شکفت .
ته دلم برای همین خنده هایم احساس #گناه داشتم .
وقت نماز یک گوشه ی شرکت قامت بستم ، از رکعت دوم سنگینی نگاهش را احساس کردم ، دیگر از نمازم چیزی نفهمیدم...
#اتفاق افتاده بود.
مسعود از حصار سختی که به دورم تنیده بودم رد شده و مرا جذب محبت خودش کرده بود .
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
شیرین وقتی که این جملات را می گفت برق عجیبی در نگاهش بود.
کنجکاو بودم که از بقیه ی ماجرا سر در بیاورم .
می دانستم اگر این رابطه به ازدواج ختم شده باشد چالشهای فراوانی همراه خود خواهد داشت ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌱 #نهال_ولایت 86 ✔️ در گوش بچه ها محبتِ اقوام رو زمزمه کنید به بچه خواهر و برادر خودتون بی نهایت م
🌱 #نهال_ولایت 87
🌺 ما اگر دغدغه ولایتمداری ، تربیت سربازان حضرت ، مقدمه سازی برای #ظهور و الگو سازی برای جامعه بشری که امروزه حیرت زده و وامانده از زندگی غلط گذشته منتظر یک الگوی جدید هست،
اگه این چنین دغدغه هایی داریم؛ باید یک تغییر و بهبود توی وضع خانوادگی خودمون بوجود بیاریم.✔️✅
🔷ما اگه به "سعادت بچه هامون" فکر میکنیم باید توی خانواده یه تغییر جدی بوجود بیاریم.
⭕️خانواده خود به خود محل صفا و #آرامش نمیشه، باید براش برنامه ریزی کرد. مخصوصاً در این زمانی که "دشمنانِ خانواده" فراوانند⚠️
🔴 غذاهای مسموم فکری و غذاهای مسمومی که به عنوان روش برخورد اعضای خانواده با همدیگه و حتی گاهی "به عنوان مطالب علمی" توی جامعه پخش میشه خیلی زیادن و باید مراقب همه ی اونها بود...
🌏🌷 و اگه کسی دنبال سعادت خودشه ، نه فقط توی "آخرت" بلکه توی "دنیا"؛
📌 مثلاً مردی میخواد توانمندی های خودشو نشون بده یا بانویی میخواد زندگی بهتری داشته باشه👈🏼 باید "بازنگری توی وضع خانواده ها" حتماً صورت بگیره.
💞✨ اگه کسی #دغدغه ی رابطه ی خودشو با خدا داره ، اونم باید دنبال این باشه که رابطه ی خودش رو، توی #خانواده تنظیم کنه✔️
{ خانواده مرکز همه توجهات تربیتی هست}
🔰90% بحث های معنوی و اخلاقی و
بحث های تربیتی دینی؛ باید درباره "بهبود یه رفتار در خانواده" باشه✔️
🔴 خانواده خیلی مهمتر از اونی هست که ما امروزه توی جامعه میبینیم که متاسفانه بهش بی اعتنایی میشه...!
🔷 ما دنبال چی هستیم؟
⚠️ما میگیم امام حسین (ع) درد و داغش بیشتر از تیرهایی که به بدنش خورد، این بود که مردم کوفه ولایتمدار نبودن....🚫
🔹درد حسین (ع) رو میخوای تسکین بدی؟!
باید توی خونت " آدم ولایتمدار" تربیت بکنی. باید خانواده ی تو "در مسیرِ ولایت" حرکت بکنن
خیلی شفاف و روشن👌✅
🔵 ما دنبال "اخلاق خانواده" به معنای واقعی کلمه نیستیم.... البته کسی هدفِ خودش رو از اصلاح خانواده ، " تقویت ولایتمداری " قرار بده......این درسته!
چون که صد آمد نود هم پیش ماست. بقیه مواردم درست میشه
👈ولی هدفِ ما حسینیه...مهدویه...مهدیه ایه...
