🔴#فتح_خون🔴
#ورود_به_کربلا
♦️در منزل گاه زباله امام حسین علیهالسلام کاروان را گرد آورد و عهد خویش را از آنان برداشت و آنان را به اختیار خویش واگذاشت که بروند یا بمانند.
آمده است که در اینجا مردم با شتاب از کنار او پراکنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورایی که میشناسی دیگر کسی با او نماند.
🖋 ای دل تو چه می کنی؟ میمانی یا میروی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد؟ ای دل نیک بنگر تا قلاده دنیا را بر گردنشان ببینی و سررشته قلاده را که در دست شیطان است. آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند... غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند میفریبد.
♦️چون کاروان عشق در کشاکش آن بیراههای که به سوی کوفه می پیمودند به #نینوا رسید، سواری را دیدند که از افق کوفه می آید، بر اسبی اصیل، با کمانی برشانه. او (مالک بن نسر کندی) بود که از کوفه می آمد، و چون نزدیک شد حرّ و یارانش را سلام گفت و امام را اعتنایی نکرد .
📜نامهای از #ابن_زیاد برای حرّ آورده بود که: «اما بعد؛ هر جا که این نامه به تو رسید کار را بر #حسین سخت و تنگ کن و مگذار فرود آید جز در زمینی بی آب و علف و بدان که این فرستاده من مأمور است که از تو جدا نشود و همواره نگران باشد تا این امر را به انجام برسانی.»
🔺 #حرّ_بن_یزید از امام خواست که در همان جا فرود آیند. امام گفت: «ما را بگذار که در یکی از قریه های نزدیک فرود آییم، #نینوا، غاضریه و یا شفیه.»
🔘حرّ که هنوز #حرّ نگشته بود، گفت: «نه، نمیتوانم؛ این مرد را به مراقبت من گماشتهاند.» #زهیر_بن_قین گفت: «ای فرزند رسول الله، جنگ با اینان سهلتر از جنگ با کسانی است که از این پس به مقابله ما میآیند.» و امام فرمود: «من نیستم آنکه جنگ را آغاز کند.»
🖋قافله عشق به سرمنزل جاودان خویش نزدیک میشود و این عاقبت کار عشق است. موکب امام به هر سویی که میرفت به سوی دیگرش سوق میدادند تا روز پنج شنبه، #دوم_محرم سال ۶۱ هجری به #کربلا رسید.
📗روایت محرم، شهید سید مرتضی آوینی
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
حضرت #رقیه علیهاالسلام
🚩بعد از واقعه عاشورا، [وقتی کاروان اُسرا به شام رسید]، یزید دستور داد بانوان امام حسین را به همراه امام سجاد در مکانی زندانی کنند.
آنان یک ماه در زندانی به سر بردند که از گرما و سرما در امان نبودند به طوری که صورت هایشان از شدت تابش خورشید پوست انداخته بود.
♦️امام حسین دختر کوچک ۴ ساله ای داشت. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدرم حسین کجاست. همین الان او را در خواب دیدم که بسیار مضطرب و هراسان بود.» وقتی بانوان حرم سخنان او را شنیدند، گریستند و کودکان نیز از گریه آنها به گریه در آمدند و صدای آه و ناله در آن فضا پیچید. یزید از خواب بیدار شد و گفت: «چه خبر شده ؟» اطرافیان تحقیق کرده و واقعه را برایش بازگو کردند؛ یزید دستور داد تا سر پدرش برای او ببرند.
♦️سر شریف امام حسین را در حالی که در دستمالی مصری پیچیده بود، مقابلش گذاشتند و پارچه را از روی آن کنار زدند. آن دختر پرسید: «این سر از آن کیست؟!».
گفتند: «این همان سر پدر توست.»
♦️دختر امام حسین، سر را برداشت و به آغوش کشید و می فرمود: «پدر جان! چه کسی محاسنت را به خون خضاب کرده است؟
پدر جان! چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟
پدر جان! چه کسی مرا در این کودکی یتیم کرد؟
پدر جان! چه کسی بعد از تو ماند تا امیدمان به او باشد؟
پدر جان! چه کسی حامی این بانوان بدون پوشش است؟
پدر جان! چه کسی فریادرس این بیوهگان اسیر است؟
پدر جان! چه کسی بر این چشمهای اشکبار ترحم می کند؟
پدرجان! چه کسی این گمشدگان غریب را پناه میدهد؟
پدر جان! چه کسی دادرس این موهای پریشان است؟
پدر جان! وای بر ناامیدی بعد از تو؛ وای از غربت و تنهایی.
پدر جان ای کاش قربانی تو میشدم .
♦️سپس آن دختر، لبانش را بر لبان شریف امام حسین گذاشت و آنقدر بلند بلند گریست که بیهوش شد. وقتی او را تکان دادند، ناگاه دیدند که روح از بدن مبارکش جدا شده است!
♦️چون بانوان اهل بیت آنچه بر آن دختر گذشت را به چشم دیدند، صدا به ناله و گریه بلند کرده و دوباره عزایی به پا کردند و همه اهل دمشق از این واقعه به گریه و عزا در آمدند. در آن روز هیچ مرد و زنی دیده نشد مگر این که چشمش گریان بود.
📗چهل منزل با امام حسین، علی اکبر رنجبران، منزل 36، ص 255.
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
فرزندان #حضرت_زینب سلاماللهعلیها
♦️بعد از شهادت علی اکبر علیهالسلام محمد بن عبدالله بن جعفر طیار فرزند عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری پا به عرصه میدان مبارزه گذاشت و این رجز ها را بر زبان جاری نمود:
از دشمنان به خدا شکایت میبرم
از کارهای پست مردمی که کورکورانه آن را انجام می دهند.
مردمی که معارف قرآن و محکمات نازل و بیان شده را تغییر دادند.
مردمی که در عین طغیانگری کفر را به نمایش گذاشتند.
محمد جنگید تا اینکه ده تن را به هلاکت رساند و سرانجام (عامر بن نهشل تمیمی) بر او یورش برد و او را به شهادت رساند.
♦️بعد از محمد برادرش عون بن عبدالله قدم به میدان مبارزه گذاشت، درحالی که اینگونه رجز می خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من فرزند جعفر هستم که شهید راه صداقت است و در بهشت نور افشان.
در بهشت با بال های سبز پرواز میکند و همین شرافت برای افتخار در روز محشر کافیست.
عون سه سواره و ۱۸ پیاده را از پای درآورد که ناگاه (عبدالله بن قطبه نبهانی) او را به شهادت رساند.
♦️زمانی که خبر شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر به وی رسید، عرضه داشت: «اگر روز عاشورا محضر امام حسین علیهالسلام را درک میکردم، دوست داشتم که از او جدا نشوم تا اینکه در کنار او به شهادت برسم. ستایش مخصوص خداست؛ شهادت حسین برای من بسیار گران تمام شد. اگر نبودم که حسین را با دست خود یاری کنم، در عوض فرزندانم او را یاری کردند.»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل دوازدهم، ص ١٢٩.
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
#عبداللهبن_حسن
♦️[هنگامه عصر عاشورا بود]، شمر با پنجاه سرباز پیاده به سوی امام حسین علیهالسلام آمد و مدام لشگر را به حمله بر امام تشویق می کرد. امام حسین نیز بر آنان حمله می برد و آنان را با شمشیر می زد و از مقابل خود دور میکرد تا اینکه دور امام حسین را گرفتند.
♦️ناگاه عبدالله بن حسن که کودکی نابالغ بود از سمت بانوان حرم به سوی میدان دوید. عمهاش زینب او را گرفت تا نگذارد به میدان رود، امام حسین صدا زد: «خواهرم او را نگهدار» عبدالله از بازگشتن به شدت خودداری کرد و گفت: «قسم به خدا از عمویم جدا نخواهد شد.» به سوی امام حسین دوید و در کنار عمو ایستاد.
♦️در آن هنگام بحر بن کعب بر امام حسین حمله کرد و چون خواست که حضرت را با شمشیر بزند، عبدالله صدا زد:
«ای فرزند زن ناپاک، آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟»
بحر بن کعب شمشیر را بر امام حسین فرود آورد و عبدالله دستش را سپر شمشیر کرد. شمشیر دستش را قطع کرد و به پوست آویزان شد، در آن حال عبدالله فریاد بر آورد: «وای مادر من!»
امام حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسباند در حالی که در آغوش عمو قرار داشت، حرمله بن کاهل او را هدف تیر خود قرار داد و سر از بدنش جدا کرد.
امام حسین فرمود:
«ای پسر برادرم، بر مصیبتی که فرود آمد صبر کن و آنچه که بر تو گذشت را به حساب خیر و ثواب الهی بگذار که خدا تو را به اجداد پاکت ملحق میگرداند؛ به رسول خدا، علی، حمزه، جعفر و پدرت حسن بن علی که درود خدا بر همه آنان باد.
♦️سپس امام حسین علیهالسلام فرمود:
«خدایا، باران آسمان را از این قوم دریغدار و برکات زمین را از آنان بازگیر. خدایا، اگر اینان را تا به امروز مهلت دادی، از اکنون میانشان جدایی افکنده و آنان را پاره پاره و پراکنده گردان و هیچگاه سلاطین را از آنان راضی نکن؛ چرا که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند؛ اما اکنون دشمن ما شدند و ما را میکشند»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل هفدهم، ص ١۵٧
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
#قاسمبنالحسن
♦️یکی از افراد دشمن به نام حمید بن مسلم میگوید:
یاد دارم زمانی را که قاسم بن الحسن برای مبارزه به سوی ما آمد. او نوجوانی کوچک بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. صورتش مثل قرص ماه میدرخشید.
♦️وقتی نگاه #امام_حسین به #قاسم افتاد که عزم میدان کرده بود، او را در آغوش کشید و هر دو تا توان داشتند، اشک ریختند. از امام حسین اذن میدان خواست؛ ولی امام از اجازه دادن خودداری فرمود. قاسم مدام دستها و قدمهای عمویش را میبوسید تا اینکه امام حسین اجازه پیکار فرمود.
