eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🍃 ✅ ↘ عصر روز چهارشنبه سوم اسفند ۱۳۶۲ دشت محوطۀ قرارگاه فرعی فتح ساعاتی پیش از «عملیات خیبر» 👈 برای ادای عصر، آمادۀ گرفتن شده است.👉 📷 اطلاعات عکس برگرفته از کتاب 📚 http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✔ ✉ ظهر روز جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ محور به ✅ . (نشسته بر ترک موتور) به اتفاق برای بازدید از خط، مهیّای حرکت می شوند.✔ . . 🔶 شهدایی که در عکس دیده می شوند به ترتیب از راست عبارتند از: 👉 🌷 = کادر گردان عمار  = فرمانده گردان عمار  = معاون گردان عمار  = فرمانده لشگر ۲۷  = (دقیق پشت سر حاج همت است)  = (نفر اول از چپ) ✴ 🌸 ✴ ✅ تصویر و اطلاعات از کتاب ارزشمند و سایت «مشرق نیوز».↘ ⭕ ⭕ ⭕ ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ 🔶 بعدازظهر جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ پیست پرواز در سه راهی فتح آغاز روند انتقال گردان های «مالک» و «حبیب» به جزایر جنوبی ✅ . (نفر ایستاده کنار )؛ در حال مذاکره با خلبان لیدر دستۀ پروازی هوانیروز. ✔ 👉 👈 منبع عکس: سایت SarbandeSorkh.ir 👉 👈 منبع کپشن: کتاب باشکوه ✴ . . . ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 🔶 🔸 صبح روز دوشنبه، هشتم اسفند ۱۳۶۲ دشت ، منطقه عملیاتی از چپ: (فرمانده تیپ محور سوم ابوذر) ، علی لیایی (فرمانده گروهان یکم ) و (فرمانده ) 🌷 👈 منبع تصویر: سایت gordanhamze.ir 👉 ❇ منبع کپشن: کتاب باشکوه ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌹 💌 بعدازظهر سه شنبه، ۹ اسفند ۱۳۶۲ محور به خاکریز پیشانی مقابل کانال ۳۰ متری ( قائم مقام ۲۷ ) و ( فرمانده واحد بهداری ۲۷ ) ، سرگرم رایزنی جهت تسریع در ارائه خدمات بهداری رزمی به نیروهای درگیر در خط هستند. 👈 منبع اطلاعات: کتاب جذاب و خواندنی ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📣 📢 پادگان ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ «... ها؛ ما که با کسی تعارف نداریم، تا الآن پنج بار در عمل کردیم و شکست خوردیم. کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر خون می خواهد؟! بله؛ خون می خواهد، خون می خواهد، ... خون می خواهد!...» 👈 فرازی از آخرین سخنرانی برای ۲۷ در ، دوازدهم اسفند ۱۳۶۲. 🔶 منبع نوشته: کتاب ارزشمند و باشکوه ، صفحه ۸۴۷ . http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌸 💌 ✅ ۴ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار دلاور سپاه اسلام فرمانده شجاع در ( نفر اول از راست ) ولادت ۱۳۴۲ ، - فوق دیپلم رشتۀ اقتصاد دارای کمربند مشکی عزیمت به با آغاز جنگ تحمیلی پیوستن به جمع رزمندگان ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) انتصاب به فرماندهی گردان در ۲۷ در دوم بهمن ۱۳۶۲ شرکت در «عملیات خیبر» با همین سمت : ساعت ۴ بامداد روز چهارم اسفند ۱۳۶۲ در محور به پیکر همچنان مفقود... 📄 💌 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۲۵۲ ، به نوشته حسین بهزاد و گلعلی بابایی. ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 ✅ 🍃 ۱۵ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ↘ ↘ ولادت: فروردین ۱۳۳۸ ، دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ در انستیتو تکنولوژی شرکت فعال در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به ، سپس به و بعد به با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مسئولیت قائم مقامی ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در اردیبهشت ۱۳۶۲ : پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی ، در جزیرۀ جنوبی مجنون 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۱۱۳ 🔶 ✅ 💌 ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌷 ✅ 🌸 👈 بعد از چهار بار حملۀ ناکام جهت باز شدن محور به نَشوه، در هشتم اسفند به «گردان حمزه» به فرماندهی دستور می دهد که امشب هرطور شده باید اینجا باز شود. غروب روز هشتم اسفند ۱۳۶۲ گردان از نقطه رهایی حرکت کرد، خودش را به کانال طلسم شدۀ ۳۰ متری ( به عرض ۳۰ متر و به عمق ۵ متر پر از آب ) رساند و در آنجا با استفاده از پل های متحرک یونولیتی، باید از عرض کانال می‌گذشت و خود را به دشت غرب کانال می رساند. قطعات پل های شناور هم توسط ۴۰ نفر از نیروهای گردان میثم به جلو حمل می شد. از روی که دژ پایین آمدیم، وارد معبر شدیم. به یک باره دشمن شروع کرد به تیراندازی. سریع با «دستواره» تماس گرفت و شرایط را توضیح داد. دشمن متوجه شده بود که ما می خواهیم چکار کنیم! ما باید پل های شناور یونولیتی را روی آب می انداختیم و از عرض کانال عبور می کردیم. هم با چه جسارتی به بچه های مهندسی کمک می کرد تا این پل ها هرچه زودتر روی عرض کانال نصب شوند. تیر و ترکش بود که بر سرمان ریخته می شد. اوضاع به شدت وخیم بود. به محض اینکه کسی بلند می شد، تیر دوشکا بهش اصابت می کرد. کار نصب پل ها که تمام شد، ناگهان خشکمان زد. دیدیم ۱۰ متر پل کم آورده ایم. تازه فهمیدیم که به علت مجروحیت حاملان پل ها، تعدادی از پل ها جامانده است. دشمن وقتی متوجه سردرگمی ما شد، شدت آتش خود را بیشتر کرد و نقطه به نقطه پشت کانال را می کوبید و هر لحظه به تلفات ما اضافه می شد. همینطور که داشتم صحبت می کردم، یک دفعه تیری از کنارم گذشت و به وسط سینۀ اصابت کرد. رو به آسمان کرد و به پشت افتاد. در حالیکه خون از دهانش به بیرون شتک می زد، زیر لب زمزمه کرد: انا لله و انا اليه راجعون . در همان حال رو کرد به من و در شرایطی که به سختی قادر به صحبت بود، گفت: «اگر می توانی مرا عقب ببر.» دو طرف پاچه هایش را گرفتیم و او را عقب کشیدیم. یک مقدار که عقب آمدیم، دیدم خونی که توی گلوی جمع شده، راه نفسش را گرفته و دارد خِرخِر می کند. در گوشش را خواندم. سر که بلند کردم، تمام کرده بود.🌷 ✅ 💫 📚 منبع کپشن: با اختصار و تخلیص از کتاب ارزشمند و باشکوه 📄 . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ 📚 «...همۀ ما، باید اتکال به خداوند داشته باشیم. این مغزهای پوسیدۀ ما؛ این عقل های ناتوان و ضعیف ما و آن کسانی که طرح می ریزند و نقشۀ عملیات را بر روی مالک ها ترسیم می کنند، از تضمین قطعی نتیجۀ عملیات، قاصرند و ناتوان. ...این که عملیات، سخت باشد یا پیروز، به دست ما نیست. دیدگاه و بضاعت ما، محدود و مادی است. آن چه در توان داریم، انجام می دهیم، لیکن بقیه اش با خداست. زیربنای جنگ ما، است. ما این جنگ را، با نثار خون پیش بردیم. ابزار مادی برای پیشبرد امر جنگ را به ما نمی فروشند. ناچاریم بسازیم و بسوزیم و با دست خالی و مردانه مبارزه کنیم. ناچاریم! 