🌹 @saritanhamasir
🔴 ممکنه یه طرف داره به طرفِ دیگه ظلم میکنه و اون بیچاره هم پذیرفته و دعوا راه نمیندازه امّا این واقعاً زندگی عالی هست؟!⁉️
🔶 "مبنای همۀ این مسائل هم توجه به اهمیت #آرامش در زندگی خانوادگی هست...."
💖⚜️✅➖🌸🌺
🔶 اگه کسی میخواد مسیر درستی برای زندگی خودش پیدا کنه تنها راهش اینه که خودش رو "مالک اعضای خانوادش ندونه". چه آقا و چه خانم.
👈🏼 ما باید همه اعضای خانوادمون رو "امانت های خداوند متعال در زندگیمون بدونیم". کسی که همه رو #امانت بدونه مراقب حفظ آرامش افراد خواهد بود.
❇️ مراقب هست که آب توی دل همسرش تکون نخوره. هر چیزی که موجب میشه #آرامش همسرش بهم بخوره رو کنار میذاره. بله ممکنه همسر آدم بد باشه ولی در هر صورت ما نباید این حق رو به خودمون بدیم که هر جور دلمون میخواد باهاش برخورد کنیم
نباید به خودمون حق بدیم که هر رفتاری خواستیم باهاش داشته باشیم.
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_دوم
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_سوم
#دوستم_داشت
با تمام دستپاچگی که در مصاحبه داشتم و در کمال ناباوری #قبول شدم.
مادرم خبر قبولی را بهم داد و از ادب آقای پشت تلفن کلی تعریف کرد.
باید در هفته سه روز برای انجام کارهای دفتری به شرکت می رفتم .
اولین روز کاریم مادرم هم با من آمد و کلی #نصیحتم کرد و من بدون توجه به عمق حرفهایش فقط با سر تأیید می کردم.
کارم در شرکت ساده بود .
حقوق کمی داشتم اما برای من #غنیمت بود.
از آنجایی که روابط عمومی خوبی داشتم خیلی سریع با بقیه ی کارمندان شرکت که همگی خانم بودند ارتباط برقرار کردم.
همه چیز بر وفق مرادم بود به جز یک مورد و آن هم روبرو شدن با #جناب_مدیر بود.
کلا از طرز نگاه و رفتاری که داشت خوشم نمی آمد.
سرد و مغرور به نظرم می رسید
کم حرف بود و شاید بشه گفت کمی منزوی ...
در بحث ها و صحبت های خودمانی شرکت نمی کرد .
از هر اتاقی که می گذشت صدای خنده ی خانمها #قطع می شد .
یک مرد قد بلند و لاغر اندام ، رنگ پوست او سبزه بود با موهایی پر کلاغی که چندین تار موی سفید روی شقیقه اش نمایان بود .
اما انصافا متبحر بود و #منصف و هوای کارمندانش را داشت ، برای همین هم کارمندانش با احترام خاصی که توأم با کمی ترس باشد با او رفتار می کردند .
اما من در کنارش احساس #آرامش نمی کردم .
کم کم رفتارش با من متغییر شد ...
حدودا سه ماه از کار کردنم در شرکت می گذشت ، دیگر دستش کاملا برایم رو شده بود ، مسعود به من #علاقه داشت.
از رفتار گرم و مهربانش
از نوع نگاهش
از خیره شدن های یواشکی
توجه کردنهای افراطی
از لحن حرف زدنش کاملا این علاقه هویدا بود .
حتی خانمها هم #متوجه شده بودند ، در میان حرفهایشان گاهی تیکه می انداختند و می گفتند روزهایی که در شرکت نیستم مسعود عصبی و بهانه گیر است .
با همه ی این اوصافی که می گذشت اما من از خودم خبر داشتم ، هیچ #حسی به او نداشتم ، در فرهنگ ما مردی که خانمها را به اسم کوچکشان صدا می زند و به راحتی و با صدای بلند تذکر بدهد و یا گاهی #شوخی کند و تیکه بیندازد مرد مقبولی نبود.
