eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
713 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
132 ویدیو
1.5هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیث_امروز رسول اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: مهدی (عج) مردی از اولاد من است رنگ بدن او رنگ نژاد عرب و اندامش مانند اندام بنی اسرائیل است،در گونه راست وی خالی است که چون ستاره تابناکی بدرخشد زمین را پر از عدل کند چنان که پر از ظلم شده باشد، ساکنان زمین و آسمان و پرندگان هوا در خلافت وی خشنود خواهند بود. اربعین حدیث فی المهدی، حدیث9- کشف الغمه  @zane_ruz
هفته‌نامه زن روز
(۱) در کنارت خواهم ماند تا ابد فاطمه اقوامی این هفته گفتگوی صمیمانه ای داشته ایم با همسر شهید مدافع حرم «احمد اعطایی» در بخشی از این گفتگو می خوانیم: احمد آقا متولد هفتم شهریورماه سال 1364 در تهران هستند. در حال تحصیل در رشته برق بود که عازم سوریه شد و 21 آبان ماه 94 طى عملیات مستشارى در مقابله با تروریست هاى تکفیرى در سوریه به شهادت رسید. من و احمدآقا به واسطه یکى از دوستانم که عروس خانواده اعطایى بودند به هم معرفى شدیم. اردیبهشت سال 87 براساس رسم و رسوم خانواده ها به خواستگارى آمدند و باهم صحبت کردیم و الحمدالله به نتیجه رسیدیم. در جلسه خواستگارى حدود دو ساعت با احمد صحبت کردیم که البته بیشتر او مطالبى را بیان کرد. ابتدا از خانواده اش شروع کرد. درباره پدر، مادر، خواهر و برادرهایش و این که چه اخلاق هایى دارند و اعتقاداتشان به چه صورتى هست، صحبت کرد. از دوستانش و از اساتیدى که در زندگى داشته و خیلى مطالب از آن ها یاد گرفته و مدیونشان هست تعریف کرد و گفت که دلش مى خواهد در زندگى با آن ها رفت و آمد داشته باشیم. بعد هم در ارتباط با کارش توضیح داد و گفت چون پاسدار است درباره مسائل کارش هیچ صحبتى نخواهد کرد و این را هم اضافه کرد که خیلى از اوقات باید به مأموریت بروند. درباره اعتقاداتش هم صحبت هایى کرد و گفت اگر در کشور یا هر جاى دنیا مظلومى باشد یا کشورم نیاز به دفاع داشته باشد، براى دفاع خواهم رفت. از ارادتش به حضرت آقا گفت و این ارادات را این طور بیان کرد که اگر ایشان امر کند سرِ زن و بچه ات را ببر، بدون چون و چرا امرشان را اطاعت مى کنم. یکى از مسائل اعتقادى دیگرى که مطرح کرد مسأله حجاب بود و گفت به حجاب خیلى اهمیت مى دهد و از من خواست که همیشه مراقب حجابم باشم. متن کامل این گفتگوی جذاب را می توانید در مجله زن روز بخوانید. @zane_ruz
هفته‌نامه زن روز