💫 ✔ 👈 منبع کپشن: کتاب ، صفحه ۷۰۵ - بیانات ، ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ ، حوالی غروب ، پادگان دوکوهه ، بعد از شش بار حملۀ ناکام برای بازکردن جادۀ طلائیه به نشوه در عملیات http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 🔶 در آن لحظات سراسر سختی و دلهره، دریافت خبر می توانست به منزلۀ ضربه روحی بزرگ برای محسوب شود. جعفری؛ همرزم وفادار فرمانده ۲۷ ، واکنش نسبت به خبر را این گونه بازگو کرده است: «...صبح روز سه شنبه پانزدهم اسفند، وقتی برای سرکشی از نیروهای مستقر در خط ، به پَدِ شرقی رفت، بی صبرانه منتظر بود تا به قرارگاه برگردد. هرکس از خط برمی گشت، از او سراغ را می گرفت و می گفت: «چرا با من تماس نمی گیرد؟» هیچ کس هم جرأت نمی کرد تا خبر او را به بدهد. دست آخر، وقتی به گفتیم مجروح شده، باور نکرد و گفت: «اگر اکبر شده ، به من بگویید.» ناچار حقیقت ماجرا را به ایشان گفتیم. وقتی مطمئن شد شد، به بیرون قرارگاه رفت. صورتش را به سمت برگرداند و چند لحظه در سکوت به خیره شد، بعد فقط یک جمله به زبان آورد: ! من می دانستم اگر شرایط فراهم بود، برای معاون باوفای خودش، چه بسا چندین ساعت گریه می کرد، امّا...» ✍ بیخود نیست به ، میگن! حاجی ۸ تا گردان یعنی نزدیک به ۳۰۰۰ نفر برای باز کردن و همچنین حفظ خرج کرد و روز آخر به قول عزیز، با یه دسته نیرو ( ۴۰ نفر ) تو جزایر موند و مقاومت کرد و همچون حضرت علیه السلام مظلومانه و غریبانه، سر از تنش جدا شد و به رسید. 🚩 🚩.🚩 👈 مایه افتخار اسلام و قرآن و ایران : سردار_بی_سر 📑 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند ، نوشتۀ آقایان « گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحه ۷۲۱ و ۷۲۲ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💧 💧 ✅ 🍃 ۹۷ «جعفر جهروتی زاده»؛ فرمانده گردان تخریب ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ضمن بازگویی خاطرات خود از ، در توصیف تکاپوهای برای حمایت از لشکرش می گوید: «...به همراه در سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف مستقر بودیم که خبر رسید درگیری نیروهای ما با دشمن در خط شدید شده. «مرتضی قربانی»؛ قائم مقام فرماندهی قرارگاه فرعی بدر، به گفت: هرکس را که به خط فرستاده ایم تا از آنجا خبری بیاورد، برنگشته است. گفت: مثل این که خدا ما را طلبیده. بعد هم سریع سوار ترک موتور معاون یکی از گردان های لشکر که در آنجا حاضر بود، شد و خودش را به خط رساند. من هم با چند دقیقه تأخیر، به دنبال وارد خط شدم. «عباس کریمی»؛ مسئول واحد اطلاعات-عملیات لشکر، فرماندهی نیروهای در خط را بر عهده داشت. در همان لحظات، بار دیگر میان بچه های ما و نیروهای دشمن درگیری شدیدی از سر گرفته شد. از یک طرف، هواپیماها و از طرف دیگر نیروهای پیاده و تانک های دشمن به نیروهای ما فشار وارد می کردند، تا خط را رها کنند. شرایط، شرایط سختی بود.بچه ها در حین درگیری، هایشان را به آب جزیره می زدند و از سر عطش و تشنگی، آب آلوده را می خوردند. این آب ها، آغشته بودند به جنازه هایی که در اطراف آب افتاده بودند. هیچ کس جرأت نداشت از سنگر بیرون برود و چند متر آن طرف تر، آب تمیز بردارد. این صحنه را که دید، خیلی ناراحت شد. های نیروها را جمع کرد و از سنگر بیرون زد. تکه ای از بدنۀ یک پل یونولیتیِ شکسته را پیش کشید و ها را روی آن چید. نزدیک ده قمقمه بود. بعد هم خودش روی بدنۀ شکسته پل رفت و زیر رگبار گلوله های دشمن، وارد آب شد و تا جایی پیش رفت که آب، زلال و صاف می شد. این کار ، به همۀ نیروهای داخل خط روحیه داد. وقتی بچه ها داشتند از ها ، آب تمیز می خوردند، خطاب به آنها گفت: «...نباید به این شاخ شکسته ها مهلت بدهیم؛ باید همه را از بین ببریم. هرکدام از شما که سرش را پایین بیاندازد و به سنگر پناه ببرد، دشمن روی او تسلط پیدا می کند، اما وقتی ما بایستیم و روی سر دشمن آتش بریزیم، یقین داشته باشید آنها هستند که سرشان را پایین می اندازند و سرِ ما ، بالا می ماند.» 👈 کپشن: کتاب ، صفحات ۷۲۳ و ۷۲۴ ☺️ عیدتون مبارک؛ سال خوبی داشته باشید🌷 ✅ 🍃 http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
اسفند ۶۲ دشت جفیر محوطه قرارگاه فرعی فتح ساعتی پیش از #عملیات_خیبر #حاج_همت برای ادای نماز عصر،آماده وضو گرفتن شده است. 📸اطلاعات عکس برگرفته از کتاب #شراره_های_خورشید📚 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📙 📚 ✔ 💠 عنوان: (کارنامه عملیاتی ۲۷_محمد_رسول_الله در عملیات آبی خاکی خیبر - زمستان ۱۳۶۲ ) نویسنده: گلعلی بابایی نوبت چاپ: سوم، بهار ۹۷ انتشارات: ۲۷ ( ) تعداد صفحه: ۹۳۶ قیمت: ۴۲ هزار تومان 🌸 . . ✍ دوستان بزرگوار اگر علاقه مند هستید که بدونید و لشکرش توی و جزایر مجنون چیکار کرد که از طلائیه، ساخت، بر شما واجب می دونم که این کتاب رو تهیه کنید و به کتابخونه منزلتون اضافه کنید.⚘ . . ✍ این کتاب سومین کتاب از مجموعه کتاب ۲۷ هست که کتاب اول ( از دی ماه ۶۰ در مریوان تا اسارت حاج احمدآقای متوسلیان در لبنان) هست، کتاب دوم (دوران فرماندهی حاج همت در عملیات رمضان) هست و کتاب سوم هم این ...✔ . . ✍ هر سه کتاب رو می تونید با قیمت و تخفیف خیلی خوب از سایت نشر ۲۷ یا همون نشر بعثت که مخصوص ۲۷ هستش، سفارش بدید و تهیه کنید. @yousof_e_moghavemat
💠 ✔ 🚩 📷 سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۶۲ محور طلائیه به نشوه نفر اول: ؛ فرمانده ۱۴_امام_حسین_علیه_السلام ⚘ . ✍ در همین روز از سوی فرمانده عالی جنگ؛ آقای هاشمی رفسنجانی، ماموریت عمل در راهکار قفل شده طلائیه - نشوه به خرازی و همّت ابلاغ می‌شود.✔ . . . 📬 منبع کپشن: کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۳۹ 📮 . . . 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌷 🌹 💠 ✔ 🔷️ احمد کاظمی؛ فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف در این باب [تلاش همه جانبه همت و نیروهایش جهت حفظ جزایر] گفته است: ✍ . «...من و همّت و باکری و زین الدین، در همان سنگر معروف بودیم. داشتیم نتیجه می گرفتیم که "همه چیز تمام شد"؛ چون موضعی برای دفاع نداشتیم. عراقی‌ها هم آمده بودند داخل جزیره؛ هم نفر پیاده شان آمده بود، هم زرهی شان. کاملاً در سرازیری بودیم. خودمان هم خبر نداشتیم. یادم نیست روز چندم بود. نزدیکی های ظهر، ناگهان همّت از جا بلند شد و رو به ما گفت: خودمان که نمرده ایم؛ اسلحه دست می‌گیریم، می رویم می‌جنگیم.🚩 . رفت از گوشه سنگر، یک تیربار برداشت و گفت: من با این می‌روم. با مشاهده این حرکتِ همّت، مهدی باکری هم گفت می‌رود اسلحه بر می‌دارد و فلان جا می ایستد و می جنگد. داشتیم همین جوری بین خودمان تقسیم کار می کردیم، که آمدند و پیام امام را به ما ابلاغ کردند. قبل و بعدش را البته درست یادم نیست، ولی شور و هیجان و امیدش را کاملاً یادم هست که بچّه ها را انگار زنده کرد. وضع جبهه عوض شد. عراق آن‌قدر کم آورد، که مجبور شد آب ول کند و جزیره را زیر ببرد.