مرد باید مثل پدرم می بود ...
آقا و متین ...
#اتفاق_افتاد
هفته آخر اسفند بود در یک روز برفی و سرد مثل همیشه سر وقت به شرکت رسیدم ، در بسته بود ، زنگ زدم و در کمال تعجب مسعود در را برویم باز کرد ، او با لبخند و اما هر دو دستپاچه سلام علیک کردیم .
با تعجب گفت :
مگه نمی دونستی امروز شرکت تعطیله ؟
_ نه ...
متوجه نشدم
_ می خوام شرکتو جمع و جور کنم که تو تعطیلات عید نقاشی بشه .
_ به سلامتی ان شاالله ...
پس با اجازتون ...
_ حالا که تا اینجا اومدی بیا یه کمکی به ما کن ، خانم اسفندیاری هم حضور دارند ؛ کارگرها هم یکی دو ساعت دیگه می رسند.
نمی دانم چرا پذیرفتم .
رفتم داخل و مشغول کار شدم .
هر چی که شد همون روز #اتفاق افتاد ...
هیچ وقت به یک پسر نامحرم اینهمه نزدیک نشده بودم پسری که هر حرکتش نشانه ی علاقه و توجه بود .
تا آخر وقت با هم کار کردیم
انقدر محبت کرد که یخ من هم کم کم آب شد .
نمی دانم چرا آن روز به شوخیهایش می خندیدم ، خیلی حرف نمی زد اما آن روز به نظرم جذاب و خنده دار می آمد .
من می خندیدم و او گل از گلش می شکفت .
ته دلم برای همین خنده هایم احساس #گناه داشتم .
وقت نماز یک گوشه ی شرکت قامت بستم ، از رکعت دوم سنگینی نگاهش را احساس کردم ، دیگر از نمازم چیزی نفهمیدم...
#اتفاق افتاده بود.
مسعود از حصار سختی که به دورم تنیده بودم رد شده و مرا جذب محبت خودش کرده بود .
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
شیرین وقتی که این جملات را می گفت برق عجیبی در نگاهش بود.
کنجکاو بودم که از بقیه ی ماجرا سر در بیاورم .
می دانستم اگر این رابطه به ازدواج ختم شده باشد چالشهای فراوانی همراه خود خواهد داشت ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
@saritanhamasir
سلام 🌸🌸
صبحتون متعالی
#یکم_حرف_خودمونی
از عاداتى که انرژى رو از بين مىبره، دست بکشيد تا هميشه سرحال و پرانرژى باشيد😉👇
۱- به هر کارى ” #بله “ نگو. خوب فکر کن و از خودت بپرس: ”آيا واقعاً دوس دارم اين کار رو انجام بدم؟ چقدر بايد تلاش کنم؟“
📌هر قدر بيشتر تمرين کنی ” #نه گفتن“ راحتتر میشه .
۲- خصوصيات شخصیتی خودت رو #تقويت کن، نيازاى خودت رو مطرح کن و هنگام احتياج، کمک بگير.
تو انسانى مافوق طبيعى نيستی و مردم واقعاً دوست دارند به شما و به يکديگر کمک کنند.
۳- تو زندگى خودت تعادل رو ايجاد کن. کار مداوم و بدون تفريح، مشکلات جسمانى و عاطفى ايجاد مىکنه. #آرامش و #تفريح دو عامل افزايش #انرژى هستند.
۴- #روزانه، زمانى رو براى #استراحت خودت اختصاص بده. همهٔ فعاليت هات رو کنار بگذا و طعم سکوت رو بچش.
