eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_نوزدهم 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 +اگر سخت نیست بفرمایید ... _اتفاقا سخته اگر مرد عملش نیستی بریم سراغ راه اولی(چشمکی زدم) خیلی هم آسون تره ... با تردید و لبخند سری تکان داد . همین هم برای شروع کار من کافی بود. _شیرین خانوم تنها شرط من حرف گوش کنی شماست، یا به من اطمینان داری یا نه ... الان هم جوابمو نده ، برو فکرهاتو بکن ، اگر خودتو دست من می سپاری و حرف گوش می کنی بسم الله ... استارت بزنیم ، من شرط دیگه ای ندارم. + آخه حال روحیم... _نگران اون هم نباش برای حال روحیت هم برنامه ای دارم. قرار من و شیرین این شد که هروقت تصمیم نهاییشو گرفت‌ بهم پیام بده که یکی از راه حل ها رو با هم شروع کنیم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 بعد از رفتن شیرین طبق معمول دفترم را باز کردم و نکات مهم زندگی اش را نوشتم ، یک ی راه ترسیم کردم و با تمام تمرکز راه های مختلفی که بتوان زندگی آن ها را نجات داد یادداشت کردم. با شناختی که از شیرین بدست آورده بودم فکر می کردم که سراغ راهکار دوم خواهد رفت اما تا خبر قطعی به من نمی داد خیالم نمی شد. همیشه طلاق دو تا زوج برعکس زمان کوتاهی که از من می گرفت انرژی بسیاری از من می برد ، اما کردن یک زندگی خیلی زمان و کار می برد در عوض انرژی بسیاری برام داشت. اینجور مواقع سرم درد می کند برای بیشتر... بعد از صرف ‌شام با خانواده بود که پیامک شیرین به دستم رسید ، لبخندی از سر خوشحالی زدم و نفس عمیقی کشیدم. شیرین راهکار دوم را انتخاب کرده بود. با او برای فردا قرار گذاشتم و دو تا تکنیک برای خواب بهتر برایش ارسال کردم تا شب را راحت تر بخوابد. فردای آن روز فقط چند دقیقه با هم گفتگو کردیم ، برگه ای به دستش دادم و گفتم : _شیرین خانم سه تا سوال براتون یادداشت کردم ، پاسخ این سه تا رو تک تک برام ارسال کنید ، اما قبلش شماره ی آقا مسعود ، مادر و مادرشوهرتونو برام بنویسید. +باهاشون کار دارید؟ لبخندی زدم : _قرار بود فقط حرف گوش کنی عزیزم. در کاغذ برایش نوشته بودم: 1_ اشتباهات شخصی خودت را برایم یادداشت ‌کن. 2_ اشتباهاتی که فکر می کنید مسعود مرتکب شده را هم برایم بنویسید. 3_ به نظرت چه کارهایی را انجام می دادی زندگیت محفوظ می شد ؟ باید افکار شیرین را متمرکز می کردم. همیشه شیوه ی کاریم همین است. راه را روشن کنم تا مراجع خودش راهش را پیدا کند. یک برنامه ی هفتگی هم به دستش دادم که با عمل به آن هم سلامت و هم سلامت اش بهتر می شد. در برنامه اش رژیم غذایی مطابق با طبعش داشت و به اندازه ی کافی تفریح و عبادت هم برایش نوشته بودم. _عزیزم هر شب گزارش انجام این کارهایی که برایت نوشتمو در قالب یک فایل صوتی برام ارسال کن. شیرین با تعجب به برگه ی در دستش نگاه می کرد و معلوم بود حسابی دارد. لبخندی زدم و گفتم : _ به من اعتماد کن +چشم خانوم کشاورز برنامه ی زندگیم چی میشه؟ _برنامه اینه که من باید اول با این آقا مسعود شما صحبت کنم بعد نظر قطعیمو براتون میگم . شیرین که رفت مشغول گرفتن شماره ی مسعود شدم بسم اللهی گفتم و کار را به خدا سپردم : _ سلام آقای ایمانی + سلام بفرمایید _من کشاورز هستم مشاور همسرتون. مسعود چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد : +بفرمایید امرتون _آقای ایمانی! خانومتون چند ‌جلسه ای برای مشاوره پیش من آمدند ، برای ادامه ی کار نیاز دارم جلسه ای با شما‌ گفتگو داشته باشم. +خانم کشاورز ممنون از تماستون اما فکر نمی کنم دیگه کاری از دست کسی بربیاد زندگی من و شیرین تقریبا شده. _حالا شما چند دقیقه ای به من فرصت بدید مکثی کرد کلافه گفت : +کی و کجا خدمت برسم؟ آدرس و ساعت را با او هماهنگ کردم. ملاقات من و مسعود می توانست این زندگی را مشخص کند. طبق تجربه ای که داشتم ، مسعود هم باید حرف های شنیدنی بسیاری داشته باشد. عصر یک روز خنک پاییزی با آقای ایمانی قرار اولین جلسه مشاوره را گذاشتم. بیشتر اوقات قبل از مشاوره خلوتی با خدا برقرار میکنم خدای من هر آنچه گره است به اذن تو باز می شود و تویی فتاح همه ی درهای بسته آقای مسعود ایمانی آمدند. در دقایق اولیه گارد بسته ای داشتند و معلوم بود که صرفا از روی ادب دعوت من را پذیرفته بودند. رو به روی مردی نشسته بود که زندگی شیرین و دو فرزندش و شاید همه ی زندگی زنی دیگر نمی دانستم تا مسعود حرف نمی زد این گره باز نمی شد. ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤 ═══••••••○○✿ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا صاحب الزمان (عج) هر چہ ڪردم بنویسم ز تو مدح و سخنے یا بگویم ز مقام تو ڪہ یابن الحسنے این قلم یار نبود و فقط این جملہ نوشت پسر حیدر ڪرار تو ارباب منے... @saritanhamasir 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیز صبحتون بخیر 🌺 الهی که حالتون عالی و دلهاتون پر از معرفت خدایی😊🍃 با مبحث مدیریت_زمان در خدمتتون هستیم
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#مدیریت_زمان 62 برمیگرده میگه من اشتبااااه کردم اینو به عنوان همسرم انتخاب کردم!😫 - خب باشه اشتباه
63 ⭕️ بچه ها از نظر روانشناسی درک درستی از ندارند. به بچه ها بگی فردا برات بستنی میخرم میگه نه! من همین الان میخوام! 🧒🏻 متوجه نمیشه که فردا یعنی چی! فکر میکنه فردا یعنی "هیچ وقت!" نه عزیزم فردا برات میخرم! 😌 ولی بچه نمیفهمه! 💢 بعد که بچه بزرگ تر میشه بهش میگی فردا برات بستنی میخرم میفهمه و قبول میکنه ولی اگه بگی یک ماه دیگه میخرم میگه نه! بعد که بزرگ تر شد معنای یک ماه رو میفهمه ولی یک سال رو نمیفهمه! ⭕️ بعد همینجوری بزرگ میشه.... تا..... 15 سالگی! 👈🏼 آدم ها معمولا فقط تا 15 سالگی بزرگ میشن. وقتی که خدا میفرماید عزیزم من اینو بعد از پایان عمرت بهت میدم! میگه نههههههه!😩 معلومه که نمیخوای بدی! ای بابا! بعد از 50 سال بهت میدم مطمئن باش! 🔸 ولی متوجه نمیشه 50 سال یعنی چی؟!
64 🔹🔸 مادرها نقش بسیار پر رنگی در آموزش مدیریت زمان و مدیریت علاقه ها به بچه ها دارند. ✔️ مادر خانواده که مظهر احساسات شدید هست اگه جلوی بچه ها بتونه گاهی احساسات محبت آمیز یا تنفر خودش رو کنترل کنه خیلی میتونه در تربیت فرزندانش موثر باشه. مثلا مادر خیلی دوست داره که فلان شب بره خونه یکی از فامیلاش ولی پدر خانواده مخالفت میکنه. ✅ اینجا اگه مادر توی اوج ناراحتی و نارضایی یه دفعه ای برگرده به بچه ها بگه: خب باشه اشکالی نداره. من خیلی دوست داشتم امشب بریم مهمونی ولی مهم نیست. خب بچه ها برای شام چی دوست دارید درست کنم؟😊 🔶 وقتی بچه ها این عکس العمل رو از مادر میبینند که چطور تونسته خشم خودش رو کنترل کنه این دیگه یاد میگیره که توی زندگی علاقه هاش رو چطور مدیریت کنه... اون بچه ها خییییلی بزرگ میشن...