♦️ آن نوجوان از لشگر بیرون آمد در حالی که اشکها بر گونههایش جاری بود، شمشیری به دست افراشته و رزمجامه و عبا پوشیده بود، نعلینی هم به پا داشت که بند یکی از نعلینهای او جدا شده بود، و فراموش نمیکنم که بند نعلین چپ او بود. رجز میخواند...
عمرو بن سعید به سوی قاسم حمله برد تا اینکه با شمشیر ضربهای بر سرش زد و سر او را شکافت و آن نوجوان با صورت به روی خاک افتاد و فریاد زد: «وای عمو!»
♦️امام حسین مانند باز شکاری به سوی او شتاب کرد، صفوف دشمن را شکافت و مانند شیر خشمگین بر آنان خروشید و ضربه ای بر عمر بن سعید زد، عمرو دستش را سپر کرد و امام از بازو دستش را قطع نمود. عمرو چنان نهری برآورد که سربازان لشکر صدایش را شنیدند. امام حسین او را رها کرد؛ اما لشکر کوفه برای نجات او از دست امام حملهور شدند و در میانه جنگ بدنش را زیر سم اسبان له کردند و به هلاکت رسید.
♦️حمید میگوید: «گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام حسین بر بالین قاسم ایستاده است، در حالی که قاسم پای خود را بر خاک میساید.
امام حسین فرمود: «هلاک شوند مردمی که تو را کشتند. جدت رسول خدا و پدرت روز قیامت با آنان به مخاصمه خواهند برخواست. به خدا سوگند بر عمویت بسیار دشوار است که او را بخوانی و تو را جواب نگوید...»
سپس قاسم را به سینه چسبانده، بلند کرد، گویا میدیدم که قدم های آن نوجوان بر روی زمین کشیده میشود، در حالی که سینه قاسم به روی سینه حسین قرار گرفته بود. با خود گفتم که حسین چه خواهد کرد؟! دیدم قاسم را آورد و در کنار بدن فرزندش علی اکبر و در میان شهدای اهل بیت قرار داد و آنگاه لشکر کوفیان را نفرین کرد:
«خدایا تک تک آنان را شماره نما و و همه را یکی پس از دیگری نابود کن و احدی از ایشان را باقی نگذار و هرگز ایشان را نیامرز.»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۲، ص ۱۲۹.
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
حضرت #علیاصغر علیهالسلام
♦️بعدازظهر روز عاشورا، زمانی فرا رسید که امام حسین یکه و تنها ماند، به طرف راست خود نظر انداخت، هیچ مردی ندید. به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچههای کوچک کسی باقی نمانده بود؛ پس صدا زد:
«آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟»
صدای گریه و شیون زنان حرم بلند شد و همه مردم گریهکنان ضجه میزدند.
♦️سپس امام به در خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاهخود را از سر برداشت و عمامهای بر سر گذاشت و به حضرت زینب فرمود:
«فرزند کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم». مادر علی اصغر رباب دختر امرؤالقیس بود.
♦️کودکش را آوردند؛ #علی_اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و فرمود:
«پسر عزیزم وای بر این مردم، آن زمان که جد تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.».
در این هنگام حرمله، تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ در آغوش پدر پاره کرد.
♦️در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود به حضرت زینب فرمود:
«این کودک را بگیر»
سپس دستهای خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دستها پر از خون شد به آسمان پاشید و فرمود:
«خدایا تحمل این حادثه برایم آسان است، چرا که تو میبینی و در پیشگاه تو بچه ناقه صالح از کودک من جلیلتر نیست.»
♦️امام باقر علیهالسلام فرمود: «از آن خونی که به آسمان پاشیده شد، قطرهای به زمین بازنگشت.»
♦️به روایت طبرسی: حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبری کند و کودکش را به خونش آغشته نمود و بعد دفن کرد.
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۴، ص ۱۴۳.
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
شهادت #علیاکبر
♦️شیخ جعفر شوشتری گوید: «این مجلس، مجلس وفات حسین علیهالسلام است؛ نه مجلس یک وفات، بلکه مجلس وفاتهای حسین است.»
♦️زمانی که همه اصحاب امام حسین شهید شدند و کسی جز اهلبیت او نمانده بود، علی بن الحسین قدم پیشنهاد و اولین نفر از اهل بیت ایشان بود که از پدر اجازه نبرد خواست. پس امام بی درنگ اجازه داد و با نگاهی ناامیدانه به سوی فرزندش نظر کرد؛ بعد چشمهایش را به زیر انداخت و گریست. آنگاه دستان خود را زیر محاسن شریفش قرار داده و سوی آسمان بلند کرد و فرمود:
«خدایا تو شاهد باش که پسری برای مبارزه به سوی این مردم میرود که در سرشت و رفتار و گفتار، شبیه ترین مردم به پیامبر توست و هرگاه ما مشتاق زیارت پیامبر تو میشدیم به او نگاه می کردیم.»
سپس امام حسین بر عمر بن سعد فریاد زد:
«خدا رَحِم تو را قطع کند.... همانگونه که رَحِمَم را قطع کردی و حرمت خویشاوندی مرا با رسول خدا رعایت نکردی.»
