eitaa logo
طرز طنز
63 دنبال‌کننده
131 عکس
6 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📝زیبایی یا دانش🤥 پشت کلاس مدرسه‌ی دخترانه‌ای یک لحظه گوش کردم و دادم به پای، ایست دیدم نشسته دختر مه‌رویی آن کنار ساکت، چو یک ستاره‌ی خوش‌تیپِ آرتیست در این میانه آن بتِ گل‌چهره را ز جای احضار کرد، پیر معلم ز روی لیست گفت: آن مهندسی که خشایارشا ببست با او پلی به مرمره، نامش بگوی چیست؟ دختر خموش مانده چنان پیکرِ ونوس استاده در برابر استاد و می‌گریست بدشکل دختر دگری لاغر و ضعیف از جای خود بجست، چو رقاصه روی پیست! گفتا: جواب پرسش استاد را تمام از نام و از نشانی و از جایگاهِ زیست آقا دبیر جانب آن دختر نخست با دیده‌ی عتاب، دگرباره بنگریست گفت: ای دریغ، زان‌که نیابد مراد خویش در زندگی کسی که ز فضل و ادب بری‌ست این دختری که داد سؤال مرا جواب اکنون ز علم و فضل، ورا نمره هست بیست دیری نپاید این‌که ورا روبه‌رو شود افواج خواستار، فزون از صد و دویست اما چنان تو دختر بی‌علم و فضل را پر واضح است هیچ‌کسی خواستار نیست من پشت شیشه کوفتم آهسته، کای دبیر! پامال حق مکن، که نه این رسم داوری‌ست فردا که این دو را نگرد چشم خواستار «آنگه شود پدید، که نامرد و مرد کیست؟» 📎📎📎 منابع: (قهوه قندپهلو. امید مهدی‌نژاد. صفحه۱۱۶-۱۱۷) (طنز سرایان ایران از مشروطه تا انقلاب. مرتضی فرجیان. محمدباقر نجف‌زاده بارفروش. صفحه ۱۰۷-۱۰۸) @tarzetanz
📝برشی از مقاله «جایگاه طنز در سبک زندگی اهل‌بیت(علیه‌السلام)»✍ 🔸رشد فضایل اخلاقی🔹 در رویکردی مثبت به طنز، می‌توان گفت که طنز در حالت آرمانی خود، حداقل حاوی یک ارزش اخلاقی و مذهبی است: پرهیز از خودمحوری و نوعی از خودگذشتگی؛ از دغدغه‌های شخصی فراتر رفتن و درک منافع دیگران. در هنگام شوخی و طنز؛ در واقع، انسان با غلبه بر عواطف خودمحورانه‌ی خویش، کسب فضیلت می‌کند. امام صادق (علیه‌السلام) صحابی خویش را به شوخی و بذله‌گویی با یکدیگر تشویق و در حقیقت آنها را دعوت می‌کند که به هیجان‌ها، عواطف و نیازهای یکدیگر توجه کنند: امام جعفر صادق (علیه‌السلام) فرمود: «چگونه است مزاح کردن شما با یکدیگر؟ عرض کردم: کم است. فرمود: چنین مکنید؛ زیرا با یکدیگر مزاح کردن از خوش‌خلقی است و به درستی که تو به واسطه‌ی آن، سرور و شادی را بر برادرت داخل می‌کنی و هر آینه رسول‌خدا(صلی‌الله علیه و آله و سلم) با مرد مزاح می‌کرد و می‌خواست که او را شاد کند». (کلینی، ۱۶۰۸ق، ج۲، ص۱۹۳) توجه به هیجان‌ها و عواطف دیگران، موجب می‌شود انسان در روابط اجتماعی‌اش خودمحورانه عمل نکند؛ این روش، به مرور زمان و با تکرار به ملکه تبدیل می‌شود و به‌صورت فضیلت اخلاقی ایثار در رفتار با دیگران ظهور می‌یابد. در نگاه و مکتب الهی معصوم در نگاه مربی، یک شوخی ساده با مخاطب اثری عظیم دارد و می‌تواند موجب رشد فضایل اخلاقی در انسان شود. طنز و شوخی با دعوت انسان به دوری از عواطف خودمحورانه، فضایل دیگری همچون بردباری در هنگام خشم و پرهیز از تعصب‌های قومیتی و نژادی را شکوفا می‌سازد. تحلیل این مسئله مجال دیگری می‌طلبد که از حوصله‌ی این مقاله خارج است. 🖇🖇🖇 منبع: (فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات اسلام و روان‌شناسی.مهدی فدایی. محمدجواد فلاح. بهار و تابستان۱۳۹۴. صفحات۱۸۳-۱۹۸) @tarzetanz
📚بچه محله‌ی امام رضا(علیه‌السلام)✏️ موره می‌بینی که شر و با صفایوم بچه محله‌ی امام رضایوم زلزلیوم حادثیوم بلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم هر روز جمعه دلومه مبندوم به پینجله‌ی طلا و ورمگردوم کار و بارم ردیفه با خدایوم بچه محله‌ی امام رضایوم به مو بگو بیا به قله‌ی قاف اصلاً مو ره بیزر همونجه علاف! قرار مرار هر چی بیگی مو پایوم بچه محله‌ی امام رضایوم دروغ، مروغ نیست میون ما باهم الان به عنوان مثال تو حرم چند روزه که تو نخ کفترایوم بچه محله‌ی امام رضایوم چشم موره گیریفته چنتا کفتر گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر الان دروم خادماره مپایوم بچه محله‌ی امام رضایوم کفترا ره که بردم از رو گنبد مرم مو واز تونخ رفت و آمد تو نخشه‌ی او گنبد طلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبده نصب شب مده به دستم او گفته: هر وقت که بییی مو هستوم مویم که قانع و بی‌ادعایوم بچه محله‌ی امام رضایوم وخته می‌بینم توی عالم همه ازش می‌گیرن و مگن واز کمه گنبدشه اگه بده رضایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبد و ممبد نموخوام باصفا سی‌ساله پای سفره ای آقا منتظر یک ژتون غذایوم بچه محله‌ی امام رضایوم 🔗🔗🔗 آدرس منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=33463 @tarzetanz
📖سرانجام✏️ با اینکه از یک ماه قبل به شب شعری دعوت بودیم جای هدیه، صدقه‌ای دادند و من نفهمیدم میزبان ما اداره‌ی ارشاد بود یا کمیته‌ی امداد! بعد ملیحه توضیح داد اداره، ارشاد شد! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۱۶) 🔸🔹🔸🔹 📖نقد ادبی✏️ یکی از بچه‌ها شعری خواند بعد گفت: چطور بود؟ گفتم حرف نداشت؟!! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۲۴) 🔸🔹🔸🔹 📖دفاعیه✏️ تیری در رفته تکه موزاییکی پرتاب شده چشمی درآمده دستی شکسته و چند تا نقطه این وظیفه‌ی تشخیص هویت یا پزشکی قانونی‌ست وظیفه‌ی شعر، اظهار همدردی وظیفه‌ی طنز، افشای حماقت است آقای بازپرس! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۳۷) 🔸🔹🔸🔹 📖بشقاب پرنده‌ها✏️ یک روز، شعر تمام می‌شود شاعران به سر زندگی خود برمی‌گردند تشکیل خانواده می‌دهند و به مادر خود سر می‌زنند در انظار عمومی ظاهر می‌شوند مردم، در کوچه و خیابان موجودات عجیب و غریبی را می‌بینند که ترکیبی از پرنده و پری دریایی‌اند اما روی دو‌ پا راه می‌روند و نام و نام خانوادگی ندارند! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۴۷) @tarzetanz
🧐توانگر مغرور و گدای طفیلی😢 توانگری به زیارت خانه‌ی کعبه مشرف شد و مال و اسباب و تجمل او به حدی بود که زیاده بر صد شتر بار او می‌کشیدند. چون به عرفات رسید، گدایی گرسنه، زحمت برده، تعب کشیده را رشک و حسد غلبه نموده برابر آن توانگر آمد و راه بر او گرفته گفت: روز قیامت مکافات من و تو یکسان خواهد بود، تو با این نعمت و راحت و من با این مشقت و زحمت. توانگر گفت: حاشا که مکافات من و تو یکی باشد، اگر من می‌دانستم که جزای من و تو یکسان است کی رو به این راه می‌آوردم؟ گفت: چرا؟ گفت: از آنکه من به فرمان آمدم و مرا امر نموده طلبیده‌اند و تو بی‌طلب و بی‌فرمان آمده‌ای، بلکه خلاف او کردی و تو را گفتند: «لا تُلقوا بِایدیکُم اِلیَ التَّهلُکَة»؛ یعنی «به دست خود خود را در مهلکه میندازید» و تو انداخته‌ای. بیش از این نیست که بگویی من طفیلی‌ام و یقین است که حرمت طفیلی با میهمان یکسان نخواهد بود. 📎📎📎 منبع: (بزم ایران. باب اول. صفحه ۷۳-۷۴) @tarzetanz
