eitaa logo
ثقلین (قرآن و اهلبیت ع)
145 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
823 ویدیو
11 فایل
قران و تفسیر آیات، چهارده معصوم(ع) (داستان و احادیث)، اخلاق و سبک زندگی، شهدا، احکام شرعی، اخبار و مناسبت روز و عناوین متنوع دیگر. . . . . ارتباط با مدیر:. @jtmyaali
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۶ ✍ تا حالا رفیقی داشتی که حاضر باشه اینجوری برات جون بده؟ مونده بودیم وسط میدان مین. همه مجروح بودند و خسته. یه رزمنده زخمی چند متر آنطرف‌تر از من افتاده بود که انگار درد شدیدی داشت. دیدم با آرنج خودش رو کشید جلوتر و داشت از من دور میشد. فکر‌کردم می‌خواد از میدانِ مین خارج بشه. بهش‌گفتم: با اینهمه درد چرا اینقدر به خودت فشار میاری؟ گفت: چند تا مجروحِ دیگه آن طرف هستند، من چند دقیقه بیشتر زنده نیستم، می خوام قمقمه‌ی آبم رو برسونم به اونا ... 📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 179 @thaghlain 🌹
۸۸ ✍ کجای دنیا دیدی اینجور از خودگذشتگی کنن؟ متن خاطره چند تا بسیجی داخلِ جیپ بودند. یهو دشمن شیمیایی زد و بسیجی ها باید ماسک می‌زدند. اما یک ماسک کم بود. به همین خاطر هیچکس راضی نمیشد ماسک بزنه. تا اینکه یک نفر از اونا، بقیه رو قانع کرد. لحظاتی بعد در حالیکه اون بنده‌ی خدا شدیداً سرفه می کرد ، دوستاش بهش نگاه می‌کردند و از زیر ماسک اشک می‌ریختند. 📚منبع: سالنامه عطش ظهور 1385 @thaghlain 🌹
۱۰۹ ✍ برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم... متن خاطره رفته بود کویر. می‌خواست راهِ رفت و آمدِ قاچاقچیان رو ببنده. همونجا با مشکلِ آبِ مردمِ روستا آشنا شد. قنات‌های روستا خشکیده بود و باید لایه‌روبی می‌شدند. علی‌آقا ماشینش رو فروخت. و رفت با پولش امکانات لازم رو خرید و قنات‌ها رو تعمیر کرد. مشکل حل شد و آب روستا راه افتاد 📌خاطره از زندگی سردار شهید علی معمار 📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۶۵ @thaghlain 🌹
۱۱۲ ✍ نامه‌ی عاشقانه‌ی شهید برای من و شما... بسیار زیبا متن خاطره یادداشتی از سردار شهید سید مجتبی هاشمی (فرمانده جنگهای نامنظم): ای جوانان؛ ای پسران و دختران عزیزم؛ و این نورِدیدگانم! ما در سنگرِ جبهه‌ی حق علیهِ باطل پشتِ دشمنان را شکستیم؛ و از برای آرامش شما چه شبها که نخوابیدیم... ما از شما دفاع کردیم؛ ما از ناموس‌مان دفاع کردیم... می‌دانم که می‌دانید غنچه‌های نشکفته‌ای را زیر تانک‌های بعثیون فرستادیم، تا شما در آرامش به سر ببرید؛ تا هیچ ابرقدرتی نتوانند نگاه چپ به شما بکند... من و تمامِ سربازانِ جان بر کفِ امام فدای یک تار موی شما... بدانید که تا ما در سنگرِ نبرد هستیم، هیچ نامردی نمی‌تواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد... @thaghlain 🌹
۱۳۶ ✍ این خاطره شگفت‌انگیز است... متن خاطره از کنارش که رد شدم، دیدم قدش کوتاه‌تر از قبل نشون میده. بعد از عملیات پیکرش رو که دیدم، رازِ کوتاه شدنِ قدش رو فهمیدم. ظاهراً توی عملیات، مین پاهاش رو قطع کرده بود، اما برای اینکه روحیه‌ی نیروها حفظ بشه ، روی پاهای قطع شده‌اش ایستاده بود و حتی آخ هم نمی گفت. هیچ کس هم نفهمید جریان چیه... وقتی فهمیدیم که عملیات تموم شد. زمانی که شهید شده بود... 📚منبع: سررسید شمیم یار 1391 @thaghlain 🌹
۱۳۷ ✍ طلبه ی شهیدی که با روش های زیبا به تبلیغ دین می پرداخت... متن خاطره با توجه به سرما و یخبندان‌هایِ شدیدِ مشهد و همچنین حضورِ روس‌ها در کشور، زندگی برای مردم خیلی سخت شده بود. بارها می‌دیدم که آیت الله سعیدی تویِ صف‌هایِ طولانیِ نان ایستاده تا برایِ فقرا نان و آذوقه تهیه کند... در همسایگیِ آیت الله سعیدی بنده خدایی زندگی می‌کرد که وضعِ خوبی نداشت، او می گفت: محلِ سکونتِ ما طبقه‌ی سوم بود. یک روز صدایِ نفس‌نفس زدنِ یکی را شنیدم‌که از پله‌ها بالا می‌آمد. وقتی نگاه کردم، دیدم آیت الله سعیدی یک گونیِ ذغال به دوش گرفته و برای ما آورده است. 📌خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی 📚منبع: کتاب بَلاغ ( سیره تبلیغی شهدای روحانی) ، صفحات 65 و 69 @thaghlain 🌹
۱۴۱ ✍شهیدی که سوخت تا کسی فدا نشود... متن خاطره نیروها تویِ تاریکیِ شب داشتند جلو می‌رفتند ، که متوجهِ انفجارِ مین منور شدند. انفجارِ این مین هم مساوی بود با شلیک منوّر، روشن شدنِ منطقه و لو رفتنِ عملیات. اما یکی از بچه‌ها خودش رو انداخت روی مینِ منوّر. حرارت تمام بدنش رو سوزاند. علاوه بر ذوب شدنِ پلاکِ شهید، حتی استخوان‌های سینه‌اش هم از بین رفته بود. اما اجازه نداد منوّر شلیک بشه و عملیات لو بره. چون می‌دانست که اگر عملیات لو بره ، بچه ها قتلِ عام میشن. برای همین خودش رو فدا کرد ، تا دیگران فدا نشن... 📚منبع: کتاب شهید گمنام، صفحه 155 @thaghlain 🌹