علی اکبر به سوی دشمن تاخت و با وجود تشنگی، مبارزه سختی را به نمایش گذاشت تا آنجا که سپاهیان دشمن از زیادی کشتهشدگان به دست وی به فریاد در آمدند.
♦️در حالی که جراحتهای زیادی به تن داشت،به سوی پدرش بازگشت و عرضه داشت:
«ای پدر تشنگی مرا از پای درآورده و سنگینی زره جان مرا به لب رسانده است، آیا جرعه آبی هست تا برای جنگ با دشمن نیرو بگیرم؟»
امام حسین گریه کرد و فرمود:
«ای وای بر من! ای پسر عزیزم! بر محمد مصطفی و علی مرتضی و بر پدرت بسیار سخت است که از آنان درخواستی کنی ولی تو را پاسخ نگویند و از آنها یاری بخواهی و تو را یاری نکنند. پسر عزیزم! زبانت را پیش بیاور.»
پس حضرت، زبان علی اکبر را در دهانش گذاشت و مکید و بعد انگشترش را به او داد و فرمود:
«این را در دهانت قرار بده و به میدان نبرد با دشمن بازگرد، دیری نمیگذرد که جدّت محمد را ملاقات میکنی و او از جام لبریز خود، تورا مینوشاند، نوشیدنی که هیچگاه بعد از آن تشنه نخواهی شد.
علی اکبر در حالی که رجز میخواند به میدان جنگ بازگشت. در این هنگام (منقذ بن مرّه) چنان ضربه ای با شمشیر بر فرق سر ایشان فرود آورد...
♦️علی اکبر بی طاقت شد نه طاقت دارد با فرق شکافته مستقیم بر روی زین بنشیند و نه غیرتش میگذارد که خود را از اسب به زمین بیندازد و رکاب را خالی کند، ناگزیر دستها را به گردن اسب انداخت. لشکر که آن مظلوم را احاطه کرده بود، اسب راهی جز رفتن میان لشگر نداشت، پس آنان نیز با شمشیرهایشان بند از بندش جدا کردند. (فقطّعوه بسیوفٍ إرباً إربا.)
وقتی جان به گلوی مبارکش رسید، فریاد زد:
«این جدّم رسول خدا است، مرا از جام لبریز نوشاند به تو سلام میرساند و می فرماید: «زود به نزد ما بیا که برای تو نیز جامی نگه داشتهایم.»
بعد از آن نفسی عمیق کشید و به شهادت رسید.
♦️امام حسین خود را به بدن علی اکبر رساند و صورتش را بر صورت علی اکبر گذاشت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود،فرمود:
«خداوند هلاک کند قومی که تو را کشتند. بعد از تو خاک بر سر این دنیا باد.»
حضرت زینب مانند خورشیدی که طلوع میکند با سرعت از خیمه ها بیرون دوید و خود را بر جسم بی جان علی انداخت و میفرمود:
«ای محبوب من! پسر برادر من! ای میوه دلم!»
امام حسین به سوی خواهر آمد دست او را گرفت و به خیمه بازگرداند و رو به جوانان بنی هاشم کرد و فرمود:
«برادرتان را به سوی خیمه ببرید؛ ای عموزادگان، صبوری پیشه کنید. ای اهل بیت من، صبر نمایید. به خدا سوگند بعد از امروز هرگز خواری و ذلت نخواهید دید.»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل دهم، ص 121.
📗مجالس المواعظ و البکاء، شیخ جعفر شوشتری، ص 123 و 127.
@tarbiatemanavi
🔴 #فتح_خون 🔴
شهادت #حضرت_عباس #قمربنیهاشم علیهالسلام
♦️زمانی که حضرت تنهایی برادر را مشاهده نمود به نزد برادر آمد و عرضه داشت:
«ای برادر، آیا اجازه میدان رفتن میدهی؟»
امام حسین به سختی گریست و فرمود:
«ای برادر، تو پرچمدار من هستی، اگر بروی شیرازه لشکر از هم گسسته میشود.»
حضرت عباس عرضه داشت:
«سینه ام تنگی می کند و از این زندگانی ملول و دلگیرم و می خواهم از این منافقین خونخواهی نمایم.»
امام حسین فرمود:
«حالا که میروی برای این کودکان، کمی آب بیاور.»
حضرت عباس به میدان رفت و دشمن را موعظه کرد و آنها را از عذاب الهی برحذر داشت؛ اما به حال آنها سودی نبخشید به سوی برادر بازگشت... در این هنگام شنید که کودکان صدا میزنند: «العطش، العطش»
♦️سوار بر اسب شد و مشک را برداشت و به سوی فرات راه افتاد. ۵۰۰ سواری که در فرات گمارده شده بودند، او را دوره کرده و تیرباران کردند. صفوف آنها را شکافت و تعداد زیادی از آنان را از پای درآورد تا اینکه وارد شریعه شد، خواست مشتی آب بنوشد که تشنگی امام حسین و اهل بیت ایشان را به یاد آورد، آب را از دستش فرو ریخت و ننوشید و فرمود:
«به خدا سوگند هرگز آب نمی نوشم در حالی که حسین و کودکانش تشنه هستند.»