کار ارزشمند یک مادر تنهامسیری 🌹
🔴مصطفی بزرگ‌نیا، احمد قندچی و آذر شریعت‌رضوی سه دانشجوی معترض که در راه مبارزه با امپریالیسم در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دست دژخیمان پهلوی به شهادت رسیدند. یادشان گرامی، روز دانشجو مبارکباد...
🏴 پرچم اشکی 🏴 (یافاطمه الزهرا(س)) ◾️جنس پارچه : مخمل ◾️ ابعاد: ۴۰×۵۰ ◾️ رنگ زمینه: مشکی ◾️ رنگ متن: نارنجی ⬛️ قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان ادمین سفارش: @Adfarhangi فروشگاه فرهنگی تنها مسیر آرامش : @FarhangiTma
❇️ برادر عزیز؛ اگر پول نداری خجالت نکش و خانواده‌ت را بدون غذا رها نکن. بفرما و از میوه‌های عرضه شده هر آنچه برای بچه‌هایت نیاز داری بردار. رزق من و تو از خدای عز وجل است. 💬 Hossein Nakhli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرهنگی که آرزوی خیلی‌هاست انتهایش اینگونه است 🔺کپسول جدیدی که برای "به‌مرگی" ساخته شده است. 🔸بعد از دراز کشیدن فرد و زدن دکمه شروع، گاز نیتروژن رها شده و ظرف ۳۰ ثانیه، درصد اکسیژن از ۲۱ به ۱ درصد می‌رسد. 🔸فرد طی دو تا پنج دقیقه بیهوش شده و وارد کمای عمیق می‌شود و به این صورت، مرگی آروم و بدون احساس خفگی را تجربه می‌کند. پ‌ن: سبک‌ زندگی که هدفش از زندگی کردن فقط پول و منافع شخصی باشد و از زندگی اجتماعی فقط جفت‌گیری را در نظر داشته باشد نهایتش افسردگی و انتخاب مرگی جاهلی می‌شود. ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @AlborzTanhamasiri ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_بیستم +اگر سخت نیست
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 همانطور که از توضیحات شیرین شخصیت شناسیش کرده بودم ، کم حرف و درونگرا بود ، به سختی می شد ازش حرف کشید و باید از راه خودش وارد می شدم. خلاصه ی داستان زندگی این دو را اینبار از زبان مسعود یادداشت می کنم : ...از همان برخوردهای اول بر دلم نشست. نگران اختلاف سنی بینمان بودم ،تنها چیزی که بعدها اصلا اثری در زندگیمان نداشت. شیرین را با قلب و عقلم انتخاب کردم دختری که وقارش ، متانتش ، نمازش حجابش به من آرامش می داد . طول کشید تا فهمیدم که تقوای شیرین مرا جذب خودش کرده بود. سبک زندگی من و شیرین خیلی متفاوت بود. من در خانواده ای کاملا آزاد از تقیدات مذهبی رشد کرده بودم ، در فرهنگ ما محرم و نامحرمی معنایش طور دیگری بود ، اما شیرین گویا از دنیای دیگری وارد زندگیم شده بود. سخت بود اما به خاطر علاقه ی شدیدی که به او داشتم خودم را با شرایطش وفق دادم. قبل از شیرین یک مدت با دخترخاله ام بودیم. عاطفه برای من یک بسیار خوب بود اما در کنارش به عنوان همسر نبودم ، در همان سال ها بود که جرقه ای در دل و ذهنم زده شد اما نمی دانستم که چه می خواهم ، خودم آن نامزدی را بهم زدم و تاوانش را هم با قهر خانواده از من دادم . دو سالی طول کشید که خودم را پیدا کردم . با دیدن شیرین نیمه گمشده خودم را یافتم. همیشه نسبت به عاطفه احساس داشتم ، خودم را احساس و عمرش می دانستم از نظر کاری هم به او