۱۷۸ 🌸 خاطره‌ای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت متن خاطره منطقه‌ی قلاجه در اسلام‌آبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکت‌ها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم می‌پوشم» یادمه تا زمانی‌که اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما می‌لرزید... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت 📚منبع: یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ، صفحه ۶۴ @thaghlain 🌹
📋 سیره و سبک زندگی حضرت زینب (س): 🔰 و 📝 ایثار یعنی: ▫️ بذل کردن؛ ▫️ دیگری را بر خود برتری دادن؛ ▫️ سود او را بر سود خود مقدم داشتن؛ ▫️ خود را برای آسایش دیگران به رنج افکندن؛ ▫️ قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگران بخشیدن؛ 🔆 امام علی«ع» می فرمایند: 🔹 «الایثار غایةُ الاِحسانِ؛ ایثار نهایت احسان است». 🍁 زینب«س» در این صفت نیز مانند دیگر صفات برجسته، گوی سبقت را از بسیاری ربود. ایثارهای او در نهضت بزرگ کربلا زبانزد تاریخ است. 🍁 او برای حفظ جان دیگران، جان خود را به خطر انداخت و در تمام صحنه‌ها، دیگران را بر خود مقدم داشت. 🍃 او در ماجرای کربلا حتّی از سهمیه آب خویش استفاده نکرد و آن را نیز به کودکان داد. در بین راه کوفه و شام، با این که خود گرسنه و تشنه بود، ایثار را شرمنده ساخت. 🔻 اوج ایثار و فداکاری و گذشت آن بانوی بزرگوار در روز عاشورا به نمایش گذاشته شد. 📚 در منابع متعدد اسلامی نقل شده است که در صبح روز عاشورا در حالی که دو فرزند خود محمد و عون را به همراه داشت، خدمت امام حسین «ع» رسید و عرض کرد: 🍂 «جدّم حضرت ابراهیم خلیل «ع» قربانی خدا را به جای قربانی شدن حضرت اسماعیل«ع» از خداوند جلیل پذیرفت. 🍂 برادر جان! تو نیز امروز این دو قربانی مرا بپذیر. اگر دستور جهاد از بانوان برداشته نمی شد، هزار بار جان خود را در راه محبوب فدا می‌کردم و هر ساعت خواستار هزار بار شهادت می‌شدم.» 🍂 آن گاه فرمود: «دوست دارم فرزندانم جلوتر از برادرزادگانم به میدان بروند.» ‼️ وقتی که دو نوگل زینب«س» پس از. پیکار با دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و پیکرهای غرق به خون آنان را به کنارخیمه‌ها آوردند، همه بانوان از خیمه ها بیرون آمدند، امّا زینب کبری«س» برای این که مبادا اباعبدالله «ع» خجالت زده شوند، از خیمه خود بیرون نیامد. ⚠️ اگر تلاش بی نظیر و فداکاری کامل حضرت زینب«س» نبود، به یقین جریان کربلا را بنی امیه یا به فراموشی می‌سپردند یا از مسیر حیات بخش خود منحرف می‌کردند. ----------------- @thaghlain 🌹
۲۲۱ 🌺 خاطره‌ای زیبا از بزرگواری شهید خرازی متن خاطره ترکش خورده بود به گلویِ حاج حسین خرّازی و راننده‌اش. خونریزی حاجی شدید شده بود ، اما نمی‌گذاشت زخمش رو ببندم. می‌گفت: اول زخمِ راننده‌ام... بعد هم با خودش حرف می‌زد و می‌گفت: اون زن و بچه داره ، امانته دستِ من ... حاجی با خودش داشت این حرف‌ها رو زمزمه می‌کرد که بیهوش شد... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران۷ «کتاب شهید خرّازی» صفحه ۶۶ علیه‌السلام @thaghlain 🌹
۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی متن خاطره توی خونه‌ی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی می‌کردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایه‌ها گیلاس رو دیدند؟ گفتم: بله گفت: بهشون دادی؟ گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون می‌خرند... سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاس‌ها رو تقسیم کرد و به همه‌ی خانواده‌ها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم می‌تونم بخورم... 🌹 خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید منصور خادم‌صادق 📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده، صفحه ۱۴ علیه‌السلام @thaghlain 🌹
۲۵۰ 🌺 ابراهیم از نوجوانی مهربان بود... متن خاطره هوا خیلی سرد بود. اما نمی‌خواست ما رو توی خرج بندازه. دلم نیومد؛ همان روز رفتم و یک کلاه براش خریدم. روز بعد کلاه رو سرش کرد و رفت. اما ظهر که اومد بی‌کلاه بود! بهش گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم دعوام نمی‌کنی؟ گفتم: نه مادر! چیکارش کردی مگه؟ گفت: یکی از بچه‌ها با دمپایی میاد مدرسه؛ امروز هم سرما خورده بود دیدم کلاه برای او واجب‌تره... 🌹خاطره ای از نوجوانی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۵ ، صفحه ۵ #شهدا