آرامش پوست با گلاب 🌻پژوهش ها نشان داده اند گل سرخ حاوى آنتى اکسیدان هایى است که با رادیکال هاى آزاد که سبب آسیب پوست شده و عامل پیرى آن هستند مبارزه مى کند، مثلا چین و چروك ها، لکه هاى قهوه اى و خشکى پوست. گلاب با خنثى کردن تأثیرات رادیکال هاى آزاد، به پوست کمک مى کند رطوبت و حتى بافت و رنگ طبیعى خود را حفظ کند. 🥀قابلیت گلاب در مبارزه با عفونت هاى باکتریایى و تسکین التهاب مى تواند به افرادى که اغلب دچار آکنه و درماتیت مى شوند کمک کند. مطالعه اى در این زمینه نشان داده است ترکیبات موجود در گلبرگ هاى گل سرخ داراى فعالیت هاى ضد باکترى قوى هستند که حتى قوى تر از سایر عصاره هاى گیاهى است. گلاب مى تواند پوستى را که قبلا آسیب دیده، نرم و بازسازى کند و ظاهر و تیرگى اسکار ها را کاهش بدهد. گلاب براى رفع خشکى و قرمزى پوست نیز مفید است. 🌸گلاب مى تواند کمک کند پوست تان خیلى چرب یا خیلى خشک نشود. کافى است چند قطره گلاب را روى پنبه اى بریزید و آن را به قسمت حساس پوست تان بزنید تا آب رسانى شده و زودتر التیام پیدا کند. گلاب خاصیت ضد درد نیز دارد. 💐گلاب دندان ها را تقویت کرده و از عفونت لثه و میکروبى شدن آن جلوگیرى مى کند. گلاب تنفس تان را خوشبو مى کند. 🌼سه بار در روز یک قطره عصاره خالص گل سرخ را با پنیه استریل روى جوش تان بزنید. اگر فکر مى کنید خاصیت ضد میکروبى آن براى جوش تان خیلى قوى است با مقدارى روغن نارگیل آن را رقیق کنید. 🌺همچنین مى توانید مقدارى گلاب را با عصاره اسطوخودوس و چند قطره روغن نارگیل ترکیب کرده و آن را به صورت تان بزنید و بخوابید. ترکیب روغن نارگیل با گلاب، پاك کننده مناسبى براى آرایش نیز هست. 🌷خاصیت ضد التهابى و خنک کنندگى گلاب نه تنها پوست تان را با طراوت مى کند بلکه پف پاى چشم ها را نیز از بین مى برد. دو تکه پنبه آغشته به گلاب سرد را روى چشم ها یتان بگذارید و چند دقیقه صبر کنید. 🌹گلاب به تسکین و التیام پوست آفتاب سوخته کمک مى کند. اگر فراموش کردید ضد آفتاب بزنید و پوست تان سوخت، سراغ گلاب بروید و از آن استفاده کنید تا پوست تان سریع تر ترمیم شود. @zane_ruz
اعمال شیعیان حسنی احمدی موسى بن سیار به همراه على بن موسى الرضا به نزدیکى هاى دیوارهاى شهر طوس رسیده اند. صدایى توجه شان را جلب مى کند. موسى بن سیار رو به على بن موسى علیه السلام مى کند و مى گوید: «گویى صداى شیون و زارى است. شما این جا بمانید تا من به جستجوى صدا بروم.» هنوز سخنان موسى بن سیار تمام نشده بود که جنازه اى را آوردند. فرزند حبیبم از مرکب پیاده شد و خود را به جنازه رساند و آن را بلند کرد و خود را مانند بچه اى که به مادرش مى چسبد به جنازه نزدیک کرد. بعد رو به موسى بن سیار که متعجب، چشم به امامش دوخته بود کرد و گفت: «هر کس جنازه اى از دوستان ما را تشییع کند مثل روزى که از مادر متولد شده گناهانش پاك مى شود.» وقتى جنازه کنار قبر گذاشته شد على بن موسى کنار میت نشست و دستش را روى سینه او گذاشت و گفت: «بر تو بشارت مى دهم که بعد از این دیگر ناراحتى نخواهى دید.» موسى بن سیار کنار على بن موسى الرضا نشست و آرام پرسید: «فدایت شوم مگر این مرد را مى شناسید درحالى که این جا سرزمینى است که تاکنون در آن گام ننهاده اید؟» على بن موسى نگاه نافذى به چشمان موسى کرد و گفت: «اى موسى! مگر نمى دانى که اعمال شیعیان ما هر صبح و شب بر ما عرضه مى شود؟!» منبع: بحارالانوار، جلد 49، صفحه 9 @zane_ruz
هفته‌نامه زن روز
شنبه بازار همسریابی مرکز شهر شانگهاى یه پارك قشنگ و نه چندان بزرگ هست به اسم «پارك خلق.» اگر در تعطیلات آخر هفته به اون جا سر بزنید، گوشه اى از پارك بازارچه ازدواج به راه هست! پدر و مادرها یا پدربزرگ، مادربزرگ هایى رو مى بینید که قطارى تو مسیرهاى پیاده روى پارك نشسته یا ایستاده اند. جلوى هر کدوم یک چتر هست که روى چتر یک اطلاعیه چسبانده اند. روى اطلاعیه مشخصات فرزند یا نوه خودشون رو نوشته، در حقیقت آگهى مى دن تا همسر مناسب براى فرزند پیدا کنند. مثل بازار سبزى فروش ها هم یک سرى مى چرخند و آگهى ها رو مى خونند و گاهى توقف مى کنند و سر مسائل جزئى تر سؤال و توافق مى کنند. این داستان از اوایل قرن بیست و یکم شروع شد! وقتى مدرنیته سبک زندگى چینى ها رو عوض کرد، سن ازدواج بالا رفت و حتى تمایل به ازدواج کم شد. از طرفى هم جوان ها خودشون حضور داشتند و همسرشون رو پیدا مى کردند. والدین چینى که جزو وظایف و آرزوهاى خودشون مى دونستن که براى بچه ها همسر پیدا کنن و بچه ها رو عروس و داماد کنند ناگهان دیدند در اثر سیاست تک فرزندى فقط یک فرزند دارند که براى ازدواجش هم کارى نکردند. تو شهر بزرگى مثل شانگهاى هم آشنا و فامیل نبود که راحت بشه آمار بچه هاى دم بخت رو گرفت. هسته اولیه هم در سال 2004 شکل گرفت که توى پارك برخى والدین در خصوص ازدواج بچه هاشون صحبت کردن و کم کم پارك شده پاتوق اون هایى که دنبال عروس یا داماد مى گردند. آگهى ها اغلب براى افرادیه که بین 26 تا 36 سال سن دارند. چینى ها معتقدند نهایتا باید تا سى سالگى ازدواج کرد و بعدش دیره. براى همین وقتى سن بچه نزدیک به سى سال مى شه والدین دل شوره مى گیرند و دلواپس مى شند و براى همین به تکاپو مى افتند و میان به این پارك و آگهى مى دهند. مى شه گفت فرهنگ سنتى ازدواج توى چین و ایران شبیه هم هست. مثلا یکى بود مى گفت دخترم رو فقط به پسرى مى دم که خونه از خودش داشته باشه. یا اون یکى دنبال دخترى بود که شاغل باشه و درآمد مالى داشته باشه. روى شهر محل زندگى هم تأکید دارند. خیلى ها ممکنه از شهر دیگه بیان این جا و دنبال دختر یا پسرى بگردن که شانگهاى زندگى مى کنه چون زندگى تو شانگهاى رو با کلاس مى دونند. @zane_ruz
#گفتگو (۲) در کنارت خواهم ماند تا ابد فاطمه اقوامی بخشی از گفتگو با همسر شهید مدافع حرم «احمد اعطایی»: وقتى احمد رفت بچه ها سن کمى داشتند. پسر بزرگم 4 ساله بود و پسر کوچکم 1 سال داشت. براى همین خیلى متوجه مسائل نبودند و لازم نبود من بخواهم براى رفتن پدر آن ها را آماده کنم. عزیزان من فکر مى کردند بابا مثل همیشه به سرکار مى رود و برمى گردد. وقتى آن ها بزرگ شوند و به درك اوضاع و شرایط برسند نمى دانم چه اتفاقى خواهد افتاد فقط امیدوارم عزیزانم را طورى تربیت کنم که خودشان دلیل نبود پدر را درك کنند و متوجه باشند که پدرشان به چه دلیل در کنار ما نیست. البته از همین الان و در سنى که هستند سعى مى کنم با خواندن شعر یا داستان و یا هر چیز دیگرى به آن ها بفهمانم اگر بابا نیست اول از همه به خاطر خود آن هاست، براى این است که آسوده زندگى کنند. البته با توجه به دورانى که هستیم، خیلى سخت است ولى مى دانم احمدم در این قضیه کمکم خواهد کرد. @zane_ruz
#مناسبت حال و هوای حرم مطهر امام رضا (ع) در آستانه شهادت حضرت امام رضا(ع) حرم مطهر رضوی مملو از عاشقان آن حضرت است؛ دلدادگانی که از راه های دور و نزدیک، سواره و پیاده خود را به آستان مقدس حضرت دوست رسانده اند. @zane_ruz
#داستان مراد دل (۵) مهری سرایی فر در قسمت پیش خواندیم خانم عبدالعلى وقتى درددل هاى منیرخانم را شنید، او را نصیحت کرد که به قسمتى که خدا برایش مقدر کرده راضى باشد و اصرار نکند. حرف هاى خانم عبدالعلى باعث آرامش منیرخانم شد و همانطور که دستش در دست او بود به خواب رفت... اما وقتى چشمانش را باز کرد و سراغ خانم عبدالعلى را از دخترش گرفت، ریحانه گفت: مامان جان، خواب دیدى! هیچکس نیومده دیدنت... منیر خانم که حسابى گیج شده بود از همسرش خواست برایش تفألى به قرآن بزند... اکنون ادامه داستان را در کانال زن روز بخوانید. @zane_ruz
مطیعی . دلم تنگ ایوون طلا.mp3
6.33M
🎵 نوحه خوانی به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام میثم مطیعی @zane_ruz
بسم الله الرحمن الرحیم... همراهان گرامی کانال زن روز سلام!✋🌻 صبح سرد چهارشنبه پاییزی تون بخیر حلول ماه پر برکت ربیع الاول، ماه ولادت خورشید بی غروب، عشق بی پایان، جلوه صفات حسنای الهی، سرچشمه رحمت و عطوفت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ماه آغاز امامت منجی عالم بشریت حضرت مهدی علیه السلام رو بهتون تبریک میگیم. ✨🌸زندگی تون سرشار از نور و شادی✨🌸 امروز هم با ما همراه باشید @zane_ruz
#حدیث_امروز امام صادق علیه السلام فرمود: تنها کسی می تواند امر به معروف یا نهی از منکر کند که دارای سه صفت باشد: به آنچه امر می کند و از آن چه نهی می نماید آگاه باشد، عادلانه امر کند و نهی نماید، با مهربانی و نرمی امر و نهی کند. تحف العقول، ص ۳۵۸ @zane_ruz
هفته‌نامه زن روز
انجمن دزدها گلاب بانو پدر گفت: دنبال چه کسى بگردیم؟ مى شود رفت رییس فلان مرکز را آورد گذاشت اینجا توى انجمن؟ کاش مى شد. آن وقت فقط یک گناه وجود دارد، والسلام. آن هم دزدى است. کاش خودش مى دانست چنین انجمنى هست، خودش با پاى خودش مى آمد، اعضاى شرکت هم مى آمدند. مثل همین ها که الان دربرابر یک ملت توى دادگاه مى ایستند! شوهر عمه ملوك عادت نداشت بگذارد حرف کسى تمام شود. از آن جا هم که از ارتفاع مى ترسید و این اولین شرط دزدى بود، خودش را کلا از دزدى معاف مى دید. چشمش هم که به عمه افتاده بود و شیر شده بود، دیگر کسى جلودارش نبود، جفت پا پرید وسط حرف پدر. پدر بدش نمى آمد شوهر عمه پرشى بکند. از اول مجلس داشت حرف مى زد، هم مى توانست بعدا خدمتش برسد و هم مى توانست در فاصله نطق خارج از دستور شوهرعمه، انارهاى دانه شده، نمک و گلپر پاشیده شده را لب بزند و دلى از عزا دربیاورد. براى همین برعکس انتظار شوهر عمه که با یک جمله «نه این طور هم نیست» یک کوچولو جلو آمده بود، عقب نشینى کرد و به پشتى صندلى تکیه داد و سرش را به زیر انداخت. شوهر عمه اصلا انتظار نداشت جمله بعدى «آقا شما اجازه بفرمایید» و «چند لحظه صبر کنین» و «هنوز مانده تا نتیجه گیرى»، درکار نباشد و سکوت حاکم بر محیط از او تقاضا کند که بقیه جملاتش را ادامه بدهد. براى همین چند بار با مژه هاى بلند و چشم هاى بیش از حد درشتش اطراف را نگاه کرد و دوباره جمله قبل را تکرا کرد؛ « نه این طور نیست» که به جز دزدى هیچ گناه دیگرى نباشد. گناه که زیاد است منتهى آدم باید آدم باشد. دزدى یکى از گناه هاست که نیاز به قد بلند و نترسیدن از ارتفاع و این جور چیزها دارد. متن کامل سبک زندگی این هفته را می توانید در مجله زن روز بخوانید. @zane_ruz
#عطارباشی استفاده از روغن های گیاهی برای خواب خوب اگر به خواب آرام ترى نیاز دارید، مى توانید روغن هاى اسطوخودوس و شمعدانى عطرى را با هم مخلوط کنید. علاوه بر خواص آرام بخشى اسطوخودوس، شمعدانى عطرى عصب ها را آرام مى کند و استرس را کاهش مى دهد. شما مى توانید چند قطره از این مخلوط را به روبالشى و ملحفه هاى خود اضافه کنید، یا از سه تا چهار قطره در یک دستگاه بخور استفاده کرده یا مخلوط را به آب حمام اضافه کنید. @zane_ruz
مراتب بهشت حجت الاسلام و المسلمین عاملی مراتب بهشت، مراتب آخرت به تعداد آیات قرآن است. آیاتى که شما را جلو مى برد. در آخرت مى گویند: بخوان و بالا برو! لذا کسى که از شیعیان ما قرآن نخواند، در برزخ به او یاد مى دهند. چون امر قراردادى نیست. یعنى چیزى باید داشته باشد تا عنایت شود. بعضى هشتاد سال خیال مى کند راه رفته است. یک جمله قدیمى است از کیمیاى سعادت، مى گوید: کس باشد که ترینه را لوزینه نام نهد ولى وى از آن لذت لوزینه نبرد. ترینه یعنى آبگوشت، لوزینه یعنى باقلوا، بعضى اسم ترینه را باقلوا مى گذارند ولى لذت باقلوا از این نمى برد. بعضى ها اسم خم و راست شدنشان را نماز گذاشتند. ولى لذت نماز نمى برد. نماز در موازات حق ایستادن است. هرچه هست همین جاست. هیچ جاى دیگر خبرى نیست. بعضى ها هفتاد سال در عالم خیال زندگى مى کنند و همه چیزشان خیال است و حقیقت نیست. @zane_ruz
#یار_مهربان معرفی کتاب «بازی عوض شده» کتاب مجموعه داستان کوتاه «بازى عوض شده»، اثر نویسنده برگزیده جشنواره داستان انقلاب«سجاد خالقى» از سوى «انتشارات شهید کاظمى» منتشر شد. سجاد خالقى که متولد 1364 در شهر نافچ استان چهارمحال وبختیارى است، پیش از این نیز با حضور در جشنواره هاى مختلف ادبى از جمله: جشنواره «کبوتر حرم» (امام رضاعلیه السلام) سال هاى 90 و 91 و 93، جشنواره «شهر پر چراغ» (استانى) سال 90، جایزه ادبى «یوسف» سال 90، جشنواره «ادبیات کودك و نوجوان» سال92، جشنواره «داستان بروجن» (استانى) سال 92، جشنواره دانشجویى «مهر باران» سال92، جشنواره «داستان انقلاب» سال 92، موفق شده بود رتبه هاى برتر را کسب کند. کتاب «بازى عوض شده» شامل داستان هاى کوتاه برگزیده در حوزه انقلاب و دفاع مقدس مى باشد. سیر زمانى این مجموعه که از 11 داستان تشکیل شده از قبل از پیروزى انقلاب اسلامى تا جانبازى شخصیت داستان است. «مادر و کدر»، «بازى عوض شده»، «مردى در مقابل»، «و دیگر هیچ»، «بازى از نو»، «تاریک، روشن، تاریک، روشن، تاریک، روشن...»، «پشت این دیوار ها کسى هست»، «آدم ها روى پل»، «تا همیشه این جا کسى هست»، «حال من جور دیگرى است» و داستانى به نام «همه چیز از همه چیز شروع شد» عنوان یازده داستان کوتاه این کتاب است. @zane_ruz
قبوله! مرد شیک پوش و کروات زده اى مى گفت: «براى شفاى فرزندم به مشهد رفتیم. وارد صحن که شدیم، خانمم با بچه رفت داخل و من بیرون ماندم.» یک ملاى پیر توجه من را به خودش جلب کرد. روى زمین نشسته بود و سفره کوچکى که مقدارى انجیر و نبات خرد شده در آن بود، جلوى او پهن بود. هر کس مشکلش را به آن آخوند پیر مى گفت و او چند عدد انجیر یا مقدارى نبات درون دست طرف مى گذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکر مى کرد و مى رفت. به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده اى داریم. شیخ با دست اشاره کرد، یعنى بروم جلو. به من گفت: «حاضرى با هم شرطى بگذاریم؟» گفتم: «چه شرطى؟» شیخ گفت: «قول بده در ازاى سلامتى و شفاى پسرت، یکسال تمام نمازهاى یومیه را سر وقت بخوانى!» خیلى تعجب کردم. از کجا مى دانست؟ گفتم: «قبوله!» همین که گفتم قبوله، دیدم سر و صداى مردم بلند شد. پسرم شفا پیدا کرده بود و من هم از آن وقت طبق قول و قرارم نمازم را سر وقت مى خوانم. راوى: حمیدرضا صدوقى آیت الله شیخ حسنعلى نخودکى @zane_ruz
#ایرانگردی مهمانان زیبای آسمان همدان با آغاز بارندگی‌های پاییزی و سرد شدن هوا،دسته ی بزرگ سارها هر روز عصر برای شب مانی به میدان بوعلی سینای همدان می آیند تا شب های سرد را در میان درختان کهنسال چنار این میدان بگذرانند. این کوچ هر سال و با شروع فصل سرما تکرار می شود و جلوه ی زیبایی به شهر می بخشند @zane_ruz
#کلیک @zane_ruz
#داستان گل های نرگس سمیرا اسکندرپور از درد پا به خودم مى پیچیدم. مرد جوانى جلوى صورتم روى زانوهایش افتاد. سراسیمه ناله کرد: «چى شد آقا؟ یک حرفى بزن... بدبخت شدم... به مولا من زن و بچه دارم.» به سختى نیم خیز بلند شدم. گفتم: «چیزى نشد مشتى. برو مشکلى نیست.» کیف پولم یک قدم آن طرف تر افتاده بود. عکس تو هم بیرون از آن. پاهایم را از دور موتور بیرون کشیدم. مرد جوان لُنگ چرك تاب دور مچش را توى جیب شلوارش چپاند. این پا آن پا کرد و دست آخر رو پا بند نشد. با گفتن «نوکرتم به والله.» سر و صورتم را بوسه باران کرد، شکرکنان دوید به سمت پراید سفید کر و کثیفش. همانطور نشسته یک دستى کیف و عکس را یکى کردم و برداشتم... شما را دعوت می کنیم به خواندن ادامه این داستان زیبا در کانال زن روز. @zane_ruz