eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 تِک تِکِ پا، راحَتِ جُونه. 📝حرکت و تلاش و صدای پای کار، باعثِ راحتیِ خیال و آسایش است. 📚 واژه‌ نامه‌ی گویشی اردکان 📌ارادت، ایشالا تا این وخت و سات عزاداریادون مورد قبول اُسّا کریم قرار گرفته باشه، راسّی وختی گِه شِما توت هَسَّی، اِقدری شهر خلوت و ناخَشه گِه نَگو، اِقدَری دلگیر مِشه گِه نگو، خیال مُکُنی غمِ عالَم رو تَلَنبار کِردَن توو شهر... البته ما آدما طوری بار اومدِم گِه شاد سال میاد و مِره خبرِ هم نداشته باشم و هَمرو نَبینِم! ولی همین گِه بِدونم زیرِ یکی آسونِ واشِ هم دِرِم نفس مِکَشِم، همین بَسونه... امسال خیال مُکُنَم همدلیِ مردم و مسئولا، توی قضیه‌ی برپایی مراسمای میدون توت خیلی جُونُ و خَش بود، به قول خودون خیلی به چَش اومد، کاشکی همیشه و توو هَمِ قَضیا ایرو پُشتِ هم داشتِم و نَمِذاشتِم اُو توو دلِ مردم تکون بُخوره... یکی دِگه هم بِگَمُدون تا نَگی نگفتی، وَختی گِه جَمعا مُنسجم باشه و توکوفته؛ دلا گَرمتَره، خودبخود کارا هَمورویی گِه مُخِی پیش مِره، پُری هم کسی اذیت نَمِشه و دِلُش نَمِجوشه، خدا وکیلی غیر اینه؟! فقط اَمون از زمونی‌ گِه هر کسی بُخواد سازِ خودش بِزَنه و سینگ بِندازه، نه تنها کاری پیش نَمِره بلکه واشِ سازای قَروقاطی گوشِ آدم کَر نشه، خوبه... بِگذَرِم، آخرِ ماهِ صفره، ایشالا هر چی شور مذهبی توو این دوماه داشتِم، اَثرُش توو شُعورا، خودنمایی کُنه و تا سال دِگِه همین وَخ، خدا توفیقون بِده "حسینی‌وار" زندگی کُنِم. چِقّه خَشه، چیزایی گِه پای مِنبرا یاد گِرفتِم توو زندگی جمعی و فردیون کار بِبَرم، وگرنه روزا بیاد و بِره و هیش تغییری اِتفاق نَاُفته چِه تَخِه مِره؟!، فقط خود رو ماطَل کِردِی.. راسّی اَگِه اِمرو تو جَمعون کَسیه گِه حَرَمِ هِ، و از قضا دِره "ذره‌بین" مُخونه، اهالیِ چند هزار نفریِ ذره‌بین و همه‌ی مردم رو از دعای خیرُش محروم نکنه، گِه خدا، دعا در حَقِ هَمدِگِه رو خیلی دوس مِداره، حسابِ دِگه‌ای روش وا مُکُنه.... خلاصه، التماس دعای فراوون.... 🌹 @zarrhbin
▫️ از مهری پرسید: "ورّاث دیگر به این کار راضی هستند." گفت: "شهربانو وقتی زنده بوده دستگاه‌ها را به شوهر مهری داده است‌." در آن زمان به دروغ و کلک و چک برگشتی آلوده نبود. در طولِ بیست‌سال، یعنی ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۵، حتی یک بازاری در به خاطرِ ناحسابی و مالِ مردم‌خوری به زندان نرفته است. این را پاس بداریم. من فکر می‌کنم در بیشتر بلکه تمامی شهرهای ایران بِجز تهران، وضع همین‌طور بوده است. بازارهای بزرگی چون بازار شهر تبریز، قزوین، اصفهان، کرمان، شیراز و...بر مبنای درستی استوار بوده است. من مسئله‌ی بازار را در یک مقاله‌ی علمی نگاشته‌ام. ▪️ یک باربر گرفت. باربر بارها را در گاری دستی کوچکش گذاشت و راهی خانه شدند. (حبیب نیکوکار) از بعدازظهر مشغول کار شد تا دستگاه‌ها را راه بیندازد. بعد از سه روز دستگاه‌ها آماده بود. کارگر هم پیدا شده بود. آحبیب هم با وجود آن که سه روز کار کرد، هیچ دستمزدی نگرفت. هر چه مهری اصرار کرد، آحبیب نیکوکار گفت در بچگی شاگردِ بوده و این چند روز کار را برای نوه‌اش به یاد شاگردی او انجام داده است. آحبیب گفت: "بعد از این کاری داشتی، مزد می‌گیرم."📌{۲} ✅ این داستان ادامه دارد... 📌{۱} و اما بخوانیم اولین ؛ دکتر پاپلی می‌گوید: امروز دوشنبه ۱۳۹۴/۳/۲۵ است ۹ روز است عملِ جراحی پروستات کرده‌ام. پنج روز بیمارستان بودم. حالا خانه هستم. کیسه‌ی ادرارم به دست چپم است. چون نمی‌توانم بنشینم، ایستاده دارم می‌نویسم. امروز ارباب شهریار؛ از یزد تلفن کرد. احوالپرسی کرد، البته نمی‌دانست عمل کردم، من هم نگفتم، عمل جراحی را به نگفتم. اگر مادرم بفهمد خیلی نگران می‌شود. 📌من هم به دوستِ زردشتی‌ام دبیر بازنشسته تلفن کردم. احوالش را پرسیدم. پایش را عمل کرده است. وقتی از او پرسید مشهد کاری داری؟ گفت: "سلامِ مرا خدمتِ برسان." عمیق‌تر از آن است که مستشرقان بفهمند. خدا کند که هرگز نفهمند! دارم برای چندمین بار متن جلد چهارم شازده حمام را تصحیح می‌کنم. 📌{۲} و اما دومین ؛ دکتر پاپلی می‌گوید: من از این شاگردها زیاد دارم. شاگردانی که در سال‌های ۱۳۵۰ با من درس داشتند. ولی هنوز محبت می‌کنند. الان ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح روز ۱۳۹۳/۴/۱۶ است. یکی از شاگردان قدیمی که محبت دارد و بارها به من محبت کرده است، آقای است. مرد شریف بزرگواری که خود سال‌ها دبیر بود. شهردار طرقبه بود‌. معتمد مردم طرقبه است. منشاء خدمات مهمی برای شهر طرقبه است. به من چیزها آموخت. درس صبر، و پاسداشت‌. 📌 من وقتی به او درس نقشه‌خوانی می‌دادم ۳_۲۲ سال بیشتر نداشتم. امیدوارم اگر شما هستید شاگردانِ بامحبتی چون آقای حبیب‌الله اباذری طرقبه داشته باشید. من ده‌ها بلکه بیش از ۱۵۰ نفر از این شاگردان با محبت دارم. من همه رقم "همکاری" هم داشته و دارم. همکاری اگر می‌توانست در مرا به دیارِ عدم می‌فرستاد تا همکاری که همیشه مرا کرده است. من از همه‌ی شاگردانم متشکرم؛ حتی آن‌ها که به دلیل شغلی مجبور بودند برای من گزارش بدهند و پرونده درست کنند! شاگردی جای خودش را دارد وظیفه‌ی شغلی جای خود را. 📚 شازده حمام، جلد ۴ @zarrhbin
💠 وقتی پیشنهاد مأمون را پذیرفت... مردم درباره دین سخن زیاد می‌گویند، اما زمانی که مصالح و منافعشان با دین در تعارض باشد، دینداران اندکند. اینجا دین از غیر دین تشخیص داده می‌شود. امام می‌دانست این مردمی که از او تعریف و تمجید می‌کنند توان تحمل حکومت حق را ندارند، حتی مأمون نیز چنین تحملی ندارد. مأمون در مقام امتحان امام به او گفت: مایلم امامت نماز عید را بپذیری. امام ابتدا عذر خواست، اما به دنبال اصرار مأمون پذیرفت و فرمود: امامت را به این شرط می‌پذیرم که آن را به شیوه‌ی اقامه ‌کنم. مأمون پذیرفت. در نتیجه، اعلام شد که امام نماز عید را در خارج شهر اقامه خواهد کرد. سپاهیان به حسب عادت خویش در زمان‌هایی که خلیفه می‌خواست نماز عید بخواند، لباس‌های فاخر خویش را به تن کردند و بر اسبان قیمتی خویش سوار شدند و آماده جلوی در منزل امام ایستادند. پس از مدت زمانی در باز شد و امام پا برهنه از خانه بیرون آمد، در حالی که عبای خویش را وارونه پوشیده بود و خاشعانه حرکت می‌کرد و پشت سر وی غلامان نیز پابرهنه و خاشع به سوی جایگاه اقامه نماز حرکت می‌کردند. امام الله اکبر می‌گفت و غلامان نیز به تبعیت از وی شعار الله اکبر سر می‌دادند. وقتی سپاهیان، امام را با این حالت دیدند، از اسب‌های خویش پیاده شدند و کفش‌های خود را کندند. اگر فردی از آنان چاقو به همراه داشت، با آن بند کفش‌های خود را پاره می‌کرد. همه پابرهنه شدند و پشت سر امام به راه افتادند. امام الله‌اکبر می‌گفت و غلامان و سپاهیان بانگ الله‌اکبر سر می‌دادند. راوی حدیث می‌گوید: «گویا آسمان و زمین و کوه و دشت و همه‌ اشیا بانگ الله‌اکبر می‌زدند. گویی رسول خدا هنگام حرکت برای نماز عید در برابر ما ظاهر شد.» این چنین، عظمت نواده پیامبر ظاهر گشت. خبر به مأمون رسید. وزیر او فضل به وی گفت: یا امیرالمؤمنین، اگر می‌خواهی خلافت پایدار بماند باید را به خانه‌اش بازگردانی. در غیر این صورت، اگر با این حال نماز بخواند، مردم مجذوب او خواهند شد. مأمون به دنبال امام دوید و گفت: پسر عمو، تو خود را به زحمت انداخته‌ای، من راضی به زحمت شما نیستم، از شما می‌خواهم که به خانه باز گردید. 📚 گام به گام با امام، جلد اول ✍ 🌹 @zarrhbin