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خیلی مهم، پدران حتما فیلم را ببینید👌
✂️ #برشی_از_یک_زندگی
💎شما در تربیت دخترتان جایگاه بسیار مهمی دارید
✅آنچه که دختر شما را در برابر روابط آلوده حفظ می کند؛ قطعا رسیدگی به خوراک و پوشاک و رفاه و مادیات نیست این ها #آسایش است اما او به دنبال #آرامش است.
✅ خلأ های عاطفی و عدم صمیمیت با شما ناخواسته او را به سمت روابط نادرست با جنس مخالف سوق می دهد!
✅ با دخترتان #گفتگو کنید اما بدون نصیحت و ارائه راه حل
✅ به علاقه مندی هایش اهمیت دهید
✅ گاهی فقط پدر و دختری به تفریح بروید
✅ هرگز محبت خود را دریغ نکنید؛ به دخترتان ثابت کنید که همیشه دوستش دارید حتی اگر اشتباه کرده یا اختلافی بین شما هست
اگر این موارد را انجام دهید، دختر شما به سمت محبت های بیرون گرایش نخواهد داشت
✍#پورحاتم
#تربیت_فرزند
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔴 ممکنه یه طرف داره به طرفِ دیگه ظلم میکنه و اون بیچاره هم پذیرفته و دعوا راه نمیندازه امّا این واقعاً زندگی عالی هست؟!⁉️
🔶 "مبنای همۀ این مسائل هم توجه به اهمیت #آرامش در زندگی خانوادگی هست...."
💖⚜️✅➖🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_آقا_جانـــــم
صبح میدمد ...
و همچنان ...
جای خالیات را ...
نشانمان میدهد...
سلام ...
حاضرترین غایب زمین
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
#حضرت_دلبر
سلام و درود خداوند محضر شما همسفران خوب تنها مسیری 🤚🌺
صبحتون بخیر 🍀
روزتون متبرک به نگاه رسول مهربانی،
🤲الهی در این روز 🌸 جمعه
هرچی خوبیه و خوشبختیه خدای مهربون براتون رقم بزنه ،#آرامش مهمون همیشگی خونه هاتون باشه ان شاالله .
#امرورتون_شاد_ودرپناه_خدا💐
آدینه تون مهدوی 🌺🎊🎉🎈
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_دوم #شیرین_دختر_دهه_ی_شصت اول دهه ی 60 در یک
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_سوم
#دوستم_داشت
با تمام دستپاچگی که در مصاحبه داشتم و در کمال ناباوری #قبول شدم.
مادرم خبر قبولی را بهم داد و از ادب آقای پشت تلفن کلی تعریف کرد.
باید در هفته سه روز برای انجام کارهای دفتری به شرکت می رفتم .
اولین روز کاریم مادرم هم با من آمد و کلی #نصیحتم کرد و من بدون توجه به عمق حرفهایش فقط با سر تأیید می کردم.
کارم در شرکت ساده بود .
حقوق کمی داشتم اما برای من #غنیمت بود.
از آنجایی که روابط عمومی خوبی داشتم خیلی سریع با بقیه ی کارمندان شرکت که همگی خانم بودند ارتباط برقرار کردم.
همه چیز بر وفق مرادم بود به جز یک مورد و آن هم روبرو شدن با #جناب_مدیر بود.
کلا از طرز نگاه و رفتاری که داشت خوشم نمی آمد.
سرد و مغرور به نظرم می رسید
کم حرف بود و شاید بشه گفت کمی منزوی ...
در بحث ها و صحبت های خودمانی شرکت نمی کرد .
از هر اتاقی که می گذشت صدای خنده ی خانمها #قطع می شد .
یک مرد قد بلند و لاغر اندام ، رنگ پوست او سبزه بود با موهایی پر کلاغی که چندین تار موی سفید روی شقیقه اش نمایان بود .
اما انصافا متبحر بود و #منصف و هوای کارمندانش را داشت ، برای همین هم کارمندانش با احترام خاصی که توأم با کمی ترس باشد با او رفتار می کردند .
