چه جاه و سلطنتی و چه شاه منّانی
از آن خوشم که غلامم به همچو سلطانی
به عهد عالم ذَر پای او نوشته شدم
که نوکری درش باشَدَم مسلمانی
#سلام_بر_سلطان_کربلا✋
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
@yousof_e_moghavemat
#عملیات_خیبر 🚩
📷
✔
عصر روز جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۶۲
پادگان #دوکوهه
ستاد فرماندهی #لشکر۲۷
از راست: اکبر زجاجی(جانشین حاج همت)، ؟ و #حاج_همت 💕
.
.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله
#شهدای_اسفند
🆔 @yousof_e_moghavemat
#لالههای_آسمونی
💠در یکی از شبهای ماه محرم، راهی مهدیه تهران شد و بهطور اتفاقی آن شب سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان بود؛ نشستن پای منبر این روحانی، امیرحسین را بهطور عجیبی دگرگون کرد و او روز به روز به معبود خویش نزدیکتر میشد.
💠بعد از دگرگونی، لباسهای فوقالعاده شیک و ادکلنهای بسیار خوشبو و گرانقیمت خود را کنار گذاشت و به مادرم گفت همه آنها را به فقرا انفاق کند و امیرحسین فقط یک دست لباس معمولی بسیجی میپوشید بهطوریکه شبها آن را میشست تا دوباره صبح بپوشد.
💠وقتی بهش اعتراض میکردیم که چرا فقط همین یک دست لباس را میپوشی؟ در جواب میگفت : «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر دل جوانان با دیدن لباسها و رفاه من شکسته شد و اکنون باید آن کارهایم را جبران کنم».
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
#شهید_امیرحسین_عظیمی🌷
ولادت : ۱۳۳۷/۱/۴ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۳ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
@yousof_e_moghavemat
گفت: امشب من این جا بخوابم ؟
گفتم: بخواب. ولی پتو نداریم.
یک برزنت گوشه ی سنگر بود.
گفت:اون مال کیه ؟
گفتم: مال هیشکی.بردار بخواب. همان را برداشت کشید رویش ودم در خوابید.
صبح فردا،سر نماز، بچه ها بهش می گفتند:#حاج_حسین شما جلو بایستید.
#شهیدحاج_حسین_خرازی
@yousof_e_moghavemat
دست خط شهید مجید پازوکی:
یا مهدی ادرکنی!
نماز شب
کلید همه روزی های الهی
و شهادت انشاءالله....
#جستجوگر_نور
#شهید_مجید_پازوکی
@yousof_e_moghavemat
ای که از دست کریمت خیر و برکت میرسد🎊
هر کسی شد سائل جودت به عزت میرسد🎉
تو نشان دادی که در آل امیرالمومنین🎊
ظاهراً بر کودکانش هم امامت میرسد🎉
از "رضا" باید "جوادی" اینچنین یابد ثمر🎊
از قیامت انتظاری جز قیامت میرسد؟!🎉
#میلاد_امام_جواد(ع)مبارکباد🎂🎈🍰🎁🎊🥨🎁🍰🎂🎉🎈🎊🎈
@yousof_e_moghavemat
☺️لبخند بزن 😊🌹
* حاجے بزن دنده دو
🌹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🌹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🌹انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجــــــــــــــــــــے...جون مادرت بزن دنده دددددددوووو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#طنز_جبهہ
#خاطرات_ناب
@yousof_e_moghavemat
#فرمانده_دلها
« همۀ ما، باید اتکاء به خداوند داشته باشیم این مغزهای پوسیدۀ ما؛ این عقل های ناتوان و ضعیف ما و آن کسانی که طرح می ریزند و نقشۀ عملیات را بر روی مالک ها ترسیم می کنند🍃، از تضمین قطعی نتیجۀ عملیات، قاصرند و ناتوان این که عملیات، سخت باشد یا پیروز، به دست ما نیست دیدگاه و بضاعت ما، محدود و مادی است👌 آن چه در توان داریم، انجام می دهیم، لیکن بقیه اش با خداست☺️☝️ زیربنای جنگ ما، معنویت است ما این جنگ را، با نثار خون💔 پیش بردیم ابزار مادی برای پیشبرد امر جنگ را به ما نمی فروشند ناچاریم بسازیم و بسوزیم و با دست خالی و مردانه مبارزه کنیم✌️ ناچاریم...
منبع متن کتاب شراره های خورشید ، صفحه ۷۰۵ بیانات
#حاج_همت ، ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ ، حوالی غروب ، پادگان #دوکوهه ، بعد از شش بار حملۀ ناکام برای بازکردن جادۀ طلائیه💛 به نشوه در عملیات خیبر ✅
📷 #عکس_کمتر_دیده_شده از #حاج_همت در قلاجه پاییز ۱۳۶۲ عملیات والفجر چهار🌹
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
نفر پنجم ایستاده از راست
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃 #وقتی_حاجی_تنها_شد 🌸
💫
✅
👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞
👇
↘
🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات #لشکر۲۷ ؛ که طی عملیات، #بیسیمچی همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات #محمد_ابراهیم_همت در نبرد #خیبر ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید:
«...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل #جزایر_مجنون بود. طی #عملیات_خیبر ، رزمنده هایی که وارد #جزیره_مجنون می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در #حاج_همت بیشتر نمایان بود.
خُب؛ من به عنوان بی_سیم_چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار #حاجی بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که #همت از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما #حاج_همت ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان #تفکر_عاشورایی این مرد سرچشمه می گرفتند.
با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به #عباس_کریمی ، #رضا_دستواره ، #اکبر_زجاجی ، #سعید_سلیمانی و از همۀ این ها بیشتر به #سعید_مهتدی .
یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. #همت که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع #سعید را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی #سعید پشت بی سیم آمد، #همت با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر #سعید ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔
📄
🌸
👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه #شراره_های_خورشید ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶
🍃
✅
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#دفاع_مقدس
#شهدای_خیبر
#شهدای_اسفند
@yousof_e_moghavemat