#گشتی_در_گلستان...🍃
#درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت: فُلان نعمتی دارد بیقیاس، اگر بر حاجتِ تو واقف گردد، همانا که در قضای آن توقف روا ندارد.
گفت: من او را ندانم. گفت: مَنَت رهبری کنم. دستش بگرفت تا به منزل آن شخص در آورد. یکی را دید لب فرو هِشته و تند نشسته؛ برگشت و سخن نگفت.
کسی گفتش: چه کردی؟ گفت: عطای او را به لقایِ او بخشیدم.
مَبَر حاجت به نزدیک ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گوئی غمِ دل، با کسی گوی
که از رویش به نقد آسوده گردی
💠💠💠
📌ضرورتی=نیاز و حاجت
📌نعمتی=مال
📌بیقیاس=بیاندازه
📌واقف=آگاه
📌تند نشسته=چهره در هم کشیده و ترشروی نشسته.
📌عطای او را به لقای او بخشیدم=با دیدار ناخوش وی از دهش او چشم پوشیدم و در گذشتم.
📚 گلستان سعدی
🌿باب سوم، در فضیلت قناعت، حکایت۱۱
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#کاروانی در زمینِ یونان بِزَدَند و نعمت بیقیاس بِبُردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزدِ تیره روان
چه غم دارد از گریهی کاروان؟
#لقمانحکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گوئی تا طَرَفی از مالِ ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت: دریغ کلمهی حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان بُرد از او بِصیقل زنگ
با سیهدل چه سود گفتنِ وعظ؟
نرود میخ آهنی در سنگ
همانا که جُرم از طرف ماست.
به روزگارِ سلامت شکستگان دریاب
که جبرِ خاطرِ مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
💠💠💠
📌بِزَدند=تاراج و غارت کردند
📌نعمتِ بیقیاس=مالِ بیاندازه و کالای بسیار
📌طَرَفی=پارهی هر چیز
📌کلمهی حکمت=سخن حکیمانه
📌سیه دل=تیره درون
📌جبرِ خاطر=دل جوئی
📌سائل=حاجتمند
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت ۱۹
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#درویشی را ضرورتی پیش آمد. گلیمی از خانهی #یاری بدزدید. حاکم بفرمود که دستش بِدَر کنند. صاحبِ گلیم شفاعت کرد که من او را بِحل کردم. گفتا: به شفاعت تو حدِ شرع فرو نگذارم.
گفت: آنچه فرمودی، راست گفتی، ولیکن هر که از مالِ وقف چیزی بدزدد، قطعش لازم نیاید وَالفَقیرُ لا یَملِک. هر چه درویشانراست وقفِ محتاجانست. #حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی اِلّا از خانهی چنین یاری.
گفت: ای خداوند نشنیدهای که گویند: خانهی دوستان بِروب و درِ دشمنان مَکوب.
چون به سختی در بِمانی تن به عَجز اَندَر مَده
دشمنان را پوست بَرکَن، دوستان را پوستین
💠💠💠
📌ضرورتی=حاجت و بیچارگی
📌شفاعت=خواهشگری
📌بِحل کردن=بخشیدن گناه و عفو کردن
📌قطع=بریدن دست به کیفر دزدی
📌وَ الفَقیرُ لایَملِک=درویش(صوفی) چیزی را مالک نمیشود.
📌هر چه درویشانراست وقفِ محتاجانست=هر چه صوفیان دارند بر نیازمندان وقف است.
📌خانهی دوستان بِروب و درِ دشمنان مکوب=هنگام نیاز هر چه در خانهی دوست یافتی بروب ولی حلقه بر در خانهی دشمن به سئوال مزن.
📌معنی بیت: چون روزگار بر تو سخت گیرد به ناکامی و سختی تسلیم مشو و پاس جان را از تن یاران جامه برون کن و از پیکر دشمنان پوست بر کَش.
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت ۱۴
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
یاد دارم که شبی در کاروانی همهشب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشهای خفته. #شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که به نالِش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت: باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرطِ #آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
💠💠💠
📌همهشب=سراسرِ شب
📌شوریدهای=آشفته و پریشان اینجا مراد سالکِ مجذوب است.
📌بهایم=چهارپایان
📌تسبیح=خدا را به پاکی یاد کردن
📚 گلستان سعدی
🌿باب سوم، در اخلاق درویشان، حکایت۲۶
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
روزی به غرورِ جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوهای سست مانده، پیرمردی ضعیف از پسِ کاروان همی آمد و گفت: چه نشینی که نه جای خفتنست؟ گفتم: چون روم که نه پای رفتنست؟
گفت: این نشنیدی که #صاحبدلان گفتهاند: رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن؟
ای که مشتاقِ منزلی مشتاب
پندِ من کار بند و پندآموز
اسبِ تازی دوتگ رود بِشتاب
و اشتر آهسته میرود شب و روز
💠💠💠
📌گریوهای=تپهای
📌 معنی قطعه: ای آنکه آرزومند رسیدن به سر منزل هستی، تند مَپوی؛ اندرزِ من بشنو و به شکیبائی کوش. اسب تازی که دوپویه شتابان میرود، میماند، ولی شتر نرمنرم شبانه و روز راه میپیماید.
📚 گلستان سعدی
🌿باب ششم، در ضعف و پیری، حکایت۴
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سرِ #صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را همی نگاه داشت تا زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.
درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی کردم. اکنون در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.
ناسزائی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخنِ درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کامِ دوستان مغزش بر آر
💠💠💠
📌صالحی=نیکوکاری
📌درویش=فقیر و مسکین
📌مجالِ انتقام=امکان کینه کشیدن
📌جاهت=مقام و بزرگی و منزلت تو
📌ناسزا=ناشایسته و نااهل
📌بختیار=صاحبِ بخت
📌ددان=درندگان جمع دد
📌باش=بمان و مواظب باش و فرصت نگه دار
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۳۱
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
چو بینی که در سپاهِ دشمن تفرقه افتاده است، تو جمع باش و گر جمع شوند، از پریشانی اندیشه کن.
برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در میان دشمنان جنگ
وگر بینی که با هم یک زباناند
کمان را زه کن و برباره بر سنگ
💠💠💠
📌جمع=آسوده خاطر
📌جمع شوند=گِرد آیند
📌معنی قطعه: چون در میان دشمنان نفاق و ستیزه برخیزد، تو خوش با دوستان بیارام و اگر اتحاد کلمه یابند و آهنگِ تو کنند، زه بر کمان ببند، تا تیری افکنی و سنگ بر فرازِ دیوار حصار نِه، تا بر سرشان فرو باری.
📚 گلستان سعدی
🌿باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت۲۲
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
"حسود" از نعمتِ حق بخیلست و #بندهیبیگناه را دشمن میدارد.
مردکی خشکمغز را دیدم
رفته در پوستینِ صاحب جاه
گفتم: ای خواجه، گر تو بدبختی
مردمِ نیکبخت را چه گناه؟
💠💠💠
اَلا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت که با او کنی دشمنی؟
که او را چنین دشمنی در قفاست
💠💠💠
📌 معنی کلام: حاسد بر ناز و نعمتی که حق بر کسی بخشیده، بخل میورزد و بندهی نیکبختِ خدا را دوست ندارد و بیسبب دشمن شمارد.
📌مَردکی خشک مغز=مرد فرومایهی کم خِردی
📌رفته در پوستین صاحب جاه=عیبجویانِ مردی بزرگ
📌معنی قطعهی آخر: هان تا حاسد را در رنج گرفتار نخواهی، چه آن نگونبخت خود اسیر محنت است، نیازی نیست که با وی خصومت ورزی، چه وی را خصمی چون حسد همواره همراه و بر پی است.
📚 گلستان سعدی
🌿باب ششم، در آداب صحبت، حکایت۷۲
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید، مقصودِ وی جز آن نیست که دشمنی قوی گردد و گفتهاند:
بر دوستیِ دوستان اعتماد نیست تا به تملقِ دشمنان چه رسد؛ و هر که دشمنِ کوچک را حقیر میدارد، بدان ماند که آتشِ اندک را مهمل میگذارد.
امروز بُکُش، چو میتوان کُشت
کاتش چو بلند شد، جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت
💠💠💠
📌 تملق=چاپلوسی کردن
📌 مهمل=متروک و فرو گذاشته
📌معنی چند جمله: بر محبت و وفای یاران تکیه نتوان کرد و با این حال بر چاپلوسی دشمن چه جای اعتماد باشد.
📌معنی قطعه: اکنون که میتوان آتش را فرو نشاند، خاموشش کن؛ چه آنگاه که بالا گیرد، عالمی شعلهور سازد. دشمنی که به یک چوبهی تیر توان کشت، رها مکن تا زه بر کمان بندد و تو را آماج سازد.
📚 گلستان سعدی
🌿باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت ۱۱
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
یکی از فضلا تعلیمِ #ملکزادهای همی داد و ضرب بیمحابا زدی و زجر بیقیاس کردی. باری پسر از بیطاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تنِ دردمند برداشت. پدر را دل بهم برآمد؛ اُستاد را گفت که پسرانِ آحادِ رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمیداری که فرزندِ مرا؛ سبب چیست؟
گفت: سبب آنکه سخنِ اندیشیده باید گفت و حرکتِ پسندیده کردن همه خلق را علیالعموم و پادشاهان را علیالخصوص، به موجبِ آنکه بر دست و زبانِ ایشان هر چه رفته شود، هر آینه بافواه بگویند و قول و فعل عوامالناس را چندان اعتباری نباشد
اگر صد ناپسند آید ز درویش
رفیقانش یکی از صد ندانند
وگر یک بذله گوید پادشاهی
از اقلیمی به اقلیمی رسانند
پس واجب آمد معلمِ پادشهزاده را در تهذیبِ اخلاقِ خداوندزادگان، اَنبَتَهُمُ الله نَباتاً حَسَناً، اجتهاد از آن پیش کردن که در حقِ عوام.
هر که در خُردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوبِ تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست
مَلک حُسنِ تدبیرِ فقیه و تقریر جوابِ او موافقِ رای آمد؛ خلعت و نعمت بخشید و پایه و منصب بلند گردانید.
💠💠💠
📌بیمحابا=بیپروا
📌بیقیاس=بیاندازه
📌پدر را دل بهم برآمد=خاطر پدر آشفته شد و دلش بگرفت
📌سخن اندیشیده=سخن پرورده و سنجیده و پخته
📌آحادِ رعیت=افراد زیردست
📌هر آینه=بیشک
📌بافواه=دهان به دهان
📌تهذیب اخلاق=پیراستن خوی
📌اَنبَتَهُمُ الله نَباتاً حَسَناً=خداوند نهال وجود آنان را نیک برویاند و بپرورد این جمله با اندکی تغییر مقتبس است از آیهی ۳۳ سورهی آلعمران و اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً (رویاندانش رویاندنی نیک)
📌معنی قطعهی آخر: هر کس بگاه کودکی ادب نشود چون روزگاری بر وی برآید از راهِ رستگاری دور افتد، شاخهی تازه را چنانکه مراد توست توانی خم داد ولی چوب خشک جز به آتش استقامت نپذیرد، یعنی استقامتش دیگر ممکن نیست اگر چه بسوزد.
📚 گلستان سعدی
🌿باب هفتم، در تاثیر تربیت، حکایت۳
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
وقتی در سفرِ حجاز طایفهای از جوانانِ صاحبدل همدمِ من بودند و همقدم؛ وقتها زمزمهای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی و #عابدی در سبیل، منکرِ حالِ درویشان بود و بیخبر از دردِ ایشان، تا برسیدیم به خیلِ بنیهلال؛
کودکی سیاه از حیِّ عرب به در آمد و آوازی برآورد که مرغ از هوا در آورد. اُشترِ عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت.
گفتم: ای شیخ، در حیوانی اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمیکند.
دانی چه گفت مرا آن بلبلِ سحری؟
تو خود آدمئی کز عشق بیخبری؟
اُشتر به شعرِ عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
💠💠💠
وَ عِندَ هُبُوبِ النّاشِراتِ عَلَی الحِمی
تَمیلُ غَصُونُ البان لاالحَجَرُ الصَّلدُ
💠💠💠
به ذکرش هر چه بینی در خروش است
دلی داند درین معنی که گوش است
نه بلبل بر گلش تسبیح خوانی است
که هر خاری به تسبیحش زبانیست
💠💠💠
📌همدم=همنفس و همکلام
📌همقدم=همراه و همسفر
📌زمزمهای=خواندن آوازی که شنیده نشود
📌سبیل=راه
📌منکر=بیخبر
📌خیل=گروه و جماعت
📌درآورد=فرو کشید
📌رقص=جنبشِ نشاط آمیز
📌معنی سه جملهی آخر: ای پیرِ عابد، آواز خوش در جانوری کارگر افتاد و حال تو را همانا دگرگون نمیکند.
📌معنی دو بیت اول: آیا آگاهی که مرغ سحر به من چه گفت؟ بلبل گفت: گوئی تو آدمیزاد نیستی که از شور و مهر و محبت غافلی. شتر از ترانهی مرد تازی در وجد و شادی آید، پس اگر تو را چاشنیِ #عشق نیست بدان که حیوانی ناراست طبع و کج سرشتی.
📌معنی بیت عربی: هنگام وزش نسیم بر مرغزار ویژه، شاخههای بان در برابرش به این سو و آن سو میگرایند نه سنگ سخت. سعدی شیرین سخن در جایی دیگر میفرماید: خاک را زنده کند باد بهار.
📌معنی دو بیت آخر: به یاد خدا هر چه در جهان هستی است در شور و نواست، صاحبدلی این معنی را در مییابد که گوش دلش شنوا باشد؛ نه تنها هزار آوا بر گل، وی را به پاکی میستاید بلکی هر خاری در تنزیه وی زبانی است.
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت۲۷
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
عبدالقادر گیلانی رحمةاللهعليه، دیدند در حرم کعبه روی بر حَصبا نهاده همی گفت: ای #خداوند ببخشای! و گر هر آینه مستوجبِ عقوبتم، در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم.
روی بر خاکِ عجز، میگویم
هر سحرگه که باد میآید:
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد میآید
💠💠💠
📌عبدالقادر گیلانی= پیشوای سلسلهی قادریه و از مشایخ بزرگ صوفیان بود. مذهب وی در سرزمینهای اسلامی هنوز شایع است وی در سال ۵۶۱ در بغداد در گذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
📌حرم کعبه=گرد کعبه یا در حریم کعبه
📌حصبا=سنگریزه، روی بر حصبا نهاده، قید حالت است.
📌ببخشای=عفو و رحمت کن.
📌مستوجب عقوبت=سزاوار عذاب و شکنجه
📌معنی دو بیت: هر بامداد که نسیم میوزد، رُخ بر خاک ذلت نهاده میگویم: ای که هیچگاه از یادم نمیروی، هرگز مرا یاد میکنی؟
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت۳
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#جوانی چُست، لطیف، خندان، شیرین زبان، در حلقهی عشرت ما بود که در دلش هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم.
روزگاری برآمد که اتفاقِ ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گُلِ هوس پژمریده، پرسیدمش چگونهای و چه حالتست؟ گفت: تا کودکان بیاوردم، دگر کودکی نکردم.
ماذا الصبّی و الشَّیبُ غَیَّرَ لِمّتی
و کفی بِتغییر الزَّمان نَذیراً
💠💠💠
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بازی و ظرافت به جوانان بگذار
💠💠💠
طربِ نوجوان ز پیری مجوی
که دگر ناید آبِ رفته بجوی
زرع را چون رسید وقتِ درو
نخرامد چنانکه سبزهی نو
💠💠💠
دورِ جوانی بشد از دستِ من
آه و دریغ آن ز منِ دلفروز
قوتِ سرپنجهی شیری گذشت
راضیم اکنون به پنیری چو یوز
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش: ای مامک دیرینه روز
موی بتلبیس سیه کرده، گیر
راست نخواهد شد این پشتِ کور
💠💠💠
📌عِشرت=خوشدلی
📌زن خواسته=زن گرفته
📌بیخ نشاطش بریده=ریشهی نهال خوشدلیش قطع گشته
📌گل هوس پژمریده=بهار آرزو زرد شده
📌مفهوم بیت عربی: اینک که پیری، رنگ موی بناگوش مرا دگرگون کرد، جوانی کردن چیست و چه جای آنست و بیم دادن آدمی را گشت روزگار بس است.
📌راضیم اکنون به پنیری چو یوز=اینک چون یک جانور شکاری به یک تکه پنیر قانعم.
📌مامک دیرینه روز=مادر کهنسال یا سالخورده
📌تلبیس=در آمیختن و پنهان داشتن مکر و عیب از کسی
📌پشت کور=کمر خمیده
📚 گلستان سعدی
🌿باب ششم، در ضعف و پیری، حکایت۵
📖
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
🔺شیخ الاجل سعدی شیرازی @zarrhbin
#سعدی🌷
(۶۹۱_۶۰۶ ه.ق.)
شاعر بزرگ زبان فارسی
✅ #مصلحالدین نام داشت و در #شیراز به دنیا آمد. در کودکی یتیم شد. در همان شهر، مقدماتِ علوم را آموخت. سپس به #بغداد رفت و در نظامیهی آنجا به تحصیل خود ادامه داد و در #علموحکمت به کمال رسید.
✅ مصلحالدین، تخلصِ #سعدی را از پادشاه زمان خود، #سعدبنابوبکرزنگی گرفت. "سعدی" سالهایی از عمرش را به #سیروسفر در خراسان، عراق، شام، فلسطین، حجاز و شمال آفریقا گذراند و با کولهباری از #دانشوتجربه به شیراز بازگشت و تا آخر عمر در زادگاه خود ماند.
✅ او یکی از چند شاعر بزرگ زبانِ #فارسی است که هم در #نظم و هم در #نثر آثار بینظیری از خود بر جای گذاشته است.
✅ #سعدی پس از بازگشت به شیراز و بعد از ۵۰ سالگی، نخست کتاب "سعدینامه" یا #بوستان را سرود و سپس #گلستان را، به نظم و نثر، تالیف کرد.
✅ #گلستان که تا چند قرن پس از او همواره کتاب درسی مکتبها و مدرسههای #ایران بود، شامل حکایتهای شیرین و دلانگیز و درسهایی برای #زندگی است.
✅ #سعدی بیش از ۸۰ سال عمر کرد و در شیراز درگذشت. محلی که آرامگاه او در آن است #سعدیه نام دارد.
نام و یادش گرامی و راهش همیشه سبز باد...🥀
📚 فرهنگنامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپپنجم: آذر ۱۳۹۲ (ویرایش سوم)
📌 در تقویم ایرانی روز اول اردیبهشتماه روز بزرگداشت #سعدی نام گرفته است؛ قابل توجه همراهان محترم، کانالِ #ذرهبیندرشهر، عصرهای یکشنبه پستی با عنوان #گشتی_در_گلستان با محوریت خوانش حکایتهای گلستان سعدی را نیز دارد. در ادامه باهم بخوانیم اشعاری زیبا از شیخ اجل، سعدی شیرازی...
#انتخابیاول🍃
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدارِ بترویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهدِ پیدا کفرِ پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
سعدیا در پای #جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
#انتخابیدوم🍃
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
#دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود از عهد تو سر باز نپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
#انتخابیسوم🍃
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت
کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت
شنیدمت که نظر میکنی به حالِ #ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
یکی از ملوک خراسان، محمودِ سبکتگین را چنان دید که جمله وجودِ او ریخته بود و خاک شده مگر چشمانِ او که همچنان در چشم خانه همی گردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویلِ این فروماندند مگر #درویشی که بجای آورد و گفت: هنوز نگرانست که مُلکش با دگرانست.📌{۱}
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر، نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گِل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نامِ فرخِ نوشینروان بخیر
گر چه بسی گذشت که نوشینروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند
💠💠💠
📌محمودِ سبکتگین=پادشاه نامدار غزنوی
📌جمله وجودِ او=همهی پیکر او
📌چشم خانه=اضافهی مقلوب، خانهی چشم، کاسهی چشم
📌تأویل=گزارش خواب، تفسیر، بیان کردن از عبارتی به عبارت دیگر
📌بجای آورد=بازشناخت و تشخیص داد و دریافت.
📌{۱}=هنوز هم به حسرت به پادشاهی خود مینگرد که به دست دیگران افتاده است.
📌نوشینروان=لقب خسرو اول پادشاه نامدار ساسانی
📌مفهوم بیت آخر: ای فلان، نیکی کن و عمر را سود خویش دان و قدر بشناس، پیشتر از آنکه آوازهی مرگ تو به گوش همگان رسد.
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در سیرت پادشاهان، حکایت ۲
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
پادشاهی به کشتنِ #بیگناهی فرمان داد. گفت: ای مَلَک به موجبِ خَشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزهِ آن بر تو جاوید بماند.
دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
💠💠💠
📌به موجبِ خشم=به سبب غضب
📌بزه=گناه و خطا
📌معنی بیت اول: نوبت زندگی چون تندباد بیابان بگذشت و روزگار خوشی و ناخوشی و ایام نیکبختی و تیرهروزی سپری شد.
📌معنی بیت آخر: بیدادگر انگاشت که ما را به بیداد بیازرد، آری ستمش بر ما گذشت و نوبتش به پایان رسید ولی او به کیفر این ستم تا جاودان گرفتار ماند و بار گناه بر گردن وی افتاد.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۳۰
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
یکی از وزراء پیشِ #ذوالنونمصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و بخیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان.
#ذوالنون بگریست و گفت: اگر من خدای را، عَزَّوَجَلّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جملهی صدیقان بودمی.
گرنه اومید و بیمِ راحت و رنج
پایِ درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کَز مَلَک، مَلَک بودی
💠💠💠
📌ذوالنون=مراد ذوالنون بن ابراهیم مصری است عارف وقت خویش بود و در سدهی سوم هجری میزیست.
📌صِدیقان=درست کِرداران
📌معنی دوبیت: اگر درویش به امید نعمتِ بهشت و ترس از دوزخ، خدای را عبادت نمیکرد و طاعتش صرفاً برای رضای خدا بود، پایهی قَدرَش از مَلَک هم برتر میرفت و اگر خواجهی بزرگ از خداوند بدانگونه که از شاه میترسد، بیم داشت به مقام فرشتگان میرسید.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۲۹
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#پادشاهی را شنیدم بکُشتنِ اسیری اشارت کرد بیچاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سرِ شمشیر تیز📌{۱}
إِذا یَئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
کَسِنّورِ مَغلُوبِِ یَصُولُ عَلَی الکَلبِ📌{۲}
مَلِک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرای نیکمحضر گفت: ای خداوند همی گوید: وَالکاظِمِین الغَیظَ و العافینَ عَنِ الناس📌{۳}. مَلِک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت.
وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنایِ جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت.
مَلِک روی ازین سخن درهم آورد و گفت: آن دروغِ وی پسندیدهتر آمد مرا ازین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. و #خردمندان گفتهاند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنهانگیز.📌{۴}
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید📌{۵}
💠💠💠
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:
جهان ای برادر نماند به کَس
دل اندر جهانآفرین بند و بَس
مکن تکیه بر مُلک دنیا و پُشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کُشت
چو آهنگ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تخت مُردن چه بر رویِ خاک
💠💠💠
📌سقط گفتن=بد گفتن و دشنام دادن
📌{۱}=هنگام بیچارگی که راه گریز بسته شود دست برهنه با شمشیر برندهی خصم در آویزد و به جنگ برخیزد.
📌{۲}=چون آدمی نومید شود زبان درازی کند، چنانکه که گربهی شکست خورده بر سگ تاختن آرد.
📌نیکمحضر=پاکیزه نهاد، آنکه در غیبت به نیکی از مردم یاد کند.
📌{۳}=بخشی از آیهی ۱۲۹ سورهی آل عمران ترجمه: فرو خورندگان خشم و بخشایندگان بر مردم.
📌ابنای جنس=هم رتبگان، همکاران
📌مصلحت=صلاح کار
📌خبثی=ناپاکدلی، بدسرشتی، دیو خوئی
📌{۴}=مقصود تحریض به دروغ گفتن نیست بلکه میفرماید راستِ فتنهانگیز نباید گفت، یعنی راست فتنهانگیز چنان زشت و ناپسند است که دروغ مصلحتآمیز بر آن مزیت است پس مرادِ #سعدی، تحذیر از گفتن راستی است که مایهی شور و شر شود.
📌{۵}=هر آنکه شاه به صوابِ دیدِ وی کار کند، دریغ باشد که جز به صلاحِ بندگانِ خدا سخنی بر زبان راند.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۱
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادتِ او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادتِ او، تا ظنِ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم، نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
چون بمقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحبفراست داشت، گفت:
ای پدر، باری، به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
ای هنرها گرفته بر کفِ دست
عیبها بر گرفته زیرِ بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیمِ دغل
💠💠💠
📌ارادت=خواست و میل
📌ظن صلاحیت=گمان نیکی و نیکوکاری
📌معنی بیت اول: ای تازی صحرانشین بیگمان تو به خانهی خدا راه نخواهی برد، چه این طریق که تو در پیش گرفتهای به ترکستان میرسد نه کعبه.
📌 بمقام=جای اقامت
📌تناولی=خوردن خوراکی
📌قضا کن=به جای آر
📌معنی دو بیت: ای که اندک خوبی و فضیلت خویشتن را آشکار کرده و زشتی و نقص بسیارت را در پرده نهفتهای؛ نمیدانی ای فریفته نادان، در روز بیچارگی که پرده از معایبت فرو اُفتد با این سیم ناسره در بازار آن جهان چه توانی خرید یعنی یقین دارم که تهیدست بر میگردی.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در اخلاق درویشان، حکایت ۶
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
گروهی حکما به حضرت کسری در، به مصلحتی سخن همی گفتند و #بزرگمهر که مهترِ ایشان بود خاموش. گفتندش: چرا با ما در این بحث سخن نگوئی؟ گفت: وزیران بر مثالِ اَطبااَند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را. پس چو بینم که رأی شما بر صوابست مرا بر سرِ آن گفتن حکمت نباشد.
