eitaa logo
ثقلین (قرآن و اهلبیت ع)
140 دنبال‌کننده
2هزار عکس
937 ویدیو
11 فایل
قران و تفسیر آیات، چهارده معصوم(ع) (داستان و احادیث)، اخلاق و سبک زندگی، شهدا، احکام شرعی، اخبار و مناسبت روز و عناوین متنوع دیگر. . . . . ارتباط با مدیر:. @jtmyaali
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۹ ✍ رفتار عجیب یک فرمانده که باعث محبوبیت بیشتر او می‌شود متن خاطره برای تهیه ‌ی مهمات عملیات باید حاج احمد متوسلیان رو می‌دیدم. رفتیم اتاق فرماندهی ، اما نبود. یکی از بچه ها گفت: فکر کنم بدونم کجاست... ما رو برد سمت دستشویی‌ها. دیدم حاج احمد اونجا داره در نهایت تواضع دستشویی‌ها رو تمیز می‌کنه. رفتم سطل آب رو ازش بگیرم، اما نداد. گفتم: شما چرا حاجی؟ همینطور که کار می‌کرد ، گفت: یادت باشه! فرمانده موقعِ جنگ برادرِ بزرگترِ همه حساب میشه ، و در بقیه‌ی مواقع کوچیکترین و حقیرترین برادر آنها... 📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب با راویان نور3 ، صفحه 148 @thaghlain 🌹
۸۳ ✍ مردی از جنسِ خاک به قیمتِ افلاک متن خاطره هیچوقت ندیدم توی خونه از کارش صحبت کنه. باورش سخته ، اما وقتی شهید شد تازه فهمیدم که یوسف قائم مقام فرماندهی کل سپاه بوده... وقتی هم برای ثبت‌نامِ بچه ها به مدرسه رفته بود ، از شغلش پرسیده بودند . آقا یوسف هم گفته بود: پاسدار هستم ... 📌خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: سالنامه یاران ناب1393 به نقل از همسر شهید @thaghlain 🌹
۸۴ ✍رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه متن خاطره اوایل ازدواجمون بود.برای خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقا سید برخورد کردیم. سید مجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام آنها را تا حد بالایی نگه می‌داشت... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی 📚منبع: سالنامه یاران ناب1393 به نقل از همسر شهید @thaghlain 🌹
۱۰۳ ✍ فرمانده‌ی خاکی یعنی این ... متن خاطره: رفتم دستشویی و دیدم آفتابه‌ها خالیه. تا رودخانه‌ی هور فاصله‌ی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمی‌شد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمی‌داشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرمانده‌ی لشکرمون.... ✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹ @thaghlain 🌹
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🕌تکبر و تواضع رسول اللّه صلى الله عليه وآله: مَن تواضَعَ للّه رفَعَه اللّه و من تكبَّرَ وضَعَه اللّه هر كه براي خدا فروتني نمايد خدايش بالا برد و هر كه تكبر ورزد خدايش پست سازد. 🕌شرح حدیث : در آموزه های اسلامی، تواضع یکی از ارزشمندترین مکارم اخلاقی به شمار می آید. در برخی از روایات، تواضع اصل و اساس همه خیرات و از بالاترین عبادات دانسته شده است. 🌟امام صادق علیه السلام می فرمایند: «اَلتَّوَاضُعُ أَصْلُ كُلِّ شَرَفٍ وَ خَيْرٍ »؛ تواضع ریشه هر کار نیک و با ارزش است. ⚡️و رسول خدا صلى الله عليه وآله می فرمایند: « إنّ أفضَلَ النّاسِ عَبدا مَن تَواضَعَ عَن رِفعَةٍ »؛ برترينِ مردم در بندگى، كسى است كه در عين بزرگى، فروتنى كند. 🔅همچنین در قرآن کریم صفت تواضع به عنوان بندگان خاص خداوند بیان شده است: «وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا و بندگان خاص خدای رحمان آنان هستند که بر روی زمین به تواضع و راه روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابی) کنند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند» 🔸الکافی، ج۲ (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم) @thaghlain 🌹
۱۱۰ ✍ وقتی مانند این فرمانده خاکی شدیم، افلاکی می‌شویم متن خاطره فرمانده‌مون بود، اما برای گرفتنِ غذا مثلِ بقیه‌ی رزمنده‌ها توی صف می‌ایستاد. سرِ صفِ غذا هم وقتی نفراتِ جلویی به احترام آقا محمود کنار می‌رفتند تا ایشان زودتر غذاش رو بگیره ، با عصبانیت ول می‌کرد و می‌رفت. وقتی هم نوبت بهش می‌رسید، آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، اما آقا محمود متوجه می‌شد و غذا رو می‌داد به رزمنده‌ی پشت سری... 📌 خاطره از زندگی سردار شهید محمود کاوه 📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۲۳ @thaghlain 🌹
۱۳۱ ✍ راهکار شهید همت برای خودسازی و پاکیِ درون متن خاطره محمد ابراهیم داشت محوطه رو آب و جارو جارو می کرد. رفتم و به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ایشان هم ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، اینجوری بدی‌های درونم هم جارو میشه.‌‌.. کار هر روزش بود ، کار هر روز صبحِ یک فرمانده‌ی لشکر... 📌 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت 📚منبع:یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ‌، صفحه ۲۷ @thaghlain 🌹
۱۷۵ 🌸 مسئولین ! لطفاً اینگونه باشید... متن خاطره: شاید از تنها چیزی که ترس نداشت، مرگ بود. از روز اول جنگ بند پوتین هایش را بسته بود، خودش را به خطر می‌انداخت تا مجروحین را به عقب بیاورد. حتی جنازه شهدا را مثل پدری دلسوز کول می‌کرد و می‌آورد عقب. همیشه می‌گفت: " من لیاقت ندارم که فرمانده‌ی این بچه‌ها باشم؛ اینها همگی نماز شب می خوانند، آن وقت من به آنها دستور می‌دهم؛ من از روی هر کدام از آن ها خجالت می کشم..." 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج عبدالله عرب‌نجفی 📚منبع: پایگاه اینترنتی راسخون @thaghlain 🌹
۱۷۷ 🌸 شما بگو: ایشون استاد دانشگاست یا استاد اخلاق؟ متن خاطره تعدادی از دانشجوها رفته بودند پیشِ دکترعباسی و از دکتر شهریاری شکایت کرده و گفته بودند: « دکتر شهریاری خیلی به ما فشـار میاره و درس ایشون واقعاً سنگینه» ... جلسه‌ی بعد دکتـر اومد کلاس. می‌تونست بگه حالا که رفتید شکایتِ من رو کردید ، حالتون رو می‌گیرم؛ اما به جای تلافی‌کردن؛ اومد و گفت: «معذرت می‌خواهم اگرکدورتی پیش اومده .» استاد اخلاقی بود دکترشهریاری. 📌خاطره‌ای از زندگی دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری 📚منبع: کتاب شهید علم ، جلد ۱ ، صفحه ۴۶ @thaghlain 🌹
۱۷۸ 🌸 خاطره‌ای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت متن خاطره منطقه‌ی قلاجه در اسلام‌آبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکت‌ها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم می‌پوشم» یادمه تا زمانی‌که اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما می‌لرزید... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت 📚منبع: یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ، صفحه ۶۴ @thaghlain 🌹
۲۰۷ 🌺 نامه‌ی شهیدبهشتی به قاضیِ متکبّر متن خاطره شهیـد بهشتی به یک قـاضیِ دادگاه نامه زده و برایش نوشته بود: « شنیده‌ام وقتی به مأموریت می‌روی، ساکِ خود را به همراهت می‌دهی تا برایت بیاورد ؛ این نشانه‌ی تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی... » . 🌹خاطره‌ای از زندگی روحانی مظلوم شهید آیت الله بهشتی 📚منبع: کتاب صد دقیقه تا قیامت / نوشته مجید تولایی . @thaghlain 🌹
۲۴۴ 🌺 فرمانده‌ای از جنس خاک، به قیمت افلاک... متن خاطره توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرمانده‌ی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی‌های دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجی‌ها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمی‌شدند... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی 📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ، صفحه ۷۶ علیه‌السلام @thaghlain 🌹