eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
891 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
274 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها را «بتول» نامیده‌اند؟ بتول از مادهٔ «بتل» به‌معنای انقطاع گرفته شده است. در قرآن نیز خطاب به رسول خدا (ص) دستور داده شده است: «وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا»(مزمل، ٨) پروردگارت را یاد کن و تنها به او دل ببند و از غیر او قطع امید کن. در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است: «تبتّل» آن است که انسان با تمام قلبش متوجه به خدا گردد، و از ماسوی‌الله منقطع شود، و اعمالش را فقط به‌خاطر او به‌جا آورد و غرق در اخلاص گردد. تبتّل همان کمال انقطاع است که در مناجات شعبانیه از خداوند خواسته می‌شود: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»؛ الهی، کمال انقطاع به‌سوی خودت را به من عطا کن! اگر حضرت فاطمه را «بتول» نامیده‌اند، به‌دلیل انقطاع کامل ایشان از غیر خدا و توجه کامل به‌سوی خدا بوده است و ایشان یکی از مصادیق اعلای انقطاع از ماسوی‌الله هستند. 📚«فاطمه از نگاه علی»، صفحات ۳۲ و ۳۳ @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
سوپ قارچ و ذرت 🧑‍🍳مواد لازم: قارچ: ۲ پیمانه نخودفرنگی: ½ پیمانه هویج: ½ پیمانه ذرت: ½ پیمانه شیر: ۴ لیوان خامه صبحانه: ½ پیمانه آرد: ۲ قاشق غذاخوری کره: ۵۰ گرم جعفری: به مقدار کافی نمک: به مقدار کافی 🧑‍🍳طرز تهیه: ابتدای کار قارچ ها را شسته و به صورت ورقه ای خرد کنید. سپس قارچ ها را در تابه تفت می دهیم تا قارچ کاملا سرخ شود، سپس تابه را از روی حرارت کنار می گذاریم. در ادامه هویج را شسته و پس از جدا کردن پوست آن به صورت نگینی ریز خرد می کنیم. در این مرحله یک قابلمه مناسب روی حرارت ملایم قرار داده و کره را به آن می افزاییم، سپس اجازه می دهیم کره کاملا ذوب شود. در ادامه آرد را به قابلمه اضافه کرده و به خوبی تفت می دهیم تا بوی خامی آن گرفته شود. حالا شیر را به قابلمه اضافه کرده و مخلوط می کنیم، سپس قارچ تفت خورده را به همراه نخودفرنگی، ذرت و هویج خرد شده به قابلمه اضافه کرده و اجازه می دهیم سبزیجات به مدت ۲۰ دقیقه درون قابلمه بجوشند تا پخته شوند. حالا جعفری را شسته و به صورت ریز خرد می کنیم. پس از گذشت این زمان خامه را درون یک کاسه مناسب می ریزیم، سپس چند قاشق از سوپ را به آن اضافه کرده و مخلوط می کنیم تا دمای خامه با سوپ یکی شود. در ادامه خامه را به همراه جعفری خرد شده و مقداری نمک به قابلمه اضافه کرده و مخلوط می کنیم، سپس بلافاصله قابلمه را از روی حرارت برمی داریم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
راه پله های گرد حتما صحنه های اکشن جنگ و نبرد زیادی در قله ها، برج ها و ساختمان های چند طبقه را دیده اید. سربازانی که با سلاح های نیزه و شمشیر در حال بالا رفتن از پله های مارپیچی هستند تا به نوک برسند. این راه پله های معماری های قلعه های قرون وسطایی در جهت گردش عقربه های ساعت ساخته شده اند. یعنی قوس های راه پله به سمت چپ است. دلایل کاملا هوشمندانه و ابتکاری برای این نوع طراحی راه پله های ساختمان ها وجود داشته که شاید کمتر بدان توجه شده است. به گفته ی معماران آشنا به سبک ساختمان سازی آن برهه تاریخی، معماران قلعه ها و ساختمان های جنگی از عمد راه پله ها را در جهت گردش عقربه های ساعت می ساختند تا باعث کندی حرکت و هجوم سربازان دشمن شوند و نتوانند به راحتی صعود کنند. غالب سربازان، سلاح ها و شمشیرهای خود را در دست راست می گیرند. پس، هنگام بالا کشیدن از راه پله ها دچار زحمت می شوند چون دائما سلاح آن ها به قوس های دیواره راه پله برخورد کرده و باید طوری شمشیر و نیزه را بگیرند که به دیواره داخلی نخورد. این مانع طبیعی باعث کندی حرکت آن ها شده است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
خواص هل 🍀می تواند احتمال ابتلا به دیابت و التهاب را کاهش دهد و از سلول های شما در برابر چیزی به نام استرس اکسیداتیو محافظت کند، این استرس عدم تعادل بین رادیکال های آزاد و آنتی اکسیدان هاست که می تواند منجر به تعدادی از مشکلات پزشکی شود. 🍀می تواند به بدن شما کمک کند تا انسولین را بهتر مدیریت کند. 🍀تحقیقات نشان می دهد که استفاده منظم از پودر هل می تواند فشار خون را کاهش دهد. همچنین می تواند در مواردی مانع حملات قلبی و سکته شود. ❗️افراد مبتلا به سنگ کیسه صفرا نباید هل را جز برای طعم دادن به غذا مصرف کنند. ❗️اگر قصد دارید هل را به عنوان مکمل مصرف کنید، با پزشک خود صحبت کنید. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
معرفی کتاب «تسخیر شدگان» نوشته مینا شائیلوزاده زهرا زارعی دورتادور قفسه کتاب های نوبرانه را گشتم اما انگار چیزی که باب میلم باشد را پیدا نکردم. مانده بودم دست خالی از کتاب فروشی بزنم بیرون که لحظه ای سر جایم میخ کوب شدم. انگار یک طناب انداخته بود دور دستم و من را به سمت خود می کشید و من خیره چشم های به خون نشسته اش؛ اما نه، انگار چشمی نداشت و آن را فقط خون گرفته بود. با همان لب های بسته شروع کرد به حرف زدن. کتاب را از روی قفسه برداشتم. درست کارش را کرده بود. تسخیرم کرده بود و حتی اجازه نمی داد قدم از قدم بردارم. صندلی کنار قفسه را جلو کشیدم و نشستم به گوش کردن و او هم شروع کرد. بهار دختر داستان برای خودش خانمی می کرد و من هر لحظه مجذوب تر می شدم. او که خواهری نمونه بود با تمام دغدغه های درسی اش نگران برادر بزرگ ترش روزبه شده بود. چند وقتی بود روزبه آن آدم سابق نبود و بهار هم نگران تر. و اما این نگرانی از همان نامه ای شروع شد که با بازی های بچگانه زهرا دوست بهار، رسید به دست خانم جمشیدی مدیر مدرسه... درست بود که خانم جمشیدی با خانواده ی آن ها رفت وآمد داشت اما بهار می ترسید کار را برای روزبه سخت تر کرده باشد ـ اوضاع آن روزها خیلی هم خوب نبود. روزهای اول انقلاب نو پایشان بود و این انقلاب زخم بزرگ بی پدری را برایشان آورده بود. بهار تا حدودی توانسته بود با این قضیه کنار بیاید اما روزبه را با حرف هایی رامش کرده بودند، گروه مجاهدین. دوباره نگاهم میخ کوب نقاب شد. رنگ خاکستری که نشان از شخصیت های خاکستری داستان داشت. اما خاکستری که سعی می کرد تیرگی وجودش را از بین ببرد. در این مسیر سخت و ناآشنا برای بهار، خانم جمشیدی به عنوان راهنما و کسی بود که این راه سیاه و پر فراز و نشیب را رفته بود اما با خود سر جنگ داشت، جنگی که زندگی اش را ویران کرده بود. صدای دیگری به گوشم رسید. نگاهم افتاد به در کتاب فروشی که کرکره ی برقی اش در حال پایین آمدن بود. کتاب را بغل کردم و از پشت کرکره داد زدم. با ایستادن کرکره خیالم راحت شد و از زیر آن رد شدم. چشم های مرد جلوی در با دیدن من درست شد عین چشم های نقاب روی کتاب. کتاب را بغل کردم و شانه بالا انداختم. کتاب فروش در مغازه را بست و رفت. نگاهم روی صفحه ی کتاب مانده است که چگونه من را تسخیر کرده، صفحه ای که انگشتم را بین آن گذاشته ام را باز کردم. از کل کتاب تنها همان یک برگ مانده. خودم را نفرین کردم که حالا باید کتاب را بگذارم روی تاقچه ی کتاب های خوانده شده و خاک بخورد. نقاب روی صفحه این بار لب باز می کند. پس حمایت از نویسنده و چاپ کتاب چه می شود؟ @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
پیرمردانی با دنیای کودکانه ماه منیر داستانپور آنجاست، سرش را گذاشته روی پای مادر و او برایش کتاب قصه می خواند. از چهره اش پیداست جان و دل به روایت زیبای داستان سپرده و اتفاقات را صفحه به صفحه در ذهن کودکانه اش به تصویر می کشد. آرام جلو می روم تا حضورم دریای رازآلود ذهنش را مشوش نکند. به جلد کتابی که او در داستانش غرق شده، نگاه می کند. نامش آشناست ... کجا دیدمش؟ نام «قصه های خوب برای بچه های خوب» را زیر لب با خود تکرار می کنم . یکباره کودک داستان دوست، سر می چرخاند و با لبخند نگاهم می کند . او خودِ من هستم . و این داستان همان است که مادر در کودکی ها برایم می خواند. یادش به خیر، سال های دهه ی شصت کتاب مهدی آذریزدی خیلی بین بچه ها و حتی بزرگ ترها طرفدار داشت . کتابی با حکایت های کهن و داستان های جذاب و تأثیرگذار و صدالبته تصاویری عجیب که خیالت را تا عمق ماجراهایی زیباتر از قصه های هزار و یک شب پرواز می داد. داستان هایی که برای کودکان و به سادگی زبان آنان نوشته شده بود تا مرز بین بزرگ و کوچک در دنیای قصه مشخص گردد. نیاز نیست تا زیاد اطراف را بگردم تا او را که با اشتیاق به قصه شنیدن های منِ کودک آن سال ها چشم دوخته پیدا کنم. مهدی آذریزدی با عینک ته استکانی و لباس های قدیمی و ساده اش، با آن سر کم مو و لب خندانی که غنج رفتن دلش از لذت کودکی غرق در داستان های او را نشان می دهد؛ اینجا نشسته! پیرمردی که اگرچه هیچ وقت پدربزرگ شناسنامه ای هیچ کدام از کودکان ایران زمین نبود، اما برای تمام کودکان این سرزمین از آن بابابزرگ های مهربانی بود که هزار تا قصه و حکایت مثل آبنبات درون جیب کت قدیمیشان پنهان کرده اند تا به موقع دهان بچه ها را شیرین کنند... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
به نام خداوند پذیرنده توبه ها... ✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨ 🌱🌺اعضای محترم کانال زن روز، سلام! صبح‌تون به‌خیر. پنجشنبه‌تون معطر به عطر نام و یاد خداوند مهربان🌺🌱 «لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ ۖ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ خداست. و (از این رو) اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می‌کند. سپس هر کس را بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، می‌بخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق باشد)، مجازات می‌کند. و خداوند به همه چیز قدرت دارد.» (بقره، آیه ۲۸۴) @zane_ruz
هفته‌نامه زن روز
نقش نگار! فاطمه زورمند دل خسته از دنیا و همه مناسباتش کوچه ها و خیابان ها را می پیمودم، چه دارویی می توانست مرهم این دلتنگی باشد؟ غرق در این افکار و حالات ناگهان تمام قد و متبسم در مقابلم ایستاد و شیرینی لبخندش در جانم رسوخ کرد، او کجا، اینجا کجا؟ چشمانش یک دنیا حرف داشت، من هم هزاران درد دل نگفته، هرچه بیشتر خیره به او می شدم بیشتر محظوظ می شدم. همان جا، بدون درنگ، روی جدول کنار خیابان در نزدیک ترین فاصله به او نشستم. دستم را زیر چانه گذاشتم و زل زدم به چهره گندم گونش که زیر هرم آفتاب اهواز گل انداخته بود، مثل تمام سال هایی که می شناختمش. خستگی ای که همواره به تن داشت ولی به چهره نه، و تبسمی که جزء لاینفک صورتش بود. وجودی که برای دوستانش سراسر مهر بود و برای دشمنانش تماما خوف، و این مصداق از وعده های حضرت حق است. رشید و بی باک، شیر شرزه میدان های سخت و مرد عابد شب های تاریک و سرد... هرچه بگویم کم گفته ام و قطعا کلام ابتر می ماند. توصیف منصفانه و شایسته ی این انسان ذوابعاد کار هر کسی نیست... چند سال دوری روی دلم سنگینی می کرد. زبان به گله چرخاندن در برابر او کار ساده ای نبود اما دلتنگی زبان شکوه را چاق می کرد. سنگ های گداخته دلتنگی محتاج یک فوت کوچک بودند تا گر بگیرند... و دیدن دوباره تمثال او جرقه اول را زد. حاجی،حاجی! الدنیا بعدک العفا... جان شهر به جانت بسته بود، حالا بعد از چند سال دوباره برگشته ای تا آبی بر آتش ملالمان از این دنیای بی مرام باشی. می گویم و می گویم... از بالا و پایین ها، از کج خلقی ها و کج فهمی ها و از ساختن ها و سوختن ها، تمام مدت چشمانم را به زمین دوخته ام تا راحت تر حرف هایم را بزنم... در بین حرف هایم سرم را بالا می آورم تا بار دیگر نگاهی دزدانه به چهره اش بیندازم. چشم هایش آن چنان به خنده نشسته که گویا تمام درددل های مرا سنگ های کف یک رودخانه ی زلال می بیند. از نگاهش می خوانم که می خواهد بگوید، عالم راه خود را به درستی طی خواهد کرد و زمین را صالحان به ارث خواهند برد... حق هم دارد. او با صالحان دمخور بوده است. با آدم های اهورایی، دست رفقایی را بر شانه اش تجربه کرده که هم پا و همراه او تا بهشت بوده اند. مثل «حاج هادی» که کنارش ایستاده و او را در این قاب مشایعت می کند. خیلی دوست داشتم به آن ها بگویم، روزی که رفتید تمام دیوارهای شهر بر سرمان آوار شد اما حالا نقش نگارمان دیوارهای شهر را تا عرش برافراشته است. تازگی ها از همین راه گذشته بودم، اما امان از بی توجهی، ولی نه، آدم هر چقدر هم سربه هوا باشد، نمی تواند از کنار این همه زیبایی و عظمت به سادگی عبور کند. عجب تصویر و ترکیب شگرفی است. نقاشی دیواری بزرگ دو سردار گرانقدر سپاه اسلام، حاج هادی کجباف دوشادوش حاج قاسم عزیز، گویی بر سینه آسمان نقش بسته اند. و انوار عطوفت و مهرشان را بر سر مردم نجیب این شهر می گسترانند. تمثال سرداران سرافراز میهن، فرماندهان برجسته استان خوزستان، یکی پس از دیگری بر تن دیوارهای شهر جان می گیرد، و عطر ایثار و ایستادگی است که در اقصی نقاط این ولایت به مشام می رسد. و چشمان مردم این آبادی به جمال شهدایشان روشن می شود. هر روز با طلوع خورشید مردم شهر در گذر از معبرهایی که مزین به رخسار جاوید نامان میهن است به روح بلند و عرشی آنان درود می فرستند و از برکت وجودشان برای رتق وفتق امورشان مدد می گیرند. یادم باشد هر وقت دلتنگ از دنیا و مافی هایش شدم به اینجا پناه بیاورم، در فاصله ای مناسب روبروی تصویر شهیدان بنشینم و جانم را جلا بدهم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97