♦️مشک را پر از اب کرد و بر شانه راست خود انداخت و به سوی خیمهها در حرکت شد. راه را بر او بستند و از هر طرف دورش را گرفتند و به او یورش بردند و او نیز بر آنها حمله برد و می فرمود:
«از مرگ نمی هراسم، چرا که مرا بالا میبرد... جان من، فدای جان پاک مصطفی باد.»
جمعیت را متفرق نمود، (زید بن ورقاء) پشت درخت نخلی کمین کرد و به کمک (حکیم بن طفیل) ضربهای بر دست راست حضرت زد، حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و مشک را بر دوش چپ قرار داد و به آنها حمله کرد و این گونه رجز می خواند:
«قسم به خدا اگر دست راستم را قطع کنید، هیچگاه دست از دین خود بر نخواهم داشت و همچنین دست از حمایت امامی بر نمی دارم که در یقین صادق است و فرزند پیامبر پاک و امین میباشد.»
جنگید تا اینکه ضعف او را فرا گرفت؛ (حکیم ابن طفیل) پشت نخلی کمین کرد و ضربه ای بر دست چپش زد و دست او را از ساعد قطع کرد؛ مشک را به دندان گرفت و فرمود:
«ای نفس، از این مردم کافر نهراس و به رحمت خدای جبار و در کنار پیامبر سرور و برگزیده سرخوش دار.»
♦️تیری به سوی او آمد و به مشک اصابت کرد و آب مشک را ریخت، [گویی همه امید عباس ناامید شد]. تیری دیگر آمد و به سینهاش اصابت کرد و در این هنگام (حکیم بن طفیل) با عمود شمشیر بر او زد که از اسب به زمین افتاد و با ندایی بلند برادرش را صدا زد:
«مرا دریاب برادر.»
♦️امام حسین مانند باز شکاری به سوی او آمد؛ وقتی رسید، دید که برادرش کنار شریعه فرات افتاده است در حالی که دست راست و چپ او قطع شده و پیشانیاش شکسته و تیری چشم او را دریده و شدت جراحت او را از پای درآورده است. با کمر خمیده بر بالین عباس نشست و آنقدر گریست که جان در بدن نماند و میفرمود:
«اکنون کمرم شکست و چارهام از دست رفت و دشمن از این حادثه خوشحال شد.»
حضرت عباس آخرین شهید از اهل بیت امام حسین در مصاف با دشمن بود.
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ١٣، ص ١٣۶
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت #فتح_خون
🔘 حضرت #رقیه علیهاالسلام
🚩بعد از واقعه عاشورا، [وقتی کاروان اُسرا به شام رسید]، یزید دستور داد بانوان امام حسین را به همراه امام سجاد در مکانی زندانی کنند.
آنان یک ماه در زندانی به سر بردند که از گرما و سرما در امان نبودند به طوری که صورت هایشان از شدت تابش خورشید پوست انداخته بود.
▫️امام حسین دختر کوچک ۴ ساله ای داشت. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدرم حسین کجاست. همین الان او را در خواب دیدم که بسیار مضطرب و هراسان بود.» وقتی بانوان حرم سخنان او را شنیدند، گریستند و کودکان نیز از گریه آنها به گریه در آمدند و صدای آه و ناله در آن فضا پیچید. یزید از خواب بیدار شد و گفت: «چه خبر شده ؟» اطرافیان تحقیق کرده و واقعه را برایش بازگو کردند؛ یزید دستور داد تا سر پدرش برای او ببرند.
▪️سر شریف امام حسین را در حالی که در دستمالی مصری پیچیده بود، مقابلش گذاشتند و پارچه را از روی آن کنار زدند. آن دختر پرسید: «این سر از آن کیست؟!».
گفتند: «این همان سر پدر توست.»
▫️دختر امام حسین، سر را برداشت و به آغوش کشید و می فرمود: «پدر جان! چه کسی محاسنت را به خون خضاب کرده است؟
پدر جان! چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟
پدر جان! چه کسی مرا در این کودکی یتیم کرد؟
پدر جان! چه کسی بعد از تو ماند تا امیدمان به او باشد؟
پدر جان! چه کسی حامی این بانوان بدون پوشش است؟
پدر جان! چه کسی فریادرس این بیوهگان اسیر است؟
پدر جان! چه کسی بر این چشمهای اشکبار ترحم می کند؟
پدرجان! چه کسی این گمشدگان غریب را پناه میدهد؟
پدر جان! چه کسی دادرس این موهای پریشان است؟
پدر جان! وای بر ناامیدی بعد از تو؛ وای از غربت و تنهایی.
پدر جان ای کاش قربانی تو میشدم .
▪️سپس آن دختر، لبانش را بر لبان شریف امام حسین گذاشت و آنقدر بلند بلند گریست که بیهوش شد. وقتی او را تکان دادند، ناگاه دیدند که روح از بدن مبارکش جدا شده است!
▫️چون بانوان اهل بیت آنچه بر آن دختر گذشت را به چشم دیدند، صدا به ناله و گریه بلند کرده و دوباره عزایی به پا کردند و همه اهل دمشق از این واقعه به گریه و عزا در آمدند. در آن روز هیچ مرد و زنی دیده نشد مگر این که چشمش گریان بود.
📗چهل منزل با امام حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ٣۶، ص ٢۵۵
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت #فتح_خون
✔️ فرزندان #حضرت_زینب سلاماللهعلیها
👇بعد از شهادت علی اکبر علیهالسلام محمد بن عبدالله بن جعفر طیار فرزند عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری پا به عرصه میدان مبارزه گذاشت و این رجز ها را بر زبان جاری نمود:
▪️از دشمنان به خدا شکایت میبرم
از کارهای پست مردمی که کورکورانه آن را انجام می دهند.
مردمی که معارف قرآن و محکمات نازل و بیان شده را تغییر دادند.
مردمی که در عین طغیانگری کفر را به نمایش گذاشتند.
👇محمد جنگید تا اینکه ده تن را به هلاکت رساند و سرانجام (عامر بن نهشل تمیمی) بر او یورش برد و او را به شهادت رساند.
▪️بعد از محمد برادرش عون بن عبدالله قدم به میدان مبارزه گذاشت، درحالی که اینگونه رجز می خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من فرزند جعفر هستم که شهید راه صداقت است و در بهشت نور افشان.
در بهشت با بال های سبز پرواز میکند و همین شرافت برای افتخار در روز محشر کافیست.
عون سه سواره و ۱۸ پیاده را از پای درآورد که ناگاه (عبدالله بن قطبه نبهانی) او را به شهادت رساند.
🏴 زمانی که خبر شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر به وی رسید، عرضه داشت: «اگر روز عاشورا محضر امام حسین علیهالسلام را درک میکردم، دوست داشتم که از او جدا نشوم تا اینکه در کنار او به شهادت برسم. ستایش مخصوص خداست؛ شهادت حسین برای من بسیار گران تمام شد. اگر نبودم که حسین را با دست خود یاری کنم، در عوض فرزندانم او را یاری کردند.»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل دوازدهم، ص ١٢٩.
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت #فتح_خون
#عبداللهبن_حسن
⬇️ [هنگامه عصر عاشورا بود]، شمر با پنجاه سرباز پیاده به سوی🚩 امام حسین علیهالسلام آمد و مدام لشگر را به حمله بر امام تشویق می کرد. امام حسین نیز بر آنان حمله می برد و آنان را با شمشیر می زد و از مقابل خود دور میکرد تا اینکه دور امام حسین را گرفتند.
♦️ناگاه عبدالله بن حسن که کودکی نابالغ بود از سمت بانوان حرم به سوی میدان دوید. عمهاش زینب او را گرفت تا نگذارد به میدان رود، امام حسین صدا زد: «خواهرم او را نگهدار» عبدالله از بازگشتن به شدت خودداری کرد و گفت: ❗️«قسم به خدا از عمویم جدا نخواهد شد.» به سوی امام حسین دوید و در کنار عمو ایستاد.
⬇️ در آن هنگام بحر بن کعب بر امام حسین حمله کرد و چون خواست که حضرت را با
شمشیر🗡 بزند، عبدالله صدا زد:
⁉️«ای فرزند زن ناپاک، آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟»
بحر بن کعب شمشیر را بر امام حسین فرود آورد و عبدالله دستش را سپر شمشیر کرد. شمشیر دستش را قطع کرد و به پوست آویزان شد، در آن حال عبدالله فریاد بر آورد: «وای مادر من!»🖤
🏴 امام حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسباند در حالی که در آغوش عمو قرار داشت، حرمله بن کاهل او را هدف تیر خود قرار داد و سر از بدنش جدا کرد.
امام حسین فرمود:
«ای پسر برادرم، بر مصیبتی که فرود آمد صبر کن و آنچه که بر تو گذشت را به حساب خیر و ثواب الهی بگذار که خدا تو را به اجداد پاکت ملحق میگرداند؛ به رسول خدا، علی، حمزه، جعفر و پدرت حسن بن علی که درود خدا بر همه آنان باد.
♦️سپس امام حسین علیهالسلام فرمود:
«خدایا، باران آسمان را از این قوم دریغدار و برکات زمین را از آنان بازگیر. خدایا، اگر اینان را تا به امروز مهلت دادی، از اکنون میانشان جدایی افکنده و آنان را پاره پاره و پراکنده گردان و هیچگاه سلاطین را از آنان راضی نکن؛ چرا که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند؛ اما اکنون دشمن ما شدند و ما را میکشند»
📓چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل هفدهم، ص ١۵٧
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت #فتح_خون
☑️ #قاسمبنالحسن
👇یکی از افراد دشمن به نام حمید بن مسلم میگوید:
یاد دارم زمانی را که قاسم بن الحسن برای مبارزه به سوی ما آمد. او نوجوانی کوچک بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. صورتش مثل قرص ماه میدرخشید.
🩸 وقتی نگاه #امام_حسین به #قاسم افتاد که عزم میدان کرده بود، او را در آغوش کشید و هر دو تا توان داشتند، اشک ریختند. از امام حسین اذن میدان خواست؛ ولی امام از اجازه دادن خودداری فرمود. قاسم مدام دستها و قدمهای عمویش را میبوسید تا اینکه امام حسین اجازه پیکار فرمود.
👇 آن نوجوان از لشگر بیرون آمد در حالی که اشکها بر گونههایش جاری بود، شمشیری به دست افراشته و رزمجامه و عبا پوشیده بود، نعلینی هم به پا داشت که بند یکی از نعلینهای او جدا شده بود، و فراموش نمیکنم که بند نعلین چپ او بود. رجز میخواند...
عمرو بن سعید به سوی قاسم حمله برد تا اینکه با شمشیر🗡 ضربهای بر سرش زد و سر او را شکافت و آن نوجوان با صورت به روی خاک افتاد و فریاد زد: «وای عمو!»🖤
🩸 امام حسین علیهالسلام مانند باز شکاری به سوی او شتاب کرد، صفوف دشمن را شکافت و مانند شیر خشمگین بر آنان خروشید و ضربه ای بر عمر بن سعید زد، عمرو دستش را سپر کرد و امام از بازو دستش را قطع نمود. ❗️عمرو چنان نهری برآورد که سربازان لشکر صدایش را شنیدند. امام حسین او را رها کرد؛ اما لشکر کوفه برای نجات او از دست امام حملهور شدند و در میانه جنگ بدنش را زیر سم اسبان له کردند و به هلاکت رسید.
👇حمید میگوید: «گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام حسین بر بالین قاسم ایستاده است، در حالی که قاسم پای خود را بر خاک میساید.
امام حسین فرمود: «هلاک شوند مردمی که تو را کشتند. جدت رسول خدا و پدرت روز قیامت با آنان به مخاصمه خواهند برخواست. به خدا سوگند بر عمویت بسیار دشوار است که او را بخوانی و تو را جواب نگوید...»
🩸 سپس قاسم را به سینه چسبانده، بلند کرد، گویا میدیدم که قدم های آن نوجوان بر روی زمین کشیده میشود، در حالی که سینه قاسم به روی سینه حسین قرار گرفته بود. ⁉️با خود گفتم که حسین چه خواهد کرد؟! دیدم قاسم را آورد و در کنار بدن فرزندش علی اکبر و در میان شهدای اهل بیت قرار داد و آنگاه لشکر کوفیان را نفرین کرد:
«خدایا تک تک آنان را شماره نما و و همه را یکی پس از دیگری نابود کن و احدی از ایشان را باقی نگذار و هرگز ایشان را نیامرز.»
📗چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۲، ص ۱۲۹.
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت #فتح_خون
حضرت #علیاصغر علیهالسلام
🏴 بعدازظهر روز #عاشورا، زمانی فرا رسید که امام #حسین یکه و تنها ماند، به طرف راست خود نظر انداخت، هیچ مردی ندید. به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچههای کوچک کسی باقی نمانده بود؛ پس صدا زد:
⁉️«آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟»
صدای گریه و #شیون زنان حرم بلند شد و همه مردم گریهکنان ضجه میزدند.
🩸سپس امام به در #خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاهخود را از سر برداشت و عمامهای بر سر گذاشت و به حضرت #زینب فرمود:
🕯«فرزند کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم». مادر علی اصغر رباب دختر امرؤالقیس بود.
کودکش را آوردند؛ #علی_اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و فرمود:
«پسر عزیزم وای بر این مردم، آن زمان که جد تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.».
🩸در این هنگام حرمله، تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ در آغوش پدر پاره کرد.
🩸در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود به حضرت زینب فرمود:
«این کودک را بگیر»
سپس دستهای خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دستها پر از خون شد به آسمان پاشید و فرمود:
«خدایا تحمل این حادثه برایم آسان است، چرا که تو میبینی و در پیشگاه تو بچه ناقه صالح از کودک من جلیلتر نیست.»
امام #باقر علیهالسلام فرمود: «از آن خونی که به آسمان پاشیده شد، قطرهای 🩸 به زمین بازنگشت.»
به روایت طبرسی: حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبری کند و کودکش را به خونش🩸 آغشته نمود و بعد دفن کرد.
📓چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۴، ص ۱۴۳.
@tarbiatemanavi
#محرم #روایت_اصحاب #فتح_خون
☑️ شهادت #حضرت_عباس #قمربنیهاشم علیهالسلام
▪️زمانی که حضرت تنهایی برادر را مشاهده نمود به نزد برادر آمد و عرضه داشت:
«ای برادر، آیا اجازه میدان رفتن میدهی؟»
امام حسین به سختی گریست و فرمود:
«ای برادر، تو پرچمدار🚩 من هستی، اگر بروی شیرازه لشکر از هم گسسته میشود.»
حضرت عباس عرضه داشت:
🩸«سینه ام تنگی می کند و از این زندگانی ملول و دلگیرم و می خواهم از این منافقین خونخواهی نمایم.»
امام حسین فرمود:
«حالا که میروی برای این کودکان، کمی آب 💧 بیاور.»