✔ . بدجوری در خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، در همان قرارگاه فرماندهی اش که سنگری بود ساخته شده از چند تکه الوار و گونی در نزدیک خط مقدم. داشتیم با همدیگر حرف می زدیم، که یک خمپاره به سنگر خورد.✔ . ابراهیم فقط گفت: بر محمد و آل محمد صلوات. بعد هم، ساکت شد؛ انگار نه انگار که خمپاره خورده آن جا! همین‌طور نگاهش می کردم، از خودم می‌پرسیدم: چرا این قدر خونسرد شده؟»💕 ✏ 🏷 📚 منبع کپشن: کتاب ارزشمند ، صفحات ۷۲۲ و ۷۲۳ 🔸️ . . 📷 منبع تصویر: سایتhttp://www.iichs.ir . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💕 ✔ 💠 همه فرماندهان در خط دلواپس بودند. بیشتر از همه سعید مهتدی؛ فرمانده تیپ و محور عمار لشکر۲۷. همه نگران این هستند که برای حاج همت چه اتفاقی افتاده است. چند ساعتی گذشته است ولی از خبری نیست. بعضی از فرماندهان همچون عباس کریمی؛ دلش خبر داده که حاجی شهید شده است، بنابراین جست و جوها برای پیدا کردن حاجی جدی تر می شود...✔ . پیکرهای حاج همت و میرافضلی توسط واحد تعاون سپاه، به ستاد معراج شهدای شهر اهواز منتقل شده اند. به دلیل متلاشی شدن صورت هر دوی این عزیزان، قابل شناسایی نیستند و هیچگونه مدارک شناسایی هم همراهشان نیست؛ ولی کسی از ۲۷ خبری از این انتقال ندارد...✔ . سه روز از گم شدن حاجی می گذرد. تا اینکه باقر شیبانی، حاج محمد عبادیان و یک نفر دیگر به معراج شهدا مراجعه می کنند. عبادیان از روی آدرسی که دارد، پیکر مطهر را شناسایی می کند. بادگیر شکلاتی رنگ، چراغ قوه در داخل جیب و زیر پیراهن عنابی رنگش...✔ . صدای ناله همرزمان بلند شده است. پیکر حاجی به می آید برای خداحافظی بسیجیانی که قلبشان توسط حاجی ربوده شده است. فرمانده دیگر نیست! فرمانده کربلایی شده است!! تا اینکه ساعت چهارده روز چهارشنبه ۲۴ اسفند ۶۲ از طریق اخبار سراسری رادیو ایران، خبر ؛ فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله صلی الله علیه و آله و سلم رسماً اعلام می شود.🚩 . . 📷 شناسنامه عکس: مرداد ۱۳۶۲ ، قلاجه ، اردوگاه شهید بروجردی، قبل از عملیات والفجر چهار 💕 . . 💠 به تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند 📚 . . . 🆔 @yousof_e_moghavemat
📙 📚 ✔ 💠 عنوان: (کارنامه عملیاتی ۲۷_محمد_رسول_الله در عملیات آبی خاکی خیبر - زمستان ۱۳۶۲ ) نویسنده: گلعلی بابایی نوبت چاپ: سوم، بهار ۹۷ انتشارات: ۲۷ ( ) تعداد صفحه: ۹۳۶ قیمت: ۴۲ هزار تومان 🌸 . . ✍ دوستان بزرگوار اگر علاقه مند هستید که بدونید و لشکرش توی و جزایر مجنون چیکار کرد که از طلائیه، ساخت، بر شما واجب می دونم که این کتاب رو تهیه کنید و به کتابخونه منزلتون اضافه کنید.⚘ . . ✍ این کتاب سومین کتاب از مجموعه کتاب ۲۷ هست که کتاب اول ( از دی ماه ۶۰ در مریوان تا اسارت حاج احمدآقای متوسلیان در لبنان) هست، کتاب دوم (دوران فرماندهی حاج همت در عملیات رمضان) هست و کتاب سوم هم این ...✔ . . ✍ هر سه کتاب رو می تونید با قیمت و تخفیف خیلی خوب از سایت نشر ۲۷ یا همون نشر بعثت که مخصوص ۲۷ هستش، سفارش بدید و تهیه کنید. @yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 ✅ 🍃 ۱۵ اسفند ۱۳۶۲ سالروز شهادت سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص) ↘ ↘ ولادت: فروردین ۱۳۳۸ ، کاشان دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ تکنولوژی در انستیتو تکنولوژی اصفهان شرکت فعال در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به خرمشهر ، سپس به سوسنگرد و بعد به کردستان با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مریوان مسئولیت قائم مقامی ۲۷ در اردیبهشت ۱۳۶۲ شهادت : پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی ، در جزیرۀ جنوبی مجنون 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۱۱۳ 🔶 ✅ 💌 @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ 🔶 بعدازظهر جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ پیست پرواز در سه راهی فتح آغاز روند انتقال گردان های «مالک» و «حبیب» به جزایر جنوبی (نفر ایستاده کنار )؛ در حال مذاکره با خلبان لیدر دستۀ پروازی هوانیروز. ✔ 👉 👈 منبع عکس: سایت SarbandeSorkh.ir 👉 👈 منبع کپشن: کتاب باشکوه @yousof_e_moghavemat
🌷 🚩 . . 🍃 🌸 💌 ✅ ۴ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار دلاور سپاه اسلام فرمانده شجاع در ( نفر اول از راست ) ولادت ۱۳۴۲ ، - فوق دیپلم رشتۀ اقتصاد دارای کمربند مشکی عزیمت به با آغاز جنگ تحمیلی پیوستن به جمع رزمندگان (ص) انتصاب به فرماندهی گردان در در دوم بهمن ۱۳۶۲ شرکت در «عملیات خیبر» با همین سمت : ساعت ۴ بامداد روز چهارم اسفند ۱۳۶۲ در محور به پیکر همچنان مفقود... 📄 💌 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۲۵۲ ، به نوشته حسین بهزاد و گلعلی بابایی.💠 . . 📷 منبع عکس: سایت "سربند سرخ" ✔ 👇 💕 @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✔ ✉ ظهر روز جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲ محور به ✅ . (نشسته بر ترک موتور) به اتفاق برای بازدید از خط، مهیّای حرکت می شوند.✔ 🔶 شهدایی که در عکس دیده می شوند به ترتیب از راست عبارتند از: 👉 🌷 = کادر گردان عمار  = فرمانده گردان عمار  = معاون گردان عمار  = فرمانده لشگر ۲۷  = (دقیق پشت سر حاج همت است)  = (نفر اول از چپ) ✴ 🌸 ✴ ✅ تصویر و اطلاعات از کتاب ارزشمند و سایت «مشرق نیوز».↘ (ص) @yousof_e_moghavemat
🌹 💌 بعدازظهر سه شنبه، ۹ اسفند ۱۳۶۲ محور به خاکریز پیشانی مقابل کانال ۳۰ متری ( قائم مقام ) و ( فرمانده واحد بهداری ) ، سرگرم رایزنی جهت تسریع در ارائه خدمات بهداری رزمی به نیروهای درگیر در خط هستند. 👈 منبع اطلاعات: کتاب جذاب و خواندنی @yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 🔶 🔸 صبح روز دوشنبه، هشتم اسفند ۱۳۶۲ دشت ، منطقه عملیاتی از چپ: (فرمانده تیپ محور سوم ابوذر) ، علی لیایی (فرمانده گروهان یکم ) و (فرمانده ) 🌷 👈 منبع تصویر: سایت gordanhamze.ir 👉 ❇ منبع کپشن: کتاب باشکوه (ص) @yousof_e_moghavemat
🚩 ✅ 🍃 ۱۵ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل (ص) ↘ ↘ ولادت: فروردین ۱۳۳۸ ، دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ در انستیتو تکنولوژی شرکت فعال در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به ، سپس به و بعد به با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مسئولیت قائم مقامی (ص) در اردیبهشت ۱۳۶۲ : پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی ، در جزیرۀ جنوبی مجنون، دو روز قبل از شهادت ☘ 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۱۱۳ 🔶 ✅ 💌 @yousof_e_moghavemat