چو کاری بیفضولِ من برآید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
💠💠💠
📌به حضرت کسری در = در بارگاه خسرو انوشیروان
📌 بمصلحتی=دربارهی یکی از مصالح کشور
📌بود خاموش=ساکت بود
📌سَقیم=بیمار و نادرست
📌حکمت=راستکاری و درستکاری
📌فضول=دخالت ناروا و درآمدن در کارهای بیهوده
📌معنی بیت دوم: چون کوری را در مجاورت چاهی ببینم اگر خاموشی گزینم و وی را از خطر نرهانم گناهی بزرگ است.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۳۸
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی، یکی ضعیف بود که هر بِدو شب افطار کردی و دیگری قوی که روزی سه بار خوردی.
اتفاقاً بر درِ شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند، هر دو را در خانهای کردند و در بگِل بر آوردند. بعد از دوهفته معلوم شد که بیگناهند، در را گشادند، قوی را دیدند مُرده و ضعیف جان بسلامت برده.
مردم درین عجب ماندند. #حکیمی گفت: خلافِ این عجب بودی، آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوائی نیاورد و بسختی هلاک شد وین دگر خویشتندار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و بسلامت ماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید، سهل گیرد
و گر تنپرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
💠💠💠
📌ملازم صحبت یکدیگر=پیوسته در مصاحبت و همراهی یکدیگر
📌هر بدو شب=هر دو شب یکبار
📌در بگِل برآوردند=در آن را با گِل گرفتند و بستند
📌خلاف این=مقابل و مخالف این
📌بسیارخوار=پرخور
📌بسختی=در هنگام سختی و دشواری
📌خویشتندار=خوددار
📌معنی قطعه: چون قناعت و کمخواری خوی و سرشت مرد گردد، هر دشواری که بر وی روی کند آسان شمارد، ولی اگر به هنگام توانگری تنآسانی کند، چون زندگی بر وی سخت گیرد از محنت و رنج جان سپارد.
📚 گلستان سعدی
🌿باب سوم، در فضیلت قناعت، حکایت ۶
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
نه هر که به صورت نکوست، سیرتِ زیبا دروست؛ کار اندرون دارد نه پوست.
توان شناخت به یک روز در شمایلِ مرد
که تا کجاش رسیده است پایگاهِ علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبثِ نفس نگردد به سالها معلوم
💠💠💠
📌معنی کلام: همهی آنان که به چهره زیبایند، نکوئی منش و خویشان مسلم نیست، باید به سیرت و خُلق پسندیده نظر داشت یعنی #اعتبار به باطن آراسته است و گرنه، چه بسا ظاهری آراسته که باطنی کاسته دارد، مولوی فرماید:
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نباید داد دست
📌معنی قطعه: یک روزه میتوان از طرز گفتار و هیأت نمایان شخص به درجهی دانش او پی برد ولی از نهان دل و خوی و منش وی خود را در امان مپندار و به ظاهر آراسته فریفته مشو، چه پلیدی باطن به سالیان دراز هم دانسته نشود.
📚 گلستان سعدی
🌿باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت ۴۳
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
غافلی را شنیدم که خانهی رعیت خراب کردی تا خزانهی سلطان آباد کند بیخبر از قول حکیمان که گفتهاند: هر که خدای را عَزَّوجَلّ، بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی، همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.
آتشِ سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سر جملهی حیوانات گویند که شیرست و اَذَلّ جانوران خر و به اتفاق خرِ باربر بِه که شیرِ مردم در.
مسکین خر اگر چه بی تمیزست
چون بار همی برد عزیزست
گاوان و خران بار بردار
به ز آدمیانِ مردم آزار
باز آمدیم به حکایت وزیر غافل. مَلک را ذمائمِ اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت.
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطرِ بندگان نجوئی
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلقِ خدای کن نکوئی
آوردهاند که یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حالِ تباه او تأمل کرد و گفت:
نه هر که قوتِ بازویِ منصبی دارد
بسلطنت بخورد مالِ مردمان بگزاف
توان به حلق فرو بردن استخوانِ درشت
ولی شکم به درد چون بگیرد اندر ناف
نماند ستمکارِ بد روزگار
بماند بر او لعنتِ پایدار
💠💠💠
📌قول حکیمان=گفتار فرزانگان
📌دمار از روزگار کسی برآوردن=به سختی هلاک کردن.
📌مفهوم بیت اول: آه مظلومان در سوختن کاخ ستم بیش از آتش در سپند در میگیرد.
📌اَذَلّ=خوارتر
📌ذمائم اخلاق=خویهای نکوهیده
📌قرائن=مناسبت و همانندی
📌بگزاف=بیهوده
📌مفهوم ابیات پایانی: هر که قدرتی به علت جاه و مقام خویشتن یابد نباید مال مردمان را به ناحق و بباطل به قهر و غلبه بِبَرد
📚 گلستان سعدی
🌿 باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۲۰
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود پادشاهی بر او گذشت. #درویش از آنجا که فراغِ ملکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آنجا که سَطوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهی خرقهپوشان امثالِ حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیرش نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد، سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جا نیاوردی؟
گفت: سلطان را بگوی توقعِ خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان ملوک از بهر پاسِ رعیتاند نه رعیت از بهرِ طاعتِ ملوک.
پادشه پاسبانِ درویش است
گرچه رامِش بفَرِ دولت اوست
گوسپند از برایِ چوپان نیست
بلکه چوپان برایِ خدمت اوست
💠💠💠
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش تا بخورد
خاکِ مغزِ سرِ خیال اندیش
فرقِ شاهی و بندگی برخاست
چون قضایِ نبشته آمد پیش
گر کسی خاکِ مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
مَلک را گفت درویش استوار آمد. گفت از من تمنّا بکن. گفت: آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی ده. گفت:
دریاب، که نعمتت هست به دست
کین دولت و ملک میرود دست به دست
💠💠💠
📌مجرد=از بند تعلق رسته
📌فراغ=آسودگی، که سعدی در جای دیگر فرماید:
مُلک آزادگی و کُنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
📌سَطوَت=سخت گرفتن، چیرگی
📌آدمیت=آدمیگری
📌پاس=نگاهداری و نگاهبانی
📌رامِش=شادی و طرب
📌معنی بیت: شاه، نگهبان و پاسدار نیازمندان و زیردستان است ولی آسایش آنان بفر دولت و در سایهی اقبال شهریار ممکنست.
📌مجاهده=رنج بردن و مشقت
📌روزکی چند=چند روز معدود
📌معنی بیت: دو سه روزی صبر کن تا خاک گور، مغز سر محالاندیشِ یاوهگو و افزون طلب را بخورد.
📌معنی بیت: چون فرمان مرگ در رسد تفاوت شاه و رعیت آشکار نشود و هر دو یکسان جان سپرند و اگر گور این دو را بشکافی فقیر را از ثروتمند باز نتوانی شناخت.
📌مَلک را گفت درویش استوار آمد=سخن درویش به نظر پادشاه درست آمد.
📌مفهوم بیت آخر: اینک که نعمت داری بدان که این ثروت و سلطنت بر تو نمیپاید و از دست تو به تصرف دیگری در میآید.
📚 گلستان سعدی
🌿 باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۲۸
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
آوردهاند که نوشین روانِ عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.#نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.
گفتند: اَزین قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیادِ ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.
اگر ز باغِ رعیت مَلک خورد سیبی
برآورند غلامانِ او درخت از بیخ
بپنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
💠💠💠
📌صید=شکار
📌رسمی=آئینی و طریقی
📌نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود=نمک را به بهای روز بخر نه کمتر تا به ستم، آئین نادرستی بنیاد ننهی.
📌خلل=رخنه و تباهی کار و پراکندگی
📌بنیاد=اساس، شالوده
📌مَزید=افزونی
📌غایت=نهایت، پایان هر چیز
📌بپنجبیضه=به اندازهی پنج تخممرغ
📌معنی بیت: اگر پادشاهی به ستم به قدر پنج تخممرغ از مردم بگیرد سپاهیانش به ناحق هزار مرغ از مال رعایا به ناحق بستانند و طعمهی خویش سازند.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۱۹
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
یکی را از #بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصافِ جمیلش مبالغه میکردند. سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم.
کَفَیتَ اَذَیً یا مَن یَعُدُّ مَحاسنی
علانِیتی هذا وَ لَم تَدر ما بَطَن
شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست
وز خبثِ باطنم سر خجلت فتاده پیش
طاوس را به نقش و نگاری که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از پایِ زشتِ خویش
💠💠💠
📌به محفلی اندر=در انجمنی
📌اوصاف جمیل=صفتهای نیک
📌مبالغه=افزونی نمودن
📌من آنم که من دانم=من آنم که خویشتن را خود میشناسم و دیگران از نقایص من بیخبرند.
📌معنی بیت عربی: ای که خوبیهای مرا یکایک میشماری، بیش مرا میازار (آنچه مرا آزردی بس است) آشکارم اینست که تو میبینی ولی از نهانم چیزی نمیدانی.
📌شخص=پیکر و کالبد مردم
📌خوبمنظر=خوشدیدار
📌خبثِ باطن=پلیدی درون و نهان
📌خِجلت=شرمندگی
📌معنی دو بیت پایانی: پیکرم به دیدهی جهانیان خوشدیدار است ولی از پلیدی نهان سرافکندهام، چنانکه طاوس را مردم به زیبائی پر و بالِ نگارین میستایند ولی او از زشتی پای خود شرمسارست.
📚 گلستان سعدی
🌿باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت ۸
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
ملکزادهای گنج فراوان از پدر میراث یافت. دستِ کَرَم بر گشاد و دادِ سخاوت بداد و نعمتِ بیدریغ بر سپاه و رعیت بریخت.
نیاساید مشام از طبلهی عود
بر آتش نِه، که چون عنبر ببوید
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید
یکی از جُلَسایِ بیتدبیر نصیحتش آغاز کرد که مُلوک پیشین مرین نعمت را بسعی اندوختهاند و برای مصلحتی نهاده، دست از این حرکت کوتاه کن که واقعهها در پیش است و دشمنان از پس. نباید که وقت حاجت فرومانی.
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدائی را بِرِنجی
چرا نستانی از هر یک جُوی سیم
که گرد آید تو را هر وقت گنجی؟
ملک روی ازین سخن بهم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت مرا خداوند تعالی، مالک این مملکت گردانیده است تا بخورم و #ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشین روان نَمُرد که نامِ نکو گذاشت
💠💠💠
📌داد=حق و انصاف و عدل
📌نعمتِ بیدریغ=نعمتی که شخص در بخشش آن مضایقتی روا ندارد و بخشنده از بخشش و دادن آن به دیگران شاد میشود.
📌مفهوم دوبیتی اول: بینی از صندوقچهی عود لذت نمییابد مگر آن گاه که پارهای از آن بر آتش نهند تا چون عنبر بوی خوش دهد، اگر تو را بزرگی بایسته و بکارست دستِ بخشش بگشا زیرا این نهال جز از تخم کَرَم نروید.
📌جُلَسای بیتدبیر=همنشینان سبک عقل
📌واقعه=پیشآمد سخت
📌کدخدا=رئیس خانواده
📌مفهوم دوبیتی دوم: اگر گنجی بر همگان تقسیم کنی به هر یک به قدر یک برنج نقدینه برسد چرا از هریک از عوام به اندازهی یک جو نقره نمیگیری؟ که اگر چنین کنی و از آنها بستانی هر لحظه گنجی را گردِ هم آری.
📌زجر فرمود=راندن و بازداشتن و آزار دادن.
📌مفهوم بیت پایانی: قارون پسرعموی حضرت موسی(ع) که چهل اطاق پر از زر و سیم داشت سرانجام به نفرین موسی، خود با اموالش به قعر زمین فرو رفت. اما انوشیروان عادل به واسطهی دَهش، بخشش و سخاوتی که داشت، نام نیکو از خود به یادگار گذاشت و یادش همیشه زنده است.
📚 گلستان سعدی
🌿باب اول، در سیرت پادشاهان، حکایت ۱۸
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
اَجَلِ کاینات از رویِ ظاهر آدمیست و اَذَلِ موجودات سگ و به اتفاقِ خردمندان سگِ حقشناس به از آدمیِ ناسپاس.
سگی را لقمهای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفلهای را
به کمتر تندی آید با تو در جنگ
💠💠💠
📌اَجَلّ کاینات=بهتر و مهتر در میان هستی یافتگان
📌اَذَل موجودات=خوارتر و پستتر در میان هستی یافتگان
📌معنی کلام: برتر و بزرگتر باشندگان چنانکه آشکارست، آدمیزادست و پستتر و فرومایهترِ هستییافتگان سگ، و #عاقلان هم بر این عقیدهاند که سگی که پاسِ نعمت دارد از مردی که حقِ احسان نگزارد، برترست.
📌معنی قطعه: اگر به سگی پارهای نان دهی و صد بارش به سنگ جفا بیازاری، احسان تو از یاد نبرد ولی اگر در سراسر زندگی با فرومایهای کَرَم و لطف کنی، با اندک درشتی که از تو بیند با تو به پیکار بر خیزد.
📚 گلستان سعدی
🌿 باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت ۸۷
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
هر که با بَدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند، به طریقتِ ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود بنماز کردن، منسوب شود به خَمر خوردن.
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان را به صحبت برگزیدی
طلب کردم ز دانائی یک پند
مرا فرمود: با نادان مپیوند
که گر دانای دهری خر بباشی
و گر نادانی، ابلهتر بباشی
💠💠💠
📌طریقت=سیرت، حالت
📌متهم=گمان بد به او برده شده
📌خَرابات=شرابخانه و قمارخانه
📌خَمر=شراب
📌معنی چند بیت: بر خویشتن داغ جهالت نهادی که جاهل را به همنشینی انتخاب کردی، از عالمی اندرزی خواستم؛ گفت: با ابله دوستی مکن و میآمیز، زیرا اگر خود فرزانهی عالَمی، از صحبت نادان، جاهل گردی و گر خود جاهلی، احمقتر و بیتمیزتر خواهی شد.
📚 گلستان سعدی
🌿 باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت ۸۲
📖
@zarrhbin
#گشتی_در_گلستان...🍃
#دروغ_گفتن به ضربتِ لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند، چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند، نیز به راست گفتنِ ایشان اعتماد نماند؛ "قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمراً"
یکی را که عادت بود راستی
خطائی رود، در گذراند ازو
و گر نامور شد به قولِ دروغ
دگر راست باور ندارند ازو
💠💠💠
📌ضربتِ لازم=زخمِ ثابت و جایگیر
📌معنی کلام: راست ناگفتن یا همان دروغ گفتن زخمی است ثابت و جایگیر که هر چند ریش آن بهبود یابد، علامت آن بر جای ماند و پایدار باشد؛ چنانکه برادران یوسف که به داغِ دروغی نشان کرده شدند، دیگر کسی آنان را به راستگوئی استوار نداشت.
📌جملهی عربی= بخشی از آیه ۸۴ سوره یوسف است که ترجمهی آن اینست: "(یعقوب) گفت: چنین نیست بلکه نفس بدفرمای بفریب، کاری را در دیدهی شما بیاراست و گمراهتان کرد" { دروغ برادران یوسف آن بود که چون با یوسف به تفرج به صحرا رفتند، وی را در چاه افکندند و گریان به نزد پدر باز آمده گفتند: ما از یوسف جدا ماندیم و گرگ فراز آمد وی را بخورد }
📌معنی قطعه: کسی که به #راستگویی خو کرده باشد، اگر سخنی ناراست هم بر زبان آرد، از آن دروغ وی چشم پوشند ولی اگر به ناراست گفتن یا دروغ گویی مشهور گشت، سخن راست و درست وی را نیز تصدیق نکنند و نپذیرند.
📚 گلستان سعدی
🌿 باب هشتم، در آداب صحبت، حکایت ۸۶
📖
@zarrhbin