بدهکار بودم. بعد از ازدواجم با شیرین زنی برایم جلوه نداشت ، من را پیدا کرده بودم حساسیت های شیرین از همان دوران نامزدی خودش را نشان داد. به همه ی رفتار های من حساس بود ، در فرهنگ ما دست دادن با نامحرم و نشستن در جمع های مختلط رایج بود ، اما از نظر شیرین تمام این فرهنگ ما بوی خیانت داشت. از ترس شیرین گاهی از مواقع با فامیل و آشنایان دیدار می کردم نمی خواستم اذیت شود. یکبار که مرا با عاطفه دیده بود دعوای شدیدی بینمان در گرفت در حالیکه ما فقط مشغول برنامه ریزی کاری بودیم. وقتی هم که دعوا می کند نه حرف منطقی می زند نه توضیح می دهد فقط محکوم می کند و داد می زند و قهر و کم محلی می کند . بارها اتاق خوابش را جدا کرد ... بارها خودش را از من گرفت فقط به دلیل تفاوت هایی که در فرهنگمان داشتیم. از دست خودم و شیرین خسته بودم. بعد از به دنیا آمدن ریحانه بود که به صورت اتفاقی با دوستان دوران سربازیم ارتباط پیدا کردم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 ارتباط با آن ها یک تغییر بزرگ در من شد. تغییری که مدت ها بود در پی آن بودم اما جراتش را نداشتم. عشق شیرین بزرگترین انگیزه من بود دلم می خواست عقایدم شبیه به او بشود تا کمتر آزارش بدهم. اما افسوس هر چه گذشت فاصله ما بیشتر و بیشتر شد. همکار شدن عاطفه با ما هم مشکلی بر مشکلات ما اضافه کرد. از احساس خودم نسبت به عاطفه مطمئن بودم ، اما نمی دانستم که بودن او در شرکت به هر دوی آن ها چقدر صدمه وارد می کند. متاسفانه شیرین را لا به لای توسعه شرکت و تغییرات خودم گم کردم. به خودم آمدم دیدم شیرین چادرش را زمین گذاشته... خدا می داند با این کارش چقدر از چشمم افتاد اما به خاطر زندگیمان کاری از دستم بر نمی آمد. اگر باب میلش حرف نمی زدم پرخاشگری می کرد. کوتاه آمدم باید همان موقع جلویش را می گرفتم. فکر می کنم و او را از راه به در کرد. شیرین همه کاره ی شرکت شده بود. طول کشید تا به من اثبات شد شیرین خیانت کرده است. از شنیدن کلمه " خیانت شیرین " تکان خوردم . در داستان شیرین هیچ وقت ذکر نشده بود . اما ترجیح دادم سکوت کنم تا مسعود به ادامه داستانش بپردازد . ...شیرین دیگر شیرین من . من بدنبال آرامش بودم اما هرچه از شیرین عایدم می شد تنش بود. رفتارش با کارمندان کرده بود ، پیش روی من با آقایون گرم می گرفت و خوش و بش می کرد . سه زوج در میان کارمندانمان داشتیم که هر سه به اصرار خانمهایشان از شرکت رفتند ، از بس که سبک بازیهای شیرین به زندگیشان صدمه وارد می کرد. و من تنها پناهم ریحانه کوچکم بود و دوستانم که وجودشان سرشار از آرامش بود. در دورهمی ها آموزش قرآن هم داشتیم و من رفته رفته اطلاعات مذهبی خودم را بالا می بردم ، اما نه به خاطر شیرین که از تقوای شیرین دیگر چیزی نمانده بود ، فقط به خاطر خودم چون احساس می کردم این مسیر مرا قوی می کند و با روحیاتم سازگار است . بارها متوجه نگاههای شیرین به عاطفه شدم ... اما نمی دانم ... شاید کرده بودم ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی ═══••••••○○✿ @saritanhamasir