اما من در کنارش احساس #آرامش نمی کردم .
کم کم رفتارش با من متغییر شد ...
حدودا سه ماه از کار کردنم در شرکت می گذشت ، دیگر دستش کاملا برایم رو شده بود ، مسعود به من #علاقه داشت.
از رفتار گرم و مهربانش
از نوع نگاهش
از خیره شدن های یواشکی
توجه کردنهای افراطی
از لحن حرف زدنش کاملا این علاقه هویدا بود .
حتی خانمها هم #متوجه شده بودند ، در میان حرفهایشان گاهی تیکه می انداختند و می گفتند روزهایی که در شرکت نیستم مسعود عصبی و بهانه گیر است .
با همه ی این اوصافی که می گذشت اما من از خودم خبر داشتم ، هیچ #حسی به او نداشتم ، در فرهنگ ما مردی که خانمها را به اسم کوچکشان صدا می زند و به راحتی و با صدای بلند تذکر بدهد و یا گاهی #شوخی کند و تیکه بیندازد مرد مقبولی نبود.
مرد باید مثل پدرم می بود ...
آقا و متین ...
#اتفاق_افتاد
هفته آخر اسفند بود در یک روز برفی و سرد مثل همیشه سر وقت به شرکت رسیدم ، در بسته بود ، زنگ زدم و در کمال تعجب مسعود در را برویم باز کرد ، او با لبخند و اما هر دو دستپاچه سلام علیک کردیم .
با تعجب گفت :
مگه نمی دونستی امروز شرکت تعطیله ؟
_ نه ...
متوجه نشدم
_ می خوام شرکتو جمع و جور کنم که تو تعطیلات عید نقاشی بشه .
_ به سلامتی ان شاالله ...
پس با اجازتون ...
_ حالا که تا اینجا اومدی بیا یه کمکی به ما کن ، خانم اسفندیاری هم حضور دارند ؛ کارگرها هم یکی دو ساعت دیگه می رسند.
نمی دانم چرا پذیرفتم .
رفتم داخل و مشغول کار شدم .
هر چی که شد همون روز #اتفاق افتاد ...
هیچ وقت به یک پسر نامحرم اینهمه نزدیک نشده بودم پسری که هر حرکتش نشانه ی علاقه و توجه بود .
تا آخر وقت با هم کار کردیم
انقدر محبت کرد که یخ من هم کم کم آب شد .
نمی دانم چرا آن روز به شوخیهایش می خندیدم ، خیلی حرف نمی زد اما آن روز به نظرم جذاب و خنده دار می آمد .
من می خندیدم و او گل از گلش می شکفت .
ته دلم برای همین خنده هایم احساس #گناه داشتم .
وقت نماز یک گوشه ی شرکت قامت بستم ، از رکعت دوم سنگینی نگاهش را احساس کردم ، دیگر از نمازم چیزی نفهمیدم...
#اتفاق افتاده بود.
مسعود از حصار سختی که به دورم تنیده بودم رد شده و مرا جذب محبت خودش کرده بود .
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
شیرین وقتی که این جملات را می گفت برق عجیبی در نگاهش بود.
کنجکاو بودم که از بقیه ی ماجرا سر در بیاورم .
می دانستم اگر این رابطه به ازدواج ختم شده باشد چالشهای فراوانی همراه خود خواهد داشت ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔴 #تغییر_فضای_بیروح
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال #خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را #تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد #تلنگر و #استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم #قرآن، مناجات، روضهای #دلنشین یا کلیپی زیبا از #شهدا و یا سخنان کوتاه #اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به #معنویت عامل ازدیاد #آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔴 #تغییر_فضای_بیروح
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال #خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را #تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد #تلنگر و #استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم #قرآن، مناجات، روضهای #دلنشین یا کلیپی زیبا از #شهدا و یا سخنان کوتاه #اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به #معنویت عامل ازدیاد #آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh