eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 💕 💕 💕 ...جلوتر که رفتیم، یک زن و مرد کُرد، لب جاده ایستاده بودند و می خواستند از روستا به بروند. آن دو را که دید ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مُسلّح باشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چجوری به این آدم ها اطمینان دارد؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک ها سر راه گذاشته اند چه؟! غرق در این افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد.انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: « دعاگویت هستم. » به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم خدا به دادمان برسد، اما آنجا یک آیفا آمادۀ رفتن به بود. دلم نمی خواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه های و نیروهای در خط بود. راه گلویم را بست. گفت: «برادر ٬ ما را فراموش نکنی. منتظرت هستم.» 😃 💗 ✅ 💗 📖 منبع: کتاب جالب و واقعاً خواندنی به روایت سردار Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌗 شب نشینی به سبک حاج احمد 🔹متوسلیان حتى نمى‌گذاشت كه شبها هم بيكار بمانيم. معلوماتش بالا بود و با ما زياد بحث مي كرد. شبها بچه ها را در اتاق جمع مى‌كرد و براى اينكه بتواند بُعد عقيدتى- فكرى ما را هم تقويت كند، بحثهاى مختلف را وسط مى‌كشيد. مثلا يک بار ميگفت: «من كمونيست هستم و شما مسلمان، بايد براى من اسلام را ثابت كنيد.» آقا طورى بحث میشد كه كار به دعوا مي كشيد! خدا بيامرز شهيد آخر سر كم می‌آورد و ميگفت: «حرفِ من درست است اما تو چون فرمانده‌ای نمیخواهى قبول كنی.» حاج احمد ميگفت: «نه برادر، من با منطق دارم اين حرف را میزنم». 🔸يک شب هم گفت: «هر كسى هر چه دلش مى‌خواهد بگويد.» يكی از بچه ها كه جعفر نام داشت و اهل كاشان بود، خيلى خجالتى بود. نوبت به جعفر كه رسيد او ميگفت: «برادر ما رويمان نميشود چيزی بگوييم.» حاجی گفت: «خب يک حمد بخوان». جعفر گفت: «رويم نميشود.» حاجى گفت: «يك قل هوالله بخوان.» جعفر گفت: «رويم نميشود.» احمد گفت: «خوب يه بسم الله الرحمن الرحيم بگو...». حاجى آخر سر شاكى شد و گفت: «اين قدر كه تو ميگويی رويم نميشود تا به حال يك بقره را خوانده بودی»! —( راوی: مجتبی عسکری) پاییز 1360 - تهران - منزل ذبیح الله چراغی پدر شهید چراغی ... ایستاده از راست: ٬ محمد چراغی ، حجت چراغی قدبیگی نشسته از راست: صفی الله چراغی٬ ناشناس٬ ٬ جبار ستوده ، علی خرم @yousof_e_moghavemat
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 شب یلدا با حضور رزمنده جانباز، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس ، 🌺 داودآبادی در این مصاحبه کوتاه اعلام کرد که در همان درگیری اول توسط معروف به «کبری» به شهادت رسیده است. ⚠️ البته این را هم باید گفت ، تا از منابع معتبر و رسمی اعلام نشود، ما خبر را نخواهیم پذیرفت. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌺 سالروز سردار عزیز و شجاع اسلام قائم مقام لشکر ۴۴ قمر بنی هاشم علیه السلام ✍ عملیات کربلای پنج ، ۲ دی ۱۳۶۵ Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💐 سالروز ولادت سردار دلاور و رشید سپاه اسلام #شهید_ابراهیم_علی_معصومی فرمانده گردان کمیلِ لشکر۲۷ محمّد رسول الله (ص) #من_یک_دی_ماهی_ام 😉 Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فرماندهان_لشکر_۲۷ 🌸 ایستاده از راست: نصرت الله قریب، #شهید_دستواره ، علی نیکوگفتار، #حاج_همت نشسته از راست: رحمان اسلامی، #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم ، #شهید_حسن_زمانی ، سید محمد باقر موسوی 📷 سوریه - دمشق - مقام رأس الشهداء - تیر ۱۳۶۱ @yousof_e_moghavemat
🌷امشب، سال گشت عملیات کربلای چهار است... □روزگار راه خود را رفت و باز مانده گان و ملت جنگ دیده نیز راه خود را بر گزیدند و هر کسی به سمت و ذائقه ای رفت... □اما یاد آن مردان فداکار و بریده از قید و بند های دنیا، وجه مشترک همه ی ساکنان و دل بسته گان به این بوم و بر بوده و هست... □به خصوص همراهان آن شهیدان مظلوم، که اینک جز خاطرات و غم و غصه های یاران سفر کرده ی خویش و تنی رنجور، متاعی از آن زمان ندارند.... #یاد_شان_گرامی باز مانده: عبدالصمد زراعتی جویباری @yousof_e_moghavemat
#شهید_سیدسجاد_روشنایی ❤️ تــــو خندیدی و چشمانت ز یادم بُـــــرد رفتن را من از لبخنـــــدت آموختم ز این دنیــا گذشتن را ... @yousof_e_moghavemat
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تصاویر دلخراش در عملیات لو رفته از تلویزیون عراق - دی ماه ۱۳۶۵ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😂 ؟؟؟ 😥 😖 😞 😩 "نصرت الله غریب" ، همان هم بازی دوران کودکی است که اگر کتاب زندگیش را ورق بزنی، پر است از خاطرات دوران جنگ که هر کدام برای خودشان حکایتی دارد. ⬇ "نصرت الله غریب" ، در گفتو گو اختصاصی خود با از دوران زندگی و خاطرات خود با گفت. از ای که  هیچ گاه حتی در شرایط سخت هم از روی لبانش پاک نشد و تا آخرین لحظه در این جنگ باقی ماند. سرانجام در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ در ، آزادسازی ، شهد شیرین را نوشید. ✅ ⬅ ⬅ نامردها کجا میروید ↘ در ، ، برف سنگینی آمده بود. به بالای ارتفاعات رفتیم. همین طور که مسیر را طی می کردیم، ناگهان احساس کردم که افتاد. دیدم شروع به لرزیدن کرد. انگار غش کرده بود. همه بچه ها نگران و سراسیمه خودشان را بالای سرش رساندند. همه ما نگران که در عین ناباوری ، ه بلند شد و شروع کرد به .😁😁 ما همین طور او را نگاه می کردیم. ✅ این موضوع در کوچه های ذهنمان چند باری تکرار شد. ✅ یک بار دیگر در ، خمپاره ای در اطراف فرود آمد. روی زمین افتاد و شروع کرد به نال و فریاد زدن. بچه ها به واسطه کارهایی که انجام داده بود، باور نمی کردند که زخمی شده باشد. من گفتم: " بچه ها ولش کنید. این دوباره دروغ میگه". اما هم چنان صدای فریاد به گوش می رسید که " نامردها کجا میرید". ما همچنان اهمیتی بهش نمی دادیم. گفتم: "دوباره رضا می خواهد ما را دست بندازد. کارش همین است." اما یکدفعه دیدیم که واقعاً چهار دست و پا راه می آید. برگشتیم، متوجه شدیم که وقتی خمپاره افتاده است، خاک به سر و صورت و چشمانش پاشیده. صورتش دیده نمی شد. من یک آن احساس کردم که  ترکش  به چشمانش اصابت کرده و نابینا شده است. همچنان ناله کنان فریاد می زد، "دیدید نامردا دروغ نمی گم". Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat