📙🌷آذرخش مهاجر🌷📙
🔴پس از#فتح خرمشهر،#سردار رشید تیپ۲۷محمد رسول اللّه(ص)،وارد این شهر شد . او در حالى كه با همان صلابت و مهابت همیشگى در پس كوچه هاى شهر آزاد گشته ٔ #خرمشهر به پیش می رفت،با چشمانى خیس از گلاب گریه،به روى#بسیجیان فاتح خرمشهر لبخند می زد.
🔹عصر روز سوم خرداد۱۳۶۱ ،طى سخنانى كوتاه،خطاب به#رزمندگان فاتح اسلام،در برابر #مسجد جامع خرمشهر، چنین گفت:
<<....همۀعزیزان ما كه تا امروز در خونشان غوطه زدند و به شهادت رسیدند،همۀ ایثارها و حماسه هایى كه دیدیم، صرفاً براى حفظ #اسلام عزیز بوده. هرچند داغ فراق #شهدا جگر ما را سوزاند،اما #خدا را شكر كه بالاخره توانستیم امروز، با #آزادى خرمشهر، #قلب لطیف امام مان را شاد كنیم.>>
https://Bale.ai/invite/#/join/ZGYyYWQ0Y2
http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
https://gap.im/yousof_e_moghavemat
https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#بسیجی_واقعی_همت_بود 🌷
🔷 همان طور که #بسیجی_ها حاجی را دوست داشتند، حاجی هم به شدت به #بسیجیان عشق می ورزید و آنها را مانند فرزندان و برادران خود دوست می داشت. همیشه می گفت: «من خاک پای #بسیجی ها هم نمی شم. ای کاش من هم یه بسیجی بودم و در #سنگر نبرد از اونها جدا نمی شدم.» می گفت: «شما بسیجیان، تجسمی از روح والا و برتر یک انسان کامل هستید که #امام_زمان همواره در کنار شماست. شما باید بدونین که چرا می جنگین، چرا کشته می دین و به کشته ی خود می بالید و خرسند هستین.»
اولین دوره #انتخابات_مجلس_شورای_اسلامی بود که برادرش از #قمشه به منطقه آمد و به حاجی گفت: «مردم از تو خواستن که بیایی و کاندید #نمایندگی بشی. باید خودتو آماده کنی تا بریم.» #حاجی پس از قدری تأمل به برادرش گفت: *«من اون لحظه ای که #بسیجی_ها با پیشونی بندهاشون میان و واسه رفتن به #خط از من خداحافظی می کنن رو، با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظۀ آخر هم در کنار همین #بسیجی_ها می مونم.»*
💠
🔸
💠
📓مجموعه کتاب #یاران_ناب ، خاطراتی از #شهید_حاج_ابراهیم_همت
📷 بازدید نمایندگان مجلس از جبهه ، احمد توکلی در کنار حاج همت ، تابستان ۶۲ ، #قلاجه
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💧 #سقای_لب_تشنگان_جزیره 💧
✅
🍃
#آخرین_پست_۹۷
«جعفر جهروتی زاده»؛ فرمانده گردان تخریب #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ضمن بازگویی خاطرات خود از #عملیات_خیبر ، در توصیف تکاپوهای #همت برای حمایت از #بسیجیان لشکرش می گوید:
«...به همراه #حاج_همت در سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف مستقر بودیم که خبر رسید درگیری نیروهای ما با دشمن در خط شدید شده. «مرتضی قربانی»؛ قائم مقام فرماندهی قرارگاه فرعی بدر، به #حاج_همت گفت: هرکس را که به خط فرستاده ایم تا از آنجا خبری بیاورد، برنگشته است.
#حاجی گفت: مثل این که خدا ما را طلبیده.
بعد هم سریع سوار ترک موتور معاون یکی از گردان های لشکر که در آنجا حاضر بود، شد و خودش را به خط رساند. من هم با چند دقیقه تأخیر، به دنبال #حاجی وارد خط شدم. «عباس کریمی»؛ مسئول واحد اطلاعات-عملیات لشکر، فرماندهی نیروهای در خط را بر عهده داشت. در همان لحظات، بار دیگر میان بچه های ما و نیروهای دشمن درگیری شدیدی از سر گرفته شد.
از یک طرف، هواپیماها و از طرف دیگر نیروهای پیاده و تانک های دشمن به نیروهای ما فشار وارد می کردند، تا خط را رها کنند. شرایط، شرایط سختی بود.بچه ها در حین درگیری، #قمقمه هایشان را به آب جزیره می زدند و از سر عطش و تشنگی، آب آلوده را می خوردند. این آب ها، آغشته بودند به #خون جنازه هایی که در اطراف آب افتاده بودند. هیچ کس جرأت نداشت از سنگر بیرون برود و چند متر آن طرف تر، آب تمیز بردارد. #حاجی این صحنه را که دید، خیلی ناراحت شد. #قمقمه های نیروها را جمع کرد و از سنگر بیرون زد. تکه ای از بدنۀ یک پل یونولیتیِ شکسته را پیش کشید و #قمقمه ها را روی آن چید. نزدیک ده قمقمه بود. بعد هم خودش روی بدنۀ شکسته پل رفت و زیر رگبار گلوله های دشمن، وارد آب #هور شد و تا جایی پیش رفت که آب، زلال و صاف می شد.
این کار #همت ، به همۀ نیروهای داخل خط #جزیره روحیه داد. وقتی بچه ها داشتند از #قمقمه ها ، آب تمیز می خوردند، #حاجی خطاب به آنها گفت:
«...نباید به این شاخ شکسته ها مهلت بدهیم؛ باید همه را از بین ببریم. هرکدام از شما که سرش را پایین بیاندازد و به سنگر پناه ببرد، دشمن روی او تسلط پیدا می کند، اما وقتی ما بایستیم و روی سر دشمن آتش بریزیم، یقین داشته باشید آنها هستند که سرشان را پایین می اندازند و سرِ ما ، بالا می ماند.»
👈 کپشن: کتاب #شراره_های_خورشید ، صفحات ۷۲۳ و ۷۲۴
☺️ عیدتون مبارک؛ سال خوبی داشته باشید🌷
✅
🍃
#شهیدهمت
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#دفاع_مقدس
#شهدا
#شهدای_خیبر
#شهدای_اسفند
http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
⚘ #کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر 😔
🏷 ۳۸ سال پیش همچین روزی...
📸 19 اردیبهشت 1361، جبهه جنوب
در فرجام مرحلۀ دوم عملیات #الی_بیت_المقدس
#حاج_احمد_متوسلیان بعد از ترخیص از پست اورژانس جنگی
با عصا به دیدار #بسیجیان گردان ابوذر غفاری آمده است.
😍
🌿
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
@yousof_e_moghavemat
🍁 #بسیج_لشکر_مخلص_خداست 🚩
🛰
🚀
«... #بسیج ، شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد.
☘
#بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند.
🌱
#بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. #بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند.
🌿
من همواره به خلوص و صفای #بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام». (صحیفه امام؛ جلد ۲۱، صفحه ۱۹۴)
💟
✔
📸 تیرماه ۱۳۶۱ ، محوطه پادگان زبدانی سوریه، فرمانده در قلب نیروها با سربند #الی_بیت_المقدس .😍
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#قوای_محمد_رسول_الله (ص)
@yousof_e_moghavemat
🍁 #بسیج_لشکر_مخلص_خداست 🚩
🛰
🚀
«... #بسیج ، شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد.
☘
#بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند.
🌱
#بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. #بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند.
🌿
من همواره به خلوص و صفای #بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام». (صحیفه امام؛ جلد ۲۱، صفحه ۱۹۴)
💟
✔
📸 تیرماه ۱۳۶۱ ، محوطه پادگان زبدانی سوریه، فرمانده در قلب نیروها با سربند #الی_بیت_المقدس .😍
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#قوای_محمد_رسول_الله (ص)
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
⚘ #کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر 😔
🏷 ۳۸ سال پیش همچین روزی...
📸 19 اردیبهشت 1361، جبهه جنوب
در فرجام مرحلۀ دوم عملیات #الی_بیت_المقدس
#حاج_احمد_متوسلیان بعد از ترخیص از پست اورژانس جنگی
با عصا به دیدار #بسیجیان گردان ابوذر غفاری آمده است.
😍
🌿
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد
#لشکر_27_محمد_رسول_الله (ص)
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat