#خـــღــداڪجاست....⁉️
به دنبال خدا نگرد...
خدا در دِير، بتكده، كليسا و #مسجد نيست؛
لابهلاى کتاب های كهنه نيست؛
در جادههاى تنهاى بىانتها نيست.
خدا را در كوچه پسكوچههاى درویشی و #دوری از انسانها نگرد؛
آنجا نيست! گشتنت زمان را #هدر مىدهد.
خدا در دستى است كه به #یاری مىگيرى...
در قلبی است كه #شاد مىكنى...
در لبخندی است كه به #لب مىنشانى...
در #فاصله نفسهاى من و توست كه به هم آمیخته...
در قلبی است كه براى تو مىتپد...
در ميان گرماى دستان ماست كه به هم پيچيده...
در #لبخندی است كه با نگاه مهربانِ تو،
جانی دوباره مىگيرد...
خدا در جشن و #سروری است كه به پا مىكنى...
خدا در عطر خوش نان است...
خدا آنجاست؛ در جمع عزيزترينهايت...
🌹خدای مهربون #رفیق لحظه هاتون که باحال تر از این رفیق سراغ ندارم.💚
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
با سلام خدمت زحمتکشان و گمنامان عرصه حمل و نقل ایران زمین و رانندگان شهرستان اردکان 26 آذر روز خوبی
✅ ما هم به نوبهی خود فرا رسیدن ۲۶ آذر #روز_ملی_حملونقل را بر زحمتکشان و گمنامان این عرصه تبریک و تهنیت عرض میکنیم
📌 و خداقوت میگوییم به بزرگوارانی که به عنوان راننده پشت اتوبوسها و مینیبوسهای فرسوده در سطح #شهرستان_اردکان مشغول خدمترسانی به ملت شریف هستند و هرگز خم هم به ابرو نمیآورند؛ حتی زمانی که سهمیهی شهرشان را به همسایه میفروشند...
📌 همچنین خداقوت میگوییم بر "مردمانی" که استفاده از خط واحدهای شهری و حمل و نقل عمومی را به عنوان یک #فرهنگ در زندگی خود نهادینه کردهاند...
📌خداقوت میگوییم به مردمان محلاتی که قرنها از مدنیت این شهر میگذرد ولی همچنان "خط واحد" از محلههایشان عبور نمیکند از جمله ساکنان #مسکنمهر که به قول خودشان همچنان مورد بیمهریها قرار دارند....
📌و خداقوت میگوییم به شهرداری و #شورانشینانمتخصص که یادآوری میکنیم قبل از اتمام دوران یکهتازیشان، بزرگترین فتحی که میتوانند در شهر اردکان بکنند و نام نیکویی را از خود به یادگار بگذارند همان نو و نوار کردن سیستمِ #ناوگانحملونقلشهری است که شاید قبل از ساخت "سیتیسنتر" و "پارکبانوان" اگر در اولویتهای کاریشان قرار گیرد دور از انصاف نیست...
📌 و در پایان خداقوت میگوییم به #ریههایشهر که همچنان با وجود تمام آلایندگیها به زیستِ خود ادامه میدهد و هرگز نمیگوید: در این شهر کیست مرا #یاری دهد؟!!!
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#درویشی را ضرورتی پیش آمد. گلیمی از خانهی #یاری بدزدید. حاکم بفرمود که دستش بِدَر کنند. صاحبِ گلیم شفاعت کرد که من او را بِحل کردم. گفتا: به شفاعت تو حدِ شرع فرو نگذارم.
گفت: آنچه فرمودی، راست گفتی، ولیکن هر که از مالِ وقف چیزی بدزدد، قطعش لازم نیاید وَالفَقیرُ لا یَملِک. هر چه درویشانراست وقفِ محتاجانست. #حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی اِلّا از خانهی چنین یاری.
گفت: ای خداوند نشنیدهای که گویند: خانهی دوستان بِروب و درِ دشمنان مَکوب.
چون به سختی در بِمانی تن به عَجز اَندَر مَده
دشمنان را پوست بَرکَن، دوستان را پوستین
💠💠💠
📌ضرورتی=حاجت و بیچارگی
📌شفاعت=خواهشگری
📌بِحل کردن=بخشیدن گناه و عفو کردن
📌قطع=بریدن دست به کیفر دزدی
📌وَ الفَقیرُ لایَملِک=درویش(صوفی) چیزی را مالک نمیشود.
📌هر چه درویشانراست وقفِ محتاجانست=هر چه صوفیان دارند بر نیازمندان وقف است.
📌خانهی دوستان بِروب و درِ دشمنان مکوب=هنگام نیاز هر چه در خانهی دوست یافتی بروب ولی حلقه بر در خانهی دشمن به سئوال مزن.
📌معنی بیت: چون روزگار بر تو سخت گیرد به ناکامی و سختی تسلیم مشو و پاس جان را از تن یاران جامه برون کن و از پیکر دشمنان پوست بر کَش.
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت ۱۴
📖
@zarrhbin
▫️#هارونالدادی از مهری پرسید: "ورّاث دیگر به این کار راضی هستند." #بیبیهلی گفت: "شهربانو وقتی زنده بوده دستگاهها را به شوهر مهری داده است." در آن زمان #بازار به دروغ و کلک و چک برگشتی آلوده نبود. در طولِ بیستسال، یعنی ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۵، حتی یک بازاری در #یزد به خاطرِ ناحسابی و مالِ مردمخوری به زندان نرفته است. این #ارزشها را پاس بداریم. من فکر میکنم در بیشتر بلکه تمامی شهرهای ایران بِجز تهران، وضع همینطور بوده است. بازارهای بزرگی چون بازار شهر تبریز، قزوین، اصفهان، کرمان، شیراز و...بر مبنای درستی استوار بوده است. من مسئلهی بازار را در یک مقالهی علمی نگاشتهام.
▪️#بیبیهلی یک باربر گرفت. باربر بارها را در گاری دستی کوچکش گذاشت و راهی خانه شدند. #آحبیباحمد (حبیب نیکوکار) از بعدازظهر مشغول کار شد تا دستگاهها را راه بیندازد. بعد از سه روز دستگاهها آماده بود. کارگر هم پیدا شده بود. آحبیب هم با وجود آن که سه روز کار کرد، هیچ دستمزدی نگرفت. هر چه مهری اصرار کرد، آحبیب نیکوکار گفت در بچگی شاگردِ #شهربانو بوده و این چند روز کار را برای نوهاش به یاد شاگردی او انجام داده است. آحبیب گفت: "بعد از این کاری داشتی، مزد میگیرم."📌{۲}
✅ این داستان ادامه دارد...
📌{۱} و اما بخوانیم اولین #پاورقی؛ دکتر پاپلی میگوید: امروز دوشنبه ۱۳۹۴/۳/۲۵ است ۹ روز است عملِ جراحی پروستات کردهام. پنج روز بیمارستان بودم. حالا خانه هستم. کیسهی ادرارم به دست چپم است. چون نمیتوانم بنشینم، ایستاده دارم مینویسم. امروز ارباب شهریار؛ #هیربدزردشتی از یزد تلفن کرد. احوالپرسی کرد، البته نمیدانست عمل کردم، من هم نگفتم، عمل جراحی را به #یزدیها نگفتم. اگر مادرم بفهمد خیلی نگران میشود.
📌من هم به دوستِ زردشتیام #ارباببهرامشهری دبیر بازنشسته تلفن کردم. احوالش را پرسیدم. پایش را عمل کرده است. وقتی از او پرسید مشهد کاری داری؟ گفت: "سلامِ مرا خدمتِ #امامرضا برسان." #همزیستیادیان عمیقتر از آن است که مستشرقان بفهمند. خدا کند که هرگز نفهمند! دارم برای چندمین بار متن جلد چهارم شازده حمام را تصحیح میکنم.
📌{۲} و اما دومین #پاورقی؛ دکتر پاپلی میگوید: من از این شاگردها زیاد دارم. شاگردانی که در سالهای ۱۳۵۰ با من درس داشتند. ولی هنوز محبت میکنند. الان ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح روز ۱۳۹۳/۴/۱۶ است. یکی از شاگردان قدیمی که محبت دارد و بارها به من محبت کرده است، آقای #حبیباللهاباذریطرقبه است. مرد شریف بزرگواری که خود سالها دبیر بود. شهردار طرقبه بود. معتمد مردم طرقبه است. منشاء خدمات مهمی برای شهر طرقبه است. به من چیزها آموخت. درس صبر، #بردباری و پاسداشت.
📌 من وقتی به او درس نقشهخوانی میدادم ۳_۲۲ سال بیشتر نداشتم. امیدوارم اگر شما #معلم هستید شاگردانِ بامحبتی چون آقای حبیبالله اباذری طرقبه داشته باشید. من دهها بلکه بیش از ۱۵۰ نفر از این شاگردان با محبت دارم. من همه رقم "همکاری" هم داشته و دارم. همکاری اگر میتوانست در #حسادت مرا به دیارِ عدم میفرستاد تا همکاری که همیشه مرا #یاری کرده است. من از همهی شاگردانم متشکرم؛ حتی آنها که به دلیل شغلی مجبور بودند برای من گزارش بدهند و پرونده درست کنند! شاگردی جای خودش را دارد وظیفهی شغلی جای خود را.
📚 شازده حمام، جلد ۴
#دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
💚 درود، #سال_نو بر شما همراهان فهیم و بزرگوار ذرهبین، پیروز و فرخنده باد؛ امیدوارم سالی سرشار از تندرستی و سلامتی و موفقیت پیش رو داشته باشید در این ایام در خانه بمانید و #یار_مهربان را فراموش نکنید، باهم بخوانیم ادامه ماجرای آقارضا و مهری در تهران...
▫️بیشتر روزها #آقارضا_و_مهری فاصلهی خانه تا دانشگاه را پیاده میرفتند. هم ورزش بود، هم اندکی صرفهجویی و هم ادامهی فرهنگ پیادهروی یزد. #دانشگاه حال و هوایی داشت. دانشجویان درس میخواندند. بحثهای سیاسی میکردند. از دولت و حکومت انتقاد میکردند. #ساواک داشت کمکم داشت قدرت میگرفت. استادها خوب درس میدادند. هنوز به استادهای دانشگاه بابت اضافه تدریس دستمزد نمیدادند. هنوز این فاجعهی پول و پولپرستی به #نظامدانشگاهی راه نیافته بود.
▪️#استادها حقوق ثابت داشتند. اگر در هفته بیستساعت درس میدادند اگر پنجساعت، همان حقوق را میگرفتند. اگر ۱۰تا #پایاننامه را هدایت میکردند اگر یکی، حقالزحمهالشان یکی بود. چه روزگار نیکی! چه دانشگاه دور از وسوسههای پولی! این #پول در دانشگاهها چه فسادها و فاجعههایی را که پدید نیاورده است! "خدا" بهتر میداند.
▫️مهری و آقارضا هر دو استادهای مهربان و و متعهد و #باسواد داشتند. درس بود و کمی هم بحث سیاسی. این زن و شوهر یزدی از #بحثهایسیاسی خود را دور نگاه میداشتند. از تجمعها فراری بودند. لیلی و مجنون بودند. خارج از وقت کلاس زیر درختهای بلند دانشگاه قدم میزدند. روی نیمکتها کنار هم مینشستند و دربارهی #آینده حرف میزدند. با دوستانشان صحبت میکردند. همکلاسیهای جوان را راهنمایی میکردند. گروههای سیاسی در دانشگاه فعال بودند. سعی میکردند برای خود طرفدار جذب کنند. #آقارضا میگفت: "من اهل سیاست نیستم. اهل درس و زندگی هستم."
▪️آذر سال ۱۳۴۶ شد. معلوم بود که جوّ دانشگاه در حال تغییر است. #دانشجویان در گوشه و کنار دانشگاه سخنرانی میکردند. بچهها بحث از اعتصاب میکردند. آقارضا و مهری تصمیم گرفتند به محض تمام شدن کلاسها، به خانه برگردند. بیشتر مواقع کلاسهای مهری زودتر از آقارضا تمام میشد و زودتر به خانه میرفت. مقابل دانشگاه سوار اتوبوس و جلوِ کوچه خانهشان پیاده میشد. کرایهی اتوبوس چهار ریال بود. #مهری چای و غذا و ماست و خیار درست میکرد تا آقارضا بیاید. گاهی سری به همسایهی بالایی میزد. برخی روزهایی که کلاس نداشت، شیرینی میپخت. کمکم داشت خلق و خوی آذریها و ارمنیها را به خودش میگرفت. به همسرش میگفت آن مردمان خوب و #بینظیری هستند به تدریج کمی زبان ترکی و زبان ارمنی یاد گرفت.
▫️#یازدهمآذر بود مهری از ساعت دو بعدازظهر کلاس داشت تا ساعت چهار، آقارضا هم تا ساعت شش. #مهری زودتر او از دانشگاه به خانه رفت. منتظر همسرش بود. تا ساعت هشت شب از #آقارضا خبری نشد. مهری دلشوره داشت. نگران بود. سری به همسایهها زد. گفتند: "نگران نباش! همسرت میآید." خانهی آنها #تلفن نداشت. هنوز بیشتر خانههای تهران فاقد تلفن بود. تلفن همراه هنوز اختراع نشده بود. ساعت از ۹ شب گذشت. همه نگران شدند.
▪️مردهای همسایه گفتند به جستجوی #آقارضا میروند. حدود نیمههای شب بود که برگشتند و گفتند #دانشجوها اعتصاب کردهاند. عدهای گفته بودند پلیس چندنفر را گرفته است. آنها به کلانتری رفته بودند، ولی آقارضا در آنجا نبود. هیچکس پاسخی نداده بود. سری به بیمارستانهای اطراف زده بودند. اثری از آقارضا نبود. اشکهای #مهری جاری شد. زنان همسایه دلداریاش دادند. گفتند: "شوهرت سالم است. خدا را شکر که در بیمارستان نبوده است! فردا آزادش میکنند."
▫️همسایهی آذری دو دخترش را پیش مهری فرستاد. شب آنها پیش او ماندند، اما مهری مگر خواب داشت؟ تمام شب را بیدار ماند، دعا کرد و از خدا، پیغمبر و ائمهی طاهرین(ع) #یاری طلبید. میگفت: "کاش پدرم اینجا بود! کاش خواهرانم و شوهرانشان بودند!" مهری تا صبح حتی یک لحظه هم خواب به چشمانش نیامد. نگاهش خیره به پنجره بود. وقتی اولین اشعهی خورشید را پشت پنجره دید از خانه بیرون زد و رهسپار خانهی پسرعموی همسرش شد. #جعفرآقا او را دلداری داد و گفت امروز کارش را تعطیل میکند و به جستجوی آقارضا میرود.
👇👇👇👇
ذرهبین درشهر
#راز_فردوسی #وارثان_پر_سوم_سیمرغ #ایران؛ #خانه_سیمرغ تدوین :امراله مروتی @zarrhbin
#راز_فردوسی
#وارثان_پر_سوم_سیمرغ
#ایران؛ #خانه_سیمرغ
به خاطر داریددر وانفسای #کرونا که البته هنوز هم از بار آن کاسته نشده است؛ عده ای خائن و فرصت طلب با سواستفاده
از نگرانی و دلهره مردم؛ بازار کرونا هراسی را داغ کرده بودند و کاسبان کرونا با رد و بدل کردن شایعات و نشر اکاذیب در رسانه ها؛ توصیه های ضد و نقیض و بعضا خرافاتی نظیر معجزات روغن بنفشه و سماق و سیر و انواع ادعیه ساختگی ارائه میدادند و بنیاد تمام اینها بر تنها چیزی که استوار نبود و نیست؛ #خرد و #دانش و مبانی #علمی و #پزشکی است. برای انبساط خاطر شما مشترکان ارجمند هم که شده به اشتراک پستی متفاوت؛ آن هم از دل ادبیات حماسی و اسطوره ای ایرانیان که شاید بی ارتباط نباشد با #خرد و #دانش که این روزها بیش از هر زمان ارزش آن بر عوام و خواص خرافاتی آشکار شده است (اگر اهل بصیرت باشند)؛بپردازیم
👇👇👇
در شاهنامه ی فردوسی روایت عجیبی وجود دارد.
داستان از این قرار است که ؛
وقتی زال می خواست از سیمرغ خداحافظی کند و او را ترککند، #سیمرغ #سه_پَر از پَرهای خود را به زال می دهد و به او می گوید : "هر وقت در #تنگنا و #تیره_روزی قرار گرفتی پرها را به آتش بکش تا من ظاهر شوم و به #یاری ات بشتابم"
...سالها می گذرد؛ رودابه،همسرِ زال،#رستم را آبستن می شود و ناتوان از وضع حمل؛ در بستر مرگ می افتد. زال؛ هراسان اولین پر سیمرغ را به آتش میکشد؛ سیمرغ به یاری همسر و فرزندش می آید و از مرگ می رهاندشان.
زال در اواخر عمر و قبل از مرگش دو پر دیگر را به رستم می دهد تا در تنگنا آنها را به آتش بکشد.
...سالها می گذرد و رستم در جنگ با پهلوانی به نام اسفندیار دچار زخم های فراوان می شود و مستاصل از شکست او .رستم پر دوم را به آتش می کشد.
سیمرغ آشکار می گردد.رستم را #درمان می کند و راز شکست اسفندیار را بر ملا می نماید.رستم پیروز می شود.اما راز سر به مُهری که فردوسی قرنهاست آن را پنهان کرده اینجاست.فردوسی تکلیف #پر_سوم را مشخص نکرده است.در هیچ جای شاهنامه نشان وخبری از پر سوم نیست.سرنوشت پر سوم در پرده ی معماست.
حتی هنگامی که رستم در هفت خوان در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار می گردد و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهر گون گرفتار می آید، کشته می شود ولی پر سوم را به آتش نمیکشد.
چه چیز با ارزش تر از جانش است که #مرگ را می پذیرد ولی پر سوم را نگاه می دارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپرده است؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟
ادبیات اساطیری ایران شعله گاهِ دیرنده ای از اشارات و کنایه ها و نشانه های ژرف و رازآلود است.اشاراتی که خاستگاه اش همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران می باشد.فردوسی با هوشِ تاریخی و جامعه شناس اش #پیش_بینی روزهای #تیرگون میهنش را نموده بود.
او نیک می دانست گردش گردون بر ایرانیان روزهای هم دیسِ حاکمیتِ ضحاک را بازمی آورد؛
چو ضحاک شد بر جهان شهریار،
برو سالیان انجمن شد هزار.
نهان گشت آیین #فرزانگان،
پراگنده شد نام #دیوانگان.
#هنر #خوار شد جادویی ارجمند،
نهان #راستی آشکارا گزند.
ندانست جز کژی آموختن،
جز از کشتن و غارت و سوختن.
فردوسی در تعبیری عاشقانه و رازآلود صبح #امیدِ رهایی بخش از #تیره_بختی ایرانیان در هر دوره ای از این تاریخ را درصدف مکتومی قرار داده است.
باور اینکه هنوز راهی بر سعادت مندی ایرانیان وجود دارد.
تاریخ گواه این مدعاست.
#ایران؛#خانه ی_سیمرغ است و ما نوادگان رستم و زال ایم .#سومین_پر_سیمرغ را به آتش خواهیم کشید تا سیمرغ #خِرَد و #شادی و #سعادتمندی از پس این #ظلام_وحشت و #تیره_روزی بر فلات ایران لبخند بزند.
#ما_وارثان_پر_سوم_سیمرغ_ایم!!!!
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍امام رضا(ع):
✨هر گاه برای شما #پیشامد سختی روی داد، به وسیله ما اهل بیت از خدا #یاری بجویید.
📚مستدرک، ج ۵ ، ص۲۲۸
@zarrhbin