📚تحلیل مفهومی و تئوری‌های طنز و شوخ‌طبعی از دیدگاه فلاسفه‌ی امروز✍ 🔹امروزه بسیاری از فلاسفه به تحلیل مفهومی توجه بیشتری دارند تا به تبیین علت و معلولی. آن‌ها در پژوهش خنده، شادمانی و طنز تلاش می‌کنند مفهومی روشن از هرکدام ارائه بدهند. برای مثال می‌پرسند که چه عاملی الزاماً باید وجود داشته باشد تا چیزی خنده دار شود. در جستجوی شرایط لازم و کافی تلاش می‌کنند تعاریفی به دست دهند که همه‌ی نمونه‌های شادمانی را پوشش دهد، ولی هیچ موردی را شامل نشود که شادمانی به شمار نمی‌آید. البته شاید معلوم شود که بخشی از مفهوم شادمانی شامل پاسخی به نوع خاصی از محرک است. به این ترتیب، ممکن است تحلیل مفهوم و تعریف روان‌شناختی مفاهیم درهم بپیچند... 🔹اگر تئوری برتری درست باشد، خنده در یک جامعه‌ی مطلوب هیچ جایی نخواهد داشت؛ چرا که همکاری، مدارا و خویشتن‌داری را تهدید می‌کند. به همین دلیل بود که وقتی افلاطون «آرمان‌شهر» را تصویر می‌کرد، تلاش داشت اجرای کمدی را به شدت محدود کند... آنانی که خواسته‌اند طنز را از چنین سانسوری رها کنند دو استراتژی برگزیده‌اند. یکی دفاع از ادعای احساس برتری خنده، با این توجیه که چیزی ارزشمند در این احساس وجود دارد. استراتژی دیگر، رد تئوری برتری و دفاع از تئوری دیگری بود که در آن خنده و طنز در چیزی ضد اجتماعی ریشه نداشته باشند. 🔹روش اول را مدافعان کمدی همچون بن‌جانسون و سر فیلیپ سیدنی در زمانه‌ی شکسپیر در پیش گرفتند. در مقابلِ اتهام انباشته بودن کمدی از مستی، هرزگی، دروغ‌پراکنی و نامردی، آن‌ها استدلال می‌کردند که این خباثت‌ها در کمدی به مضحکه گرفته می‌شود نه این‌که الگو شود. قوت اخلاقی کمدی در راست کردن ناراست‌ها و نقایص است نه پرورش دادنشان. در کتاب دفاع از شعر، اولین نقد ادبی در زبان انگلیسی، سیدنی می‌نویسد: « کمدی بازسازی اشتباهات مرسوم روزمره است که از سوی درام‌نویس به مضحک‌ترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن به نمایش در می‌آید؛ به‌طوری‌که هیچ مخاطبی راضی نیست جای چنان شخصیت‌هایی باشد.» (فلسفه طنز. جان موریل. محمود فرجامی. دانیال جعفری.صفحه۴۰-۴۱) @tarzetanz
📚 بهلول و قاضی خائن ⚖ شخصی عزیمت حج نمود، چون فرزندان خرد داشت، هزار دینار طلا نزد قاضی برده و در حضور عدول دارالقضا تسلیم او کرد و گفت: اگر در این سفر اجل مرا در رسید شما وصی منید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید. آن شخص به قضای الهی در راه حج درگذشت، چون فرزندان او به حد رشد و بلوغ رسیدند، امانتی را که از پدر آن‌ها نزد قاضی بود طلبیدند. قاضی گفت: من بیشتر از صد دینار نخواهم که به شما دهم و به حسب وصیت پدر، شما را بر من حقی نیست، جز آنچه که می‌خواهم دهم. آن بیچاره‌ها متحیر ماندند و چاره‌ای جز داد و بیداد نداشتند و به هرکس التجا می‌نمودند، راهی از برای این حیله‌ی شرعی به دست نمی‌آوردند تا این خبر به بهلول رسید. بهلول آن‌ها را برداشته و به نزد قاضی رفت و گفت: چرا حق ایتام را نمی‌دهی؟ قاضی گفت: پدر آن‌ها وصیت کرده بود آنچه من خود بخواهم به ایشان دهم و از صد دینار بیش نمی‌دهم. بهلول گفت: ای قاضی، آنچه به خود می‌پسندی برای دیگران بپسند. یعنی تو که می‌خواهی صد دینار حسب گفته‌ی خود به آنها دهی، پس همان مقدار که برای خود می‌خواهی با این‌که مال تو نیست به آنها بده که حق آن‌هاست. قاضی از این جواب بهلول ملزم شد، ناچار وجه را به ایتام پرداخت. 🖇🖇🖇 (بزم ایران. سید محمدرضا طباطبایی یزدی. باب اول. صفحه۳۱۸) @tarzetanz
📝يَجوزُ للشّاعرِ ما لايَجوزُ لِغیرِه✍ شاعر اگر کفر هم بگوید چون خداوند او را عاقل نیافریده و بر دیوانه هم حرجی نیست، پس مانعی نخواهد داشت که بگوید: فدای حلقه‌ی چشمی شوم که در محشر خدا شود متحیر که آفریده‌ی کیست خدا بیامرزد مرحوم حاجی ملاهادی سبزواری را می‌گوید بعضی سخنان است که اگر من و تو بگوئیم کفر است و مستوجب عقوبت می‌شویم، ولی کسانی هستند که همان مطلب را می‌گویند و خدا هم به حساب آن‌ها گناهی و بادآفره محسوب نمی‌دارد، مانند این قطعه که شاعری گفته است: زاهدی سربرهنه در شب تار گفت کی کردگار لیل و نهار یا کلاهی ز جبّه‌خانه فرست یا سرم را ز ملك تن بردار باغبانی برای دفع طيور كله افکنده بود بر اشجار از قضا باد آن كله بفکند خورد بر فرق مردك عيار کله از سر گرفت و با خود گفت شکر ایزد که کار گشته تیار چون نگه کرد و دید مندرس‌ست گفت کی کردگار لاکردار! این کلاه کثیف مستعمل از کجا یافتی در این شب تار سر من لایق کلاه تو نیست بر سر جبرئیل خود بگذار اینجا آنجا است که گفته‌اند: يَجوزُ للشّاعرِ ما لايَجوزُ لِغیرِه(۱) پس می‌بینیم که خداوند هم به شعرا محبت بی‌اندازه‌ای دارد که آنها را آزاد گذاشته تا هرچه بخواهند بگویند و ... 🔹🔹🔹 (۱) برای شاعر مجاز است چیزی که برای غیر شاعر جایز نیست. 🔗🔗🔗 منبع: (چنته درویش.دکتر محمدعلی‌احسانی طباطبایی.صفحه۳۶) @tarzetanz
📚همه کاره✏️ گاه از مجنون سراییدم، گه از لیلا نوشتم شعر نامفهوم گفتم، نثر بی‌معنا نوشتم مطلب اهل‌قلم را زآنِ خود دانستم اما دست و پا بشکسته‌های خویش بی‌امضا نوشتم گاه در تکذیب این، مبحث به آن طولا گشودم گاه در تصدیق آن، مطلب به این پهنا نوشتم گه سکندر را بکندم ریش و سُبلت از سر کین گاه از جام‌جم و موروثه‌ی دارا نوشتم تا که در تاریخ مانَد نام جاویدان بنده فخر بر آبا نمودم، پند بر ابنا نوشتم دیو را گاهی ملک کردم خطاب از ناگزیری دشمنانش را ملامت‌نامه بی‌پروا نوشتم تا بیاضی را فراهم آورد بی‌مثل و مانند شرح حال این و آن از کیش تا کسما نوشتم تا که تنها خویش را مطرح کنم در جمع اوباش فکرها را کشتم و بسیار از تن‌ها نوشتم تا کنم بی‌مایگان را شاد در دوران ماضی طنز را مخدوش کردم، هزل را والا نوشتم دیگران در صدر مطبوعات تا جایم نگیرند ترّهاتی بر سر هم کردم و بی‌جا نوشتم دیگران گوی سعادت از میان بردند و بنده چشم‌هایم کور شد از بس‌که خواندم یا نوشتم الغرض در سنگلاخ زندگی «شاطر حسینا» بس‌که افتادم یکی شد سرنوشت و پانوشتم! 📎📎📎 منبع: (طنزهای شاطرحسین.عباس خوش‌عمل کاشانی.ص ۸۱-۸۰) @tarzetanz