▪️حضرت عباس به میدان رفت و دشمن را موعظه کرد و آنها را از عذاب الهی برحذر داشت؛ اما به حال آنها سودی نبخشید به سوی برادر بازگشت... در این هنگام شنید که کودکان صدا میزنند: «العطش، العطش»
🩸سوار بر اسب شد و مشک را برداشت و به سوی فرات راه افتاد. ۵۰۰ سواری که در فرات گمارده شده بودند، او را دوره کرده و تیرباران کردند. صفوف آنها را شکافت و تعداد زیادی از آنان را از پای درآورد تا اینکه وارد شریعه شد، خواست مشتی آب بنوشد که تشنگی امام حسین و اهل بیت ایشان را به یاد آورد، آب 💧 را از دستش فرو ریخت و ننوشید و فرمود:
«به خدا سوگند هرگز آب نمی نوشم در حالی که حسین و کودکانش تشنه هستند.»
▪️مشک را پر از اب کرد و بر شانه راست خود انداخت و به سوی خیمهها در حرکت شد. راه را بر او بستند و از هر طرف دورش را گرفتند و به او یورش بردند و او نیز بر آنها حمله برد و می فرمود:
«از مرگ نمی هراسم، چرا که مرا بالا میبرد... جان من، فدای جان پاک مصطفی باد.»🩸
جمعیت را متفرق نمود، (زید بن ورقاء) پشت درخت نخلی کمین کرد و به کمک (حکیم بن طفیل) ضربهای بر دست راست حضرت زد، حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و مشک را بر دوش چپ قرار داد و به آنها حمله کرد و این گونه رجز می خواند:
🩸«قسم به خدا اگر دست راستم را قطع کنید، هیچگاه دست از دین خود بر نخواهم داشت و همچنین دست از حمایت امامی بر نمی دارم که در یقین صادق است و فرزند پیامبر پاک و امین میباشد.»
جنگید تا اینکه ضعف او را فرا گرفت؛ (حکیم ابن طفیل) پشت نخلی کمین کرد و ضربه ای بر دست چپش زد و دست او را از ساعد قطع کرد؛ مشک را به دندان گرفت و فرمود:
«ای نفس، از این مردم کافر نهراس و به رحمت خدای جبار و در کنار پیامبر سرور و برگزیده سرخوش دار.»
▪️تیری به سوی او آمد و به مشک اصابت کرد و آب مشک را ریخت، [گویی همه امید عباس ناامید شد]. تیری دیگر آمد و به سینهاش اصابت کرد و در این هنگام (حکیم بن طفیل) با عمود شمشیر بر او زد که از اسب به زمین افتاد و با ندایی بلند برادرش را صدا زد:
🖤«مرا دریاب برادر.»🖤
🩸امام حسین مانند باز شکاری به سوی او آمد؛ وقتی رسید، دید که برادرش کنار شریعه فرات افتاده است در حالی که دست راست و چپ او قطع شده و پیشانیاش شکسته و تیری چشم او را دریده و شدت جراحت او را از پای درآورده است. با کمر خمیده بر بالین عباس نشست و آنقدر گریست که جان در بدن نماند و میفرمود:
«اکنون کمرم شکست و چارهام از دست رفت و دشمن از این حادثه خوشحال شد.»
🕯حضرت عباس آخرین شهید از اهل بیت امام حسین در مصاف با دشمن بود.
📕چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ١٣، ص ١٣۶
@tarbiatemanavi
🩸#محرم #روایت #فتح_خون🩸
❓آیا مدافعی هست؟
حضرت #علیاصغر علیهالسلام
🏴 بعدازظهر روز #عاشورا، زمانی فرا رسید که امام #حسین یکه و تنها ماند، به طرف راست خود نظر انداخت، هیچ مردی ندید. به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچههای کوچک کسی باقی نمانده بود؛ پس صدا زد:
⁉️«آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟»
صدای گریه و #شیون زنان حرم بلند شد و همه مردم گریهکنان ضجه میزدند.
🩸سپس امام به در #خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاهخود را از سر برداشت و عمامهای بر سر گذاشت و به حضرت #زینب فرمود:
🕯«فرزند کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم». مادر علی اصغر رباب دختر امرؤالقیس بود.
کودکش را آوردند؛ #علی_اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و فرمود:
«پسر عزیزم وای بر این مردم، آن زمان که جد تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.».
🩸در این هنگام حرمله، تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ در آغوش پدر پاره کرد.
🩸در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود به حضرت زینب فرمود:
«این کودک را بگیر»🩸
سپس دستهای خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دستها پر از خون شد به آسمان پاشید و فرمود:
«خدایا تحمل این حادثه برایم آسان است، چرا که تو میبینی و در پیشگاه تو بچه ناقه صالح از کودک من جلیلتر نیست.»
امام #باقر علیهالسلام فرمود: «از آن خونی که به آسمان پاشیده شد، قطرهای 🩸 به زمین بازنگشت.»
به روایت طبرسی: حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبری کند و کودکش را به خونش🩸 آغشته نمود و بعد دفن کرد.
📓چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۴، ص ۱۴۳.